ویرگول
ورودثبت نام
soroush
soroushیه آدمی مثل همه
soroush
soroush
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

کلمه ها و بردار هایشان

۱) آخرین تمرین کلاس پردازش زبان رو میزنم .

درباره ی یک مدل که بتونه کلمات رو بتونه تبدیل به بردار کنه ! به شکلی که کلمات هم معنی بردار های عددی شبیه به هم داشته باشن.

راستی که فاصله ی بین تنهایی و دوستی چقدره ؟ یا مثلا عشق و نفرت ؟ به هم نزدیکن یا دور ؟

چون در یک بافتارن باید نزدیک باشن ولی چون کاملا متضاد همن باید از هم دور باشن . نه ؟

چند هفته ست این جمله تو سر من میچرخه. ایده های متضاد بردار های نزدیک بهم دارن !

چی تو این جمله ی استادم بود که منو رها نمیکنه ؟ که این همه میچرخه تو سرم و حرفی نمیزنه و نمیزنه . اصلا باید حرفی بزنه؟

ویتگنشتاین میگفت بهترین راه پیدا کردن معنی کلمات نگاه کردن به کارکرد کلمه ست نه معنیش تو دیکشنری.


ما میتونیم به به فنجون بگیم فنجون مادامی که توش چای ریخته میشه .

بزرگ شدن سطح مقطع یا دهانه ش مهم نیست اگه هنوز چیزی که توش باشه چای باشه اون جسم حتما فنجونه !

۲ ) چی میجوره تو هوا ؟ رفته تو فکر خدا؟! نه بابا جون ! تو نخ ابره که بارون بزنه ! آخ اگه بارون بزنه ....

حتی نمیفهمم کی اومدم تو حیاط . به آسمون نگاه میکنم و رنگ کدر و زشت ابرا !

یاد سوال دوستم افتادم که یه بار ازم پرسیده بود چرا اینقدر جهان رو زشت میبینی ؟

این سوال مهمی بود. جهان زشت بود یا من زشت میدیدم؟

یا من تعیین میکردم چیزی که میبینم باید زشت باشه ؟

پیش چشمت داشتی شیشه کبود ! زان سبب عالم کبودت مینمود !


من نمیتونم به این سوال جواب بدم. راستی جوابشو چی دادم ؟!

۳) ایده های متضاد بردار های نزدیک بهم دارن !

نه !

ندارن ! شاید تو کامپیوتر نیاز باشه که اینجوری باشه تا این مدلای کوفتی بهتر کار کنن ولی تو زندگی نه !

تو کامپیوتر تضاد یک رابطه ست . رابطه ای باعث نزدیکی میشه ولی تو دنیا نه !‌

تنهایی و ارتباط شبیه هم نیستن چون کارکرد متفاوت درست میکنن .

امید و ناامیدی شبیه هم نیستن چون آدم های امیدوار و ناامید شبیه بهم نیستن !

عشق و نفرت شبیه هم نیستن .

افسردگی و اشتیاق شبیه بهم نیستن !

اضطراب و ترس شبیه هم نیستن.


ولی چرا این جمله در جهان من انگار درست میاد ؟

نزدیک بودن بردار های متضاد چیزی جز بی معنا شدن هر کلمه ای از معنا نیست .

اگر در دنیای من افسردگی و اشتیاق بهم نزدیکن یعنی تبریک‌! هم کلمه ی افسردگی برای من خالی از معناست . هم اشتیاق !

هم عشق بی معناست هم نفرت و در عین حال هم بی تفاوتی !

و در بهترین حالت هیچ تفاوتی میان منِ شاد و منِ غمگین نیست.


یاد حرفی میفتم که خواهرم سال ها پیش به من میزد . میگفت تو دچار پوچی شدی و من از شدت متبذل بودن این ترکیب میخندیدم.

لرزش دست , پرش پلک یا حتی خندیدن در میان گریه یا دوست داشتن در عین میل به رهایی یا حتی اون خواب معروفی که چندین بار دیدمش دیدن خلایی درون جسم خودم که انگار عمقش از قدم بیشتره !


حالا تمام این ترکیب ها مفهوم مشخص تری رو در ذهن من روشن میکنن.

من دچار زیستن نیستم من دچار نیهیلیستنم.

در حال پوچیدن .

فکر میکنم حالا درک بهتری از این کلمه دارم. پوچی نه افسردگیه نه غمه نه حتی انفعال !

پوچی یعنی بی معنا شدن کلمه !

یعنی نزدیک شدن معنای تمام کلمات به هم .

یعنی بی کارکرد شدن کلمه !

یعنی ناتوانی ویتگشتاین برای معنی کردن فنجان !

احتمالا پوچی در زندگی عکسی مثل عکس سمت پایین هست نه عکس بالا.

nlpنیهیلیسمپوچیامیدتنهایی
۴
۰
soroush
soroush
یه آدمی مثل همه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید