زمان که بگذرد، طبیعت همهچیز را دوباره در آغوش میگیرد. جوری که انگار هرگز اینجا انسانی وجود نداشته. ما که بمیریم، زندگی تمام نخواهد شد.
برای طبیعت فرقی نمیکند که چقدر مردمان نیک یا بدی در این خانه زیستهاند، که چه کردهاند و چه بودهاند. همه را در خود خواهد بلعید. آن پیچک کوچک کنار دیوار را میبینی؟ تمام حیاط را خواهد گرفت. از پایه میز گرد و چهار صندلی دورش که کنار حوض حیاط است بالا خواهد رفت. در گوشه پشت پنجره ها زنبورها کندو خواهند ساخت و توی هر سوراخ سنبه دیوار پرنده ها لانه خواهد کرد. لانه پرستو ها هم زیر سقف ایوان بزرگ جلوی عمارت خواهد بود، همانجایی که جوجه پرستو ها، زیبایی پرواز را خواهند آموخت. و دو ماهی گلیای که من و تو نوروز امسال توی حوض انداختیم، خانواده بزرگی خواهند شد.
طبیعت بیرحم نیست. اتفاقا طبعیت از هر چه آدم است، بخشندهتر است. این خانه اگر به دست آدمها میافتاد دو روزه با یک لودر همهچیز را صاف میکردند و یک ساختمان جدید مزخرف بیروح لقدراز میساختند که هیچ نشانی از زیباییشناختی در آن دیده نمیشد و نامش را میگذاشتند پیشرفت. اما طبیعت آرام آرام همهچیز را در بر میگیرد. چیزی را نابود نمیکند، بلکه آن را جزوی از خود میکند. اجازه میدهد خانه به او خو بگیرد. خوی وحشی. اجازه میدهد خاطرات زیر لایهای از خاک و گیاه و جانور، دفن شوند تا هر وقت کسی همه چیز را کنار زد آنها را بیابد. طبیعت به حافظه آجرهای خانه هم احترام میگذارد، حتی اگر آنها را خرد کند.
اصلا، زندگی باید همینطور باشد. سبز. سبزِ سبز.