توی اتاق جراحی بهم خیلی خوش گذشت. البته قبل از بیهوشی...
تا متخصص بیهوشی بیاد با اکیپ اتاق عمل کلی خندیدم و دکترم بسیار هوامو داشت. بعدش سخت بود چون تا اثرات بیهوشی بره زیاد وضعیت تعریف کردنی نداشتم. الان سه هفته از جراحیم گذشته و اوضاع من خیلی خوبه. با انرژی جدید تری شروع به کار کردم. فهمیدم برای چه کسایی مهم هستم و چرا؟
از خدا خواسته بودم چشمم رو به روی حقایق اطرافیانم باز کنه و در این پروسه از زندگیم من درسهای زیادی گرفتم. البته بگم که بسیاری از اون ها قابل توضیح نیستن مثل یک ادراک جدید هستند که در کلمات نمیگنجن و بعضی هاشون رو نمیشه نگرش جدید نامید اما یک حالت جدید از نگرش های قبلی هستند که آمادن بروز پیدا کنند.
میخواستم شهود رو درک کنم و خیلی چیزها باعث شد بهش برسم. قسمت قشنگ ماجرا این بود که یک وصیت نامه برای خودم نوشتم. شب قبل از عمل و تصمیم دارم هر سال بروزش کنم. راستش خیلی نوشتنش خوب بود. باعث شد بدونم چی دارم و چقدر آدمها واتفاقات اطرافم برام ارزشمند هستند و چقدر دوست دارم تو وصیت نامه های بعدی کمتر افسوس بخورم و چیزهایی که حواسم بشون نبوده رو جبران کنم. والبته چقدر همه چی همینطور که هست قشنگه و فقط یه کم جابجایی و تغییر رو به رشد لازمه.
پیشنهاد من اینه پاشید یه وصیت نامه بنویسین! البته نزدیک بودن من به یک جریان مرگ و زندگی باعث شد بهتر جمع بندی کنم. من زندگیم رو به بخش آدمها و داشته ها و ... تقسیم کردم و بند بند نوشتم که میخوام برای چیزهایی که از من باقی میمونن چه اتفاقی بیفته و آدمهای بعد از من چی باید بدونن و چیا رو تصمیم دارم اگر فرصتی داشتم تغییر بدم و چیا بهم ارزش دادند و کیا بهم جهت دادند و... و...
شاید براتون سخت باشه نوشتنش اما اگر بخوایین من کمکتون میکنم..هخخخ
نوشتنش آمادگی برای مرگ نیست آمادگی برای زندگی دوباره است. شاید بشه گفت یک مرگ و زندگی اختیاری ومقطعی.