ب
از چند وقت پیش که مرتب فیمتها بالا وبالاتر میره روزگا ر شبیه یه بادبدکی که فقط نخش تو دستاته.سعی میکنی با توجه به بادی که میوزه اونو کنترل کنی .در حالی که نگاهت به بادبادکی با نقش ونگارهای کج ومعوجی که روش کشیدی و خورشید ی که حاصلش نور زیاد که داره کورت میکنه وافتاب داغی که کبابت میکنه ااست.
سعی تو کنترل بادبادکت داری .غافل از اینکه باد تندی داره میاد و قرار بابادک قشنگت رو با خودش ببره .
دیگه اون نخ باریک هم زورش برای نگه داشتن بادبادکت کفاف نمیده. تو می مونی ونگاه خیره به اسمونوارزوهای بر باد رفته .
ارزوهایی که فقط نخهای خیالیش توی دستات باقی مونده .نخهایی پر از گرهای گوری که مرتب برای نگه داشتن بادبادکت زده بودی .حالا خیره نگاه میکنی چه با مهارت اونها رو محکم گره زدی تا رشتهای خیالت ازهم جدا نشه ،.
چه ارزوهایی که با بالا رفتن دلار بر باد رفت وچه خونه ها که از نبود ارزو سرد شد..وتنها نخهایی پر گره در دستها مان ماند .
همچنان نگاه به دور ستها خیره مانده اما کو بادبادک .فقط افتاب داغ وسوزان ماند وتند باد بی رحم .