ویرگول
ورودثبت نام
Sosan50
Sosan50از پویایی زنانی مینویسم که از دیدگان همگان دورند وبه ظاهر خاموش .
Sosan50
Sosan50
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

اعتراف

اعتراف میکنم که تو بد مخمصه ای افتادم. وبازم اعتراف میکنم که که شاید به نوعی منم مانند معتاد ها شدم .

اعتراف میکنم که نمیدونم ویا شاید هم نمی تونم از یک جمع بادوستانی قدیمی چه جوری خارج شوم.

بعضی از اعضای گروه را مدت بیست ساله میشناسیم با هم خیلی صمیمی هستیم اما افرادی هم هستن که به واسطه دوستی با یکی از اعضای گروه وارد گروه کوچک وشاد مون شده .وتنها دلیل امدنشون به داخل گروه هم همین بوده.اما کم کم به پای ثابت گروه تبدیل شدن . حالا بعد از گذشت سالها که سعی کردم با وجود اختلاف سلیقه فکری .روحی در کنار همدیگر خوش باشیم .احساس خستگی میکنم ودنبال راه فرار میگردم .

هر وقت که تصمیم میگیرم به دلایلی کمی ازشون فاصله بگیرم وخودمو از اون گروه دور کنم بعد از مدتی مثل یه معتاد که دنبال موادش میگرده منم به طرز عجیبی احساس دلتنگی میکنم ودوباره روز از نو و روزی از نو!!

ودوباره مدتی بعد درگیر خود خوری میشم که در جمع اشتباهی قرار گرفتم .البته نه اینکه با گفتار ورفتار همه اعضای گروه مشکل داشته باشم ،نه !ولی متاسفانه یا خوشبختانه، این جمع آن قدر بزرگ شده که دیگر، همانند قبل بودن در دوره‌های ماهانه (که حالا تبدیل به هفتگی شده ،)هم وقت وهم حوصله آن چنانی می‌خواهد که من ندارم .و رفتن به مهمانی برایم همچون خدمت سربازی برای پسرها، اجباری شده . نمی‌دانم چطوری کنار بکشم که از یک طرف باعث دلخوری نشه واز طرفی دیگه دل خودم هم براشون تنگ نشه .؟



۵
۳
Sosan50
Sosan50
از پویایی زنانی مینویسم که از دیدگان همگان دورند وبه ظاهر خاموش .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید