- Parsosa -
- Parsosa -
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

در گردباد تغییر - به دور از شلوغی - منعکس از روزمره‪‪

سلام

خودخواهی در نوشتن چیز بدی نیست. آخر اگر نویسنده‌باشی، چند بار می‌توانی از خودت بنویسی؟ چند بار جملاتت می‌توانند بوی خودت را بدهند و تنها ادکلنت را به ترجمه‌ها و داستان‌ها و حرف‌ها نزده باشی. از خودت نوشته باشی و متن سراپا تو باشد.

این منم. سال سختی را گذراندم. تنهایی را تجربه کردم. تنها بودن نه به آن معنا که فردی کنارت نباشد یا معشوقه‌ات رهایت کرده باشد. تنهایی که از از بین رفتن بوده‌ها شکل می‌گرفت. تغییرهایی که تنهایت می‌کردند. مثل زهرماری‌ای که می‌آمد و دوستت را ازت می‌گرفت. حس تنهایی خوشایند نیست. حس این که آیا کسی دیگر هست که پشتت را گرم کند؟ اگر یک جا حالت خوش نبود، اگر این آدم حالش خوش نبود، آدم بعدی هست؟ نه فقط آدم، که خوشی‌ها هم کمرنگ می‌شوند. سفری که هر بار قیمتش دو برابر می‌شود و درآمدی که ثابت می‌ماند.
وقتی حس تنهایی می‌کنی، آدم جدید راه نمی‌دهی. آدم‌های قدیمی را سفت می‌چسبی. چون بعد از آن، اعتماد کردن مثل راه رفتن بر روی لبه‌ی چاقوست. اعتماد بلغزد، بریده‌ می‌شوی. و برای آدم بریده حتی دیدن چاقو وحشت دارد.

از تغییر گفتم. همه‌ی‌مان تغییر کردیم. همه‌ی مان داریم یاد میگیریم. سخت نمی‌گیرم. شما هم سخت نگیرید. باید بدانم چیزی که امروز به آن رسیدم، ده ها نفر پیش از من به آن رسیدند. طبیعی‌است که ده‌ها نفر بعد از من به آن برسند. صبر میکنم. همان طور که پیش از این برایم صبر کردند. تغییر به مرور شکل می‌گیرد و نهادینه می‌شود. تغییر را ملزومه نکنید و آزار ندهید که این آزار، از تغییر زده می‌کند.

گفتم از خودم بگویم، اما مگر تو جز منی؟ تو به دیواره‌ی بطن چپ تکیه‌دادی. می‌تپی و از تپیدن توست که حال زارم بهتر می‌شود. لبخند‌هایی که به لبت می‌آورم، خنده‌هاییست که به لبم می‌آوری. تو مسکن مادام العمری هستی که فقط وقت‌هایی که نیستی، تاریخ مصرف استامینوفن‌ها را چک میکنم. تو شربت آلبالوی خنکی بعد از داغی خشک این شهر. صدای بادی بین علف‌ها. تو اَبَر ماهی که وقتی در شلوغی ستاره‌ها، چشمم به قامتت می‌افتد، خیره‌ می‌مانم. ستاره‌ها محو می‌شوند و فقط تو می‌مانی ماه خانم.
می‌دانی، اگر مثل تیم، میتوانستم بروم درون کمد و دست‌هایم را مشت کنم، هر بار دوباره با تو شروع می‌کردم. آن روز را ده ها هزاربار تجربه می‌کردم. آن روز و تک تک روزهای بعدش را. تک تک خنده‌هایت خورشیدند، دندان‌های براق و مرواریدی‌ات را پدیدار می‌کنند. تک تک روزهای آفتابی‌ام را دوباره و دوباره تکرار می‌کردم. پیشاپیش، آمدنت مبارک.

تو ماهی وُ من ماهیِ این برکه ی کاشی
تو ماهی وُ من ماهیِ این برکه ی کاشی
انــدوهِ بزرگیست زمانی که نبــاشی
انــدوهِ بزرگیست زمـانی که نبـاشی
آه از نفسِ پاکِ تو وُ صبحِ نشابور
از چشمِ تو وُ چشمِ تو وُ حُجره ی فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزنِ اسرار که هر بار
فیروزه وُ الماس به آفاق بپاشی
/ماه و ماهی - حجت اشرف زاده

نباید یادمان برود که دلیل نجات بودیم. دلیل ادامه دادن. دلیل شجاعت و ایستادن و دلیل مراقبت. تکیه گاهیم. خالی کنیم خالی می‌شویم. این ما بودیم که در زمانی که ما شدن غیرقابل تعریف بود، ما شدیم. سخت ما شدیم. بدون هیچکس، ما شدیم. ما وقتی هیچکس نبود مرهم شدیم. ما ایستادیم تا بودنمان ارزشمند باشد. تا خرج شویم پای چیزی که می‌ارزد. ما جنگیدیم. نه با هم، برای هم. جنگیدیم که لبخند روی لبمان آرام و یواشکی نباشد. می‌جنگیم که نور در پستو نباشد. ما یاد میگیرم. یاد میگیریم که چگونه یاد بگیریم. یاد میگیرم که وقتی شاخ و برگ و خار درخت‌ها بینمان زیاد شد. همه را کنار بزنیم و باز هم را پیدا کنیم.

تازگی‌ها حس میکنم دارم بیشتر روی روال می‌افتم. کتاب خواندنم را شروع کردم و حداقل روزی ۱۰ صفحه میخوانم. درس خواندنم را هم خیلی کم ولی دنبال میکنم. تازگی حس میکنم دارم با بزرگ شدن کنار می‌آیم. با مرد شدن کنار می‌آیم و آدم بزرگ‌ها را بیشتر درک می‌کنم. دارم یاد می‌گیرم ایستاده باشم. تا آخرین لحظه. با مسئولیت‌هایم آشنا می‌شوم. دارم میفهمم نتوانستن را. شاید هم مجبور شدم عادت کنم. عادت کنم به خفگی زمانی که کاری از دستم برنمی‌آید و اتفاقات با سرعت می‌افتند. دارم یاد می‌گیرم بیشتر مصنوعی باشم. آخر ربات‌ها حس نمی‌کنند، خفه نمی‌شوند.

این منم، در حال پیشرفت و یادگیری، پر از اشتباه و افتضاحات ذهنی، پر از لغزش و پر از درس گرفتن، پر از پسرفت و اشتیاق به بهتر شدن، پر از میل به توجه و جامعه گریزی، پر از عادات بد و تهوع آور و عادات خوب، در حال ساختن یک آدم بهتر از دیروز.

این منم. من.

./ شهریور هزار و چهارصد و دو - پایان تابستان.

تغییرماصبرخفگیدر حال ساختن حال خوب
سورنایِ اسبق - حالا میگم بهتون.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید