در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
چطور بدبخت بشیم؟ راهنمای عملی و ۱۰۰٪ تضمینی
به نام خدا.
سلام.
اینهمه مردم چرا دنبال خوشبختی و حال خوب هستن؟ چه کار بیهوده و بی ارزشیه این؟
الان تو این دوره زمانه دیگه خوشبختی و صداقت و نجابت و مردانگی و خانومی و درستی و محبت و عشق و حال خوب که مُد نیست، بدجنسی و اخمو و ناراحت بودن و ریاکاری و دروغگویی و نامردی و شهوت رانی و به دنبال بدبختی بودن، مُده.
پس بیاید ببینیم چطور میشه بدبخت بشیم که باکلاس تر و جذاب تر و مُدرن تر و متمدن تر و امروزی تر به نظر بیایم.
مواد لازم برای بدبختی، یا ۱۱ درجه بدبختی
- در درجه اول باید از خدا و قرآن و پیامبر و امام ها کاملاً دور بشی، این چیزا قدیمی شده دیگه. امروزی باش. وقتشه برای باکلاس و متمدن و مُدرن شدن، با جناب ابلیس درِ دوستی رو باز کنیم و سیم های ترمز رو هم پاره کنیم. چون در این مسیر، ترمز گرفتن حرامه.
- در درجه دوم باید حسابی تو ریاکاری استاد بشی، چون خیلی جاها هم کارِت رو راه میندازه و هم خیلی خوب کمکت میکنه تو تبدیل شدن به یه بدبختِ تمام عیار.
- در درجه سوم باید کنترل رو بدی دست شهوت. عین یه دستگاه GPS موقعیت یابیت میکنه و از مبدأ به مقصد، یعنی بدبختی، میرسانه. برای آقایان یه جفت چشم کافیه، برای خانوم ها هم همون مچ پا کافیه.
- در درجه چهارم باید اصلاً به آینده فکر نکنی و هیچگونه سختی رو هم تحمل نکنی، در لحظه باش بابا، ما تا ابد زنده ایم، خدایی هم که نیس، ریاکاری رفیقت شده و شهوت هم که کنترل و GPS دستشه. Just have fun.
- در درجه پنجم باید یاد بگیری فقط به خودت فکر کنی و دنبال میانبُر باشی همیشه. گور بابای بقیه، خودت رو عشقه. باید یادبگیری برای رسیدن به خواسته هات، دیگران رو زیر پاهات له کنی و ازشان پله بسازی برای بالا (پایین) رفتن.
- در درجه ششم باید هر آنچه در توانت هست رو به کار بگیری برای پول درآوردن. اخلاق و انصاف و این چیزام قدیمی شده. بُکش وگرنه میکُشنت. همه شادی ها و خوشی ها تو پوله.
- در درجه هفتم باید هر طور شده مقدار زیادی از وقت روزانت رو هدر بدی. «استفاده درست از وقت برای رسیدن به چیزای خوب» مال خوشبختای کهنه و عقب مانده و قدیمیه. اگه از وقت روزانت درست استفاده کنی، خطر این وجود داره که خوشبخت بشی و همه کارهایی که تا حالا کردی هدر برن. اینستاگرام انتخاب خوبیه.
- در درجه هشتم باید هر طور که ممکنه از ازدواج کردن جلوگیری بکنی. ازدواج قدیمیه دیگه، کنترل رو که دادی دست شهوت، همون فرمان برو خودش بلده کجا ببره تو رو.
- در درجه نهم باید عقلت رو بدی دست یه چیزایی به اسم «رسانه» و یه سری موجوداتِ داخلِ اون به اسم «سلبریتی ها». رسانه ها و این موجودات، راه های بسیار موجه و خوبی هستن برای از بین بردنِ عقل. در همه زمینه ای هم نظرات درست و باارزشی میدن و پتانسیل بدبخت کنندگیشان هم بی نظیره. (البته نه همه رسانه ها، بعضی هاشان متاسفانه در مسیر خوشبختی دارن میرن).
- در درجه دهم باید کاملاً تبدیل بشی به یه زامبی یا مرده متحرک. یه آدمِ بی خدا، بی هدف، هدر دهنده وقت، ریاکار، شهوت ران، خودخواه، عاشق و شیفته پول، و کم عقل.
- و در درجه یازدهم هم بعد از یه عمر افتخار آفرینی به عنوان یه بدبختِ حرفه ای، شاید باورت نشه ولی باید واقعاً بمیری.
تبریکِ زیاد
خیلی تبریک میگم، الان دیگه به اوج بدبختی رسیدیم بعد از این ۱۱ درجه.
خیلی باکلاس و مدرن و متمدن و امروزی و باحاله نه؟
بابا اونجور منو نگاه نکنید، من فقط وسوسه کردم و گفتم بدبختی خوشگل و باکلاسه، خودتان بودید که قبول کردید، میخواستید قبول نکنید، الانم دیگه نق نزنید چون کسی که آفرینندتان بود و خیلی هم دوستتان داشت، خیلی تلاش کرد از هر راهی شما رو برگردانه، ولی شما گوش ندادید و چرت و پرت های من رو گوش دادید، حالا هم بزارید آخرین وسوسه رو هم انجام بدم. دست من رو بگیرید باهم بریم جهنم اینجا هوا سرده سرما میخورین!
-- بزرگترین بدبخت تمامی ادوار، شیطان، در حال حرف زدن با ما تو اون دنیا.
وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِن شَيْءٍ ۚ قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ ۖ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَّحِيصٍ
و (در روز قیامت) همگی در پیشگاه خداوند حاضر (و آشکار) شوند، پس (در این هنگام) ضعیفان به مستکبران می گویند: «همانا ما پیرو شما بودیم، پس آیا می توانید چیزی از عذاب خدا را از ما دفع کنید؟». (مستکبران) گویند: «اگر خداوند ما را هدایت کرده بود، ما (نیز) شما را هدایت می کردیم. چه بی تابی کنیم و چه صبر نماییم، برای ما یکسان است، (هیچ) گریزگاهی برای ما نیست».
وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ ۖ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي ۖ فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم ۖ مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتُم بِمُصْرِخِيَّ ۖ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ ۗ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
و چون (داوری و) کار تمام شود، شیطان گوید: «بی گمان خداوند به شما وعده ی حق (و راستین) داد، و من به شما وعده دادم آنگاه خلاف وعده کردم. من بر شما هیچ تسلطی نداشتم جز اینکه دعوتتان کردم، و شما (دعوت) مرا پذیرفتید. پس مرا سرزنش نکنید و (بلکه) خویش را سرزنش کنید. نه من فریادرسِ شما هستم و نه شما فریادرسِ من. همانا من از این که مرا پیش از این شریک (خدا) ساختید، بیزارم!» بی گمان برای ستمکاران عذاب دردناکی است.
-- آیه های ۲۱ و ۲۲ از سوره ابراهیم (ع)
حرف آخر، ۲ شعر
اول، شعری از سنایی:
سراسر جمله عالم پر زنانند
زنی چون فاطمه خیر النسا کو
سراسر جمله عالم پر شهیدست
شهیدی چون حسین کربلا کو
سراسر جمله عالم پر امامست
امامی چون علی موسی الرضا کو
سراسر جمله عالم پر ز مردست
ولی مردی چو موسی با عصا کو
سراسر جمله عالم پر حدیثست
حدیثی چون حدیث مصطفا کو
سراسر جمله عالم پر ز عشقست
ولی عشق حقیقی با خدا کو
و دوم، شعری از غلامرضا سازگار:
عبد گناهکار من، چرا ز من جدا شدی
بر درِ غیر رفتی و دور ز آشنا شدی
قرار ما نبود این، مرا رها کنی چنین
دیده ز هم گشا ببین، خود به کجا رها شدی؟
بندۀ بی وفای من، عبدِ گریز پای من
چرا گریختی ز من، چه شد که بیوفا شدی؟
هر چه گناه کردهای، عفو نمودم از کرم
هر چه صدا زدم تو را، باز ز من جدا شدی
حاصل خویش سوختی، وصل مرا فروختی
اسیر نفس گشتی و هواییِ هوی شدی
من همه هستِ خویش را، بهر تو خلق کردهام
تو همه را ندیدی و غرقِ یم خطا شدی
خداست یار و یاورت، چگونه نیست باورت؟
دمی به خود بیا ببین، که غافل از خدا شدی
رشتۀ وصل ما و تو، پاره نمیشود بیا
خدای تو منم چرا بندۀ غیر ما شدی؟
مرا بس است آهِ تو، گذشتم از گناه تو
دست بده به دست من، از چه گریز پا شدی؟
خداست با تو «میثما»، تو نیز باش با خدا
به سوی دوست کُن سفر، در به درِ کجا شدی؟
. . . و قصه ما از همون «درجه اول» شروع شد . . .
یاعلی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ویرگول، من رو خوشبخت کن.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نظر من محترم، نظر تو محترم، حق کجاست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
رومینا، منطق، عقل