تا حالا شده صبح که بلند شدین با خودتون بگید، امروز کلی کار دارم ولی آخر شب که روزتون رو مرور میکنید تقریبا اصلا اون کارهای مهمی که قرار بوده انجام بدید مونده باشه؟ یا کسی دیدید که مدام میگه من زمان کم میارم و به کارهام نمیرسم؟ آیا واقعا زمان کمه؟
شاید یکی بیاد بگه این افراد برنامه ریزی ندارن یا برنامه درستی نداشتن که به کاراشون نرسیدن. وقتی ازشون بپرسی اکثر اون افراد میگن اتفاقا برنامه ریزی داشتیم برنامه مون هم خیلی دقیق بوده ولی همیشه نصفه و نیمه پیش میره. به نظرتون گیر کار کجاست؟
اجازه بدید داستانی از خودم براتون تعریف کنم. چند سال پیش زمانی که قصد داشتم برای آزمون ارشد خودمو آماده کنم، گفتم من باید بک برنامه ی دقیق برای کارهام داشته باشم و شروع کردم به نوشتن یک برنامه ی خیلی دقیق برای انجام کارهای روزمره ام و مطالعه چندین کتاب به صورت همزمان در روز. برنامه ای که نوشتم خیلی دقیق بود طوری که برای هرکار ساعت و دقیقه ی انجام اونو پیش بینی کرده بودم و این برنامه لیستی شد طولانی که برای هرکار ساعت و دقیقه ی انجام آن پیش بینی شده بود.
اوایل روز که از روی برنامه پیش می رفتم خوب بود و تقریبا مطابق برنامه پیش می رفتم. اما هرچه زمان بیشتری از روز می گذشت برنامه از روال پیش بینی شده خارج میشد. یک کار زمان بیشتری از زمان پیش بینی شده برده بود و کار دیگر زمان کمتری و تقریبا اواسط ظهر برنامه غیر قابل اجرا می شد.چرا ؟چون تمام زمان بندی های من بهم ریخته بود. چند وقتی همین روال رو ادامه میدادم و با همین برنامه پیش میرفتم اما برای بعضی و حتی گاهی اوقات برای خیلی از کارها و برنامه ها زمان کم می آوردم.
و بعد از مدتی هم که خب نتیجه معلوم بود : من برنامه رو کنار می ذاشتم و بدون برنامه ی مشخص به روند عادی بر می گشتم و کارهایم را بدون برنامه ی تعیین شده انجام می دادم. به این نتیجه رسیده بودم که این روش برنامه ریزی من جواب نمی دهد اما راهکاری هم برای آن نداشتم و یک نکته دیگر هم این بود که واقعا نمیدانستم کدام کار را باید اول انجام بدم و کدام کار را بعد از این و کدام کار را بعد از این یکی.
سالها بعد متوجه شدم که نحوه ی برنامه ریزی من اشتباه بوده و باعث اتلاف زمان و انرژی من می شده و باعث می شده است که من به خیلی از کارهای از پیش تعیین شده خودم نرسم.
ولی خب اگه همه گیر و گورهای برنامه ریزی رو هم بدونید بازم ممکنه برنامه ها عملی نشه، یه چیزی این وسط کمه!!! حلقه گم شده برنامه ریزی ها و عدم اقدام مداوم برای اونا اینه که هدفی که برای اون داریم برنامه ریزی میکنیم مشخص نیست و اگر مشخص هم هست، دقیق و شفاف نیست. بله اول باید هدف های زندگی مون رو پیدا کنیم، بعدش بپرسیم چرا این هدف؟ از این هدف قراره به کجا برسیم؟ ای بابا سختتر شد که!!!
اگه پست قبلی منو خونده باشید در مورد رسالت زندگی گفتم، این سوالها برمیگرده به رسالتت. اگه رسالت زندگیت مشخص نباشه، اهدافت معنی نداره، وقتی هم اهدافت معنی نداشته باشه خب به طبعِ اون برنامه ریزی ها هم همیشه نصفه میمونه.
وقتی بتونیم رسالت و اهداف زندگیمون رو پیدا کنیم میتونیم برنامه ریزی کنیم و برسیم به جایی که همیشه دوست داریم. حالا برنامه ریزی هم تکنیک هایی داره که با یک جستجوی ساده توی گوگل کلی راهنمای خوب میتونی پیدا کنی. پس قبل از هر برنامه ای ببین قراره به کجا برسی؟