اصلا یک وضعیتی تو خونمون برقرار شده که بیا وببین .
در زمان ما آرزومون بود که یه روز یه برفی بیاد یاانقدر بارون بباره و سیلی بیاد ( البته تو شهرمون بهش میگفتیم آب زیادی ) یا حتی سنگی از آسمون بیفتهو...؛ خلاصه یه اتفاقی بشه که مارو یه روز تعطیل کنن واز دست مشق وامتحاناتمون خلاص بشیم .
البته، قبول دارم دانش آموز توی هر دورانی این آرزو رو داره . ولی دیگه نه اینجوری !
صبح ساعت ۷.۴۵ بچه بزرگه کلاس آنلاین داشت . دیدم از تو تختش حاضر نیست بلند شه ! همونجوری !!!،مثلا داره درس گوش میده !وقتی صداش کردم که مامان لااقل برو پشت میز . خیلی ریلکس گفت اینجوری راحت ترم !
دختر کوچکم که تا قبل از این خیلی مرتب پا میشد وبه درساش گوش میداد امروز دیدم به تقلید از بزرگترش تو تختش نشسته وداره درسشو گوش میده .
بعد از یکی دوساعتی بر ای سرکشی رفتم ؛دیدم که سرشو کرده زیر پتو . چند بار صداش کردم دیدم خبری نیست ویه دادی کشیدم ؛سرشو آورد بیرو ن با چشمای خوابالو بهم میگه هیس دارم درس گوش میدم . گفتم تو خواب ؟گفت: نه بیدارم .گفتم پس کو گوشیات .؟ پاشو بشین . ( باعصبانیت تمام)
همسر گرامی هم که دگیه نور الی نور .
دیروز تمام اتاقو برای درست کردن یه فضا واسه دور کاریش جابجا کرده بودیم .امروز با خوشحالی تمام میگفت :خانوم ،بعد از ۲۸ سال صبح رفتنا وشب برگشتنا ،کتو شلوار پوشیدنا ؛چه حال میده با بلوز شلوارک !!! بشینی پشت میز وجلسه برگزار کنی ! تازه صبحانتم تو سینی کنارت اماده باشه !اینجا فقط منم که به فنا رفتم.
بقول دختر کوچکم کرونا متشکریم