سعیده سلطانپور
سعیده سلطانپور
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

در جست و جوی خواب از دست رفته

آقای هدایت باید بگویم چیزهایی در زندگی هست که نه تنها در انزوا ، بلکه در ملاء عام هم روح آدم را چنان می‌جوند که دلت می‌خواهد زمین و زمان را لای نان تست بگذاری با دندان های سفید کامپوزیت شده ات ببلعی و بگویی خب حالا جهان تمام شد! بعد یک دفعه همه‌اش را بالا بیاوری. شاید جهان روزی تمام شود شاید دیگر خبری از فشار کاری دوازده ساعته نباشد، شاید بتوانی پیتزا را بدون نوشابه بخوری، شاید بتوانی روزی خیلی از کارهای را که می‌خواستی انجام بدهی را در آرامش انجام دهی، اما دو چیز است که به نظرم قابلیت جبران ندارند. اگر بدست آوردی‌شان برنده ای اگر از دست دادی دیگر جبران نخواهد شد. یکی حسی است که دیگر به کسی نداری، و خواب!

تصور اولی را بگذاریم برای یک روز دیگر، درباره دوست داشتن ها حرف های زیادی زده شده است اما هیچکدام به کار ما نمی‌آید چون هر چقدر هم تئوری های خوب بدانی آخر سر و کارت با موجودی عجیب و غریب می افتد ، عنان از کف دادی و تئوری ها به دردت نمی خورد و باید از خودت تئوری تعریف کنی.

اما خواب...

نخوابیدن، کم خوابی و دیر خوابیدن سه عنصر وراثتی در خانواده پدری من هستند. یعنی یکی از افتخاراتی که نقل به نقل در مهمانی ها می‌چرخد این است که دیشب تا ساعت چند بیدار بودی. اگر ساعت اعلام شده از طرف شما تا قبل از ساعت 2 باشد شما جزو افراد شب زنده دار خانواده محسوب نمی شوید،که این بیشتر شامل افراد 60 تا 70 سال به بالای خانواده است. اگر 2 به بعد و تا 4 بیدار بوده باشید شما حداقل نمره کافی را برای ادامه بحث کسب می کنید. اما اگر تا ساعت 6 الی 7 صبح بیدار بوده باشید شما جزو افرادی هستید که کارت طلایی را گرفته اید و جزو اعضای اصلی تیم صحبت قرار می گیرید. این روند در زندگی من ادامه پیدا کرد تا زمانی که در دوره دبیرستان توی یکی از صفحات مجازی با پسری آشنا شدم که درسش تمام شده بود و کار هم نمی کرد. او از من هم شب بیدارتر بود و ما هر روز تا ساعت 6 صبح درباره مسائل روز بی خودی که از نظر من آن موقع‌ها خیلی بورس و مد بود حرف می‌زدیم. اما مشکل اصلی این بود که من باید ساعت 7:30 در مدرسه حاضر می شدم.این یعنی فقط یک ساعت خواب! تنها چیزی که از آن روزها یادم می آید این است که همه ی زنگ های دینی و پرورشی مان را به بهانه سردرد می‌خوابیدم. بدون بالش سرم را روی میز خشک کلاس می‌گذاشتم و به افقی دور دست در دنیای خواب خودم فرار می‌کردم. آن روزها به خاطر کم خوابی های ناشی از چت با یک پسر ناشناخته نمره درس های هندسه و ریاضی ام فاجعه شده بود.تصمیم گرفتم تا بر خلاف عادت آب و اجدادی ام عمل کنم و شب ها زود بخوابم، که باز موفق نبودم و این داستان کم و بیش ادامه پیدا کرد.خدا را شکر که سال بعد خبری از آن آدم ناشناخته نبود و من یک سالی را زندگی کردم تا دوره تلخ و طاقت فرسای زندگی ام یعنی کنکور شروع شد.

هنوز هم دلم می‌خواهد این قسمت از تاریخ زندگی ام را پاک کنم.وقتی دانشگاه قبول شدم چند مرحله از آن افتخارات خانوادگی بالاتر رفته بودم، همه چیز در بهترین شرایط خودش قرار گرفته بود تا اینکه یک تبادل جزوه به جزوه در دانشگاه همراه با یک تصادف چشمی گره خورد.این بار هم تا چند ماه همان داستان چت‌های شبانه ادامه پیدا کرد.بدترین قسمت این ماجرا مردود شدن در دو درس خیلی خیلی ساده بود.امروز 7 سال از آن روزها گذشته و هنوز باورم نمی‌شود که در آن دو درس رد شدم ان هم به خاطر بی‌خوابی.

این روند بی خوابی ها و کم خوابی ها هر بار با ورود یک غریبه شروع و تمام می‌شد تا اینکه تصمیم گرفتم دیگر با هیچ غریبه‌ی شب بیدارتر از خودم حرف نزنم.تنها مسئله مهم همیشه این بوده که من فکر می‌کردم که به خاطر این غریبه ها بیدار می‌مانم اما واقعیت داستان این بود که ساعت بدن من خراب شده بود و شب ها را با روز اشتباه می‌گرفت و 12 شب به بعد دستور بیداری صادر می‌کرد. برایش مهم نبود کجا بودم چقدر خسته بودم .تنها کاری که از دستش بر می‌آمد این بود که بدنم را نسبت به خوابیدن مقاوم کند.

در چند سال گذشته برای نخوابیدن فیلم ها و کتابهایم بهترین بهانه برای بیدار ماندن های من بودند.من خوابم می‌آمد و خوابیدن را بلد بودم اما برای این کار مقاومت می‌کردم.

بیشتر از 18 سال است که درست نخوابیدم،همه خواب هایم برعکس بودند هیچ کدام سر جای اصلی شان نبودند.حتی این روزها که هفت روز هفته را 12 ساعت کار می کنم، خسته و خسته و خسته تر به خانه می‌رسم باز برای خوابیدن مقاومت می کنم.دلم کمی بیشتر بیداری می‌خواهد با اینکه از هر روز دیگری از زندگی ام به واسطه ساعت کاری و حجم کاری عجیب و زیادم بیدارترم.

من فکر می‌کنم چه اتفاقی می‌افتد اگر به جای این همه ساعت بیداری ساعت خواب بیشتری داشتم، ساعت خواب سر جای خودش به اندازه و کافی! دلم میخواهد سالم و درست زندگی کنم حتی اگر در جمع های خانوادگی جزو دسته اول باشم.اما فیلم ها و کتابهای من تازه ساعت 12 شب به بعد وحشیانه صدایم می‌کنند. من همیشه در جست و جوی خواب های از دست رفته بودم.

اگر قرار بود کل ساعت های زندگی مان را در رختخواب می‌ماندیم چه؟ چه بلایی سرمان می‌آمد؟فکر کنم دیدن این ویدیو کمی به ما کمک کند.

بی‌خوابیکم خوابی
مترجم و نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید