ویرگول
ورودثبت نام
ناشناسی که میخواهد حرف بزند
ناشناسی که میخواهد حرف بزند
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

شب های روشن


مطمئنم همه هم مثل من ، در برنامه هایی مثل دورهمی ، خندوانه ، ... سوال های مجری رو از خودشون می پرسن و جواب میدن . من همیشه اینکار رو میکنم .گاهی حرص میخودم از بی لیاقتی بعضی مهمون ها و گاهی تحسینشون میکنم. حتی گاهی اوقات فکر میکنم مهمون خیلی خوبی میشدم . گاهی جوابهام واقعا عالین . ولی خب ، مردم فقط به حرف های ادم های معروف گوش میدن . اما مشکل اینجاست که بیشتر دفعات سوال ها بیهوده و بی دلیل و بی معنی هستن . بخاطر همین آدم باید یاد بگیره که گوشش رو به اختیار بگیره و تا جایی که لازمه گوش بده . معتاد حرف های بی انتها نشه . مثل فیلم های نتفیلیکس که اگه افسار رو به دست نگیری ، روزهای بیشمار زندگیت رو میخوره .

برگردیم سر همون سوال ها .اگر شانس بیاری ، گاهی سوالهای چالش برانگیز پرسیده میشه . نمیدونم دقیقا کی بود اما یک سوال عجیب ، چیزی رو به یادم آورد ؛

تابحال عاشق شدی ؟ نه . هیچ وقت ؟ هیچ وقت . بله هیچ وقت . بی هیچ دروغی . در تمام مدت نوجونی ، اگاهانه عقلم قدرت رو به دست داشت و پیش میرفت . تا درگیر مسائل کوچیک که بزرگ دیده میشدن نیوفتم . اون موقع ها میگفتم وقت تلف کردن هست اما الان نمیدونم درست بوده یا نه . پام به دانشگاه که باز شد قدرت رو نصف کردم تا قلبم هم جایی برای تپیدن داشته باشه. ولی هنوز از جای جدیدش استفاده نکرده .

اوایل فکر میکردم همه چیز عادیه . مشکلی نیست ولی هرچه که بیشتر بهش فکر کنی ، موضوع بزرگ تر میشه . مثل تموم مسائل دنیا ؛ مثل تغییرات اقلیم یا بیکاری یا هرچیز دیگه ای . باید حواست بهش باشه که پر و بال زیادی ندی که اون قدر اوج میگیری که فرودگاه رو گم میکنی.

متوجه این موضوع که شدم ، کارهایی که ناخوداگاهم کرده بود ، آشکار شد . آهنگ هایی که برای خودم خونده بودم ، محل های سری که برای خودم انتخاب کرده بودم ، ارزو های یک نفره های نوشته بودم – و نوشته ام و می نویسم – و ده ها چیز دیگه که خودم برای خودم انتخاب میکنم و لذت میبرم . عاشق نشدن ، عشق به خود رو به ادم یاد میده . شاید هم اگه عاشق باشی هم ، عشق به خودت رو یاد میگیری ؟ من که نمیدونم . وقتی این مسئله که تنهام رو کنار گذاشتم ، به اینکه بیشتر عاشق خودم باشم پرداختم . اینکه اسون بگیرم . اینکه یاد بگیرم درحال باشم و ازش استفاده کنم . زندگی کنم.

باید یه اعتراف بکنم ؛ از بدی های تنهایی اینه که حرف های توی دلت ، توی ذهنت میچرخن و به قلبت برمیگردن . شاید هم به دفترچه خاطرات بشینن ولی باز .... باز هیچ چیز بلند بلند از ارزو ها گفتن نمیشه . اینکه کسی رو نداشته باشی که با خیال اسوده از افکارت بگی ، کمی سخته.

البته چرا، اینجا هم همون دفترچه خاطراته : در عجبم ؛ اینکه وقتی دوستان با هم حرف میزنن ، در اصل به حرف های هم گوش نمیدن و درحال مرتب کردن کلمات برای حرف بعدی خودشون هستن . حرف ها زده میشه اما شنیده نمیشه . ولی در فضا های ناشناس ، ما خوب داستان ادم های مجهول رو گوش میدیم و تحت تاثیر میگیریم . البته خوب میدونم که متنهای من خونده نمیشن ولی باز مرهم دردیست . اینکه باید از درد بی عشقان هم باید یکبار گفته میشد . در همه ی فیلمها و شعر ها ، عاشق برای معشوق میخونه و شماها میتونید خاطراتتون رو به یاد بیارین . اما چرا برای عشق های یک نفره شعری گفته نمیشه ؟

دوستی دارم به نام زهرا . درمورد فیلم ها با هم حرف میزنیم . در سکوت فیلم هارو نقد میکنیم . حالا که میبینم ، ما فیلم هارو نقد میکنیم اما سخنی نمیگیم . میدونیم حرفی که قراره بزنیم ، طرف مقابل خوب میدونه . با هم فیلم هارو تمجید میکنیم . یکی از فیلم هایی که ارامش بخش هردویمان است ؛ «شب های روشن» هست . من خودم رو کاملا در نقش مرد فیلم میبینم که هنوز به ته سربالایی نرسیده و دخترکی رو ندیده .خیلی وقت بود که این حرف ها توی دلم بود تا اینکه دیدن دوباره این فیلم بهانه ای شد که افکار نوشته بشن .

اهنگ همراه کننده این متن : شب های روشن از پیمان یزدانی

عشقدورهمیشب های روشندفترچه خاطرات
به جای گفتن ، مینویسم تا جایی برای افکاری جدید باز شود .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید