علاوه بر این خانم، دو نفر دیگر هم مشغولند و حسابی سرشان شلوغ است. به یکی قیمت می دهند و از دیگری کارت می گیرند. در تمام مدت یک ربعی که آنجا هستم لبخند از صورتشان محو نمیشود. عقب تر از بقیه ایستاده ام و این صحنه را تماشا می کنم می خواهم ببینم آستانه تحملشان را کدام یکی از این مشتریان به سر میاورد. اما ته تهش لبخندشان تبدیل به حالت خنثی می شود، خنثی نه بی تفاوتی. همه چیز این فروشگاه کوچک را دوست دارم، جز تعارفات بی اندازه ای که خانم با مشتری "رد و بدل" می کند؛ اما فقط رد می کند من که پاسخ (بدل)چندانی نمی بینم. بارها می گوید خوش آمدید، منت گذاشتید، در خدمتیم، مهمان ما باشید و ... . همه ی این ها را به یک نفر میگوید، باز نفر بعدی و گفتن چندین جمله که افراطی میشود. میشمارم سه، چهار ، نمیدانم چندبار شد اما از حوصله معمول خارج بود. حالت ملالت را می توانم در چهره بعضی هایشان بخوانم.
اگر می توانستم، شب به خواب این خانم فروشنده می رفتم و میگفتم حیف این رفتار و اخلاق شما که جان می دهد برای فروشندگی نیست که با این تعارفات افراطی، تردید را به جان مشتری می اندازی تا با خود فکر کند چرا این اندازه مرا تحویل می گیرد؟ خواهر من اندازه نگه دار که اندازه نکوست. یکی دو جمله ساده ولی محترمانه و صمیمی کافی است، مگر اینکه سابقه آشنایی قبلی باشد. در عوض به همان یکی دو جمله احساس و روح بدهید. بجای افزایش تعداد کلماتی که اغلب هم، هم مفهوم و هم معنا هستند کم گوییم ولی گزیده، که این هم یکی از راه های رستگاری درفروشندگی است.
پ.ن1: زبان بدن دان ها! می گویند فقط حدود 7 درصد منظور ما در کلمات است و 38 درصدش در نوع گفتن آن جمله و کلمات(جادوی لحن و نوع بیان). توجه به مشتری را همان 38 درصد نشان میدهد.