سلام
سورنا، یک شهریور ۹۹ شروع کرد. با نوشتن از کارگردان موردعلاقه آن روزهایش. شاید پایش را کمی آن طرف تر از محدودهی امنِ آن روزهایش گذاشت. البته که قبلا، خیلی قبلا در واقع، در وبلاگ شخصیای در بلاگفا مینوشت. چه مینوشت؟ بگذریم. بعدتر در اینستاگرام! شروع کرد به نوشتن متنهای طولانی، به خیال خودش هر کسی لایک میکرد میخواند. چه خیال تباهی. از آنجا هم کنار کشید و ویرگول را پیدا کرد.
بیاید مروری حاصل خیز بر فعالیت سورنا داشته باشیم :
سورنا در طول ۴ سال فعالیتش ۵ ترجمه بلند منتشر کرد : جاودانگی کوانتومی - سندرم استکهلم / علاقه به جای نفرت! - چرا از صدای ضبط شدهی خودمان بدمان میآید؟ - عه این صحنه رو قبلاً دیده بودم! - قانون مورفی.
بر طبق آمار شما بیشتر از همه از این نوشتهها بازدید کردید. چرایش را نمیدانم، چون کمترین کامنت را برای این پستها گذاشتید.
یادداشتهایم را اما بیشتر دوست داشتید، مخصوصا آنها که سرِ نقد داشتند، مثل روایتها و ویرگول، آیا میشنوی؟ | شاید پایان، شاید تحریم. (اولی را پاک کردم.) چرا؟ چون بیشترین کامنتها و لایکها را به این پستها نثار کردید.
هنوز هم معتقدم مجله مرکب یکی از بهترین اتفاق هایی بود که در کل تاریخ ویرگول به وجود آمد. کاملا مستقل و کاملا دلی. جمعی از بهترین نویسندگان ویرگول که با وسواس بالایی دو ماه پست نوشتند و دوستیهایی ساختند که باورکردنی نیست. مرکب تمام شد ولی تکه دوستیهایش بعد دو سال هنوز پابرجا هستند.
شاید روایت کنندهی خوبی باشم، اما داستانهایم هنوز به خوبی باقی پستهایم نیست. خیلی روایت ساز نیستم. کمترین بازدید و کمترین لایک و کامنت برای این پستها بوده. طبیعتا از این به بعد به راحتی کنار گذاشته میشوند.
خیلی از شما از سمت کامنتهای من زیر پستهای بقیه من رو شناختید. روی پروفایلم زدید و دنبالم کردید و الان اینجا هستید. هر چند از این فرصت استفاده نکردم و خیلی کم کامنت گذاشتم که از این به بعد سعی میکنم بیشتر پیگیر نوشتههایتان باشم.
هر چند که یک ایدهی جذاب برای یک سری پست در این زمینه دارم که در آینده متوجه خواهید شد. پس صفحه را دنبال کنید. قول میدهم ایده جذابی میشود.
رسمی نوشتن ادایی و سخته. ولی چون سورنا اینجوری مینوشت باید همینجوری مینوشتم.