ویرگول
ورودثبت نام
سویه
سویه
خواندن ۹ دقیقه·۲ سال پیش

ترس و اعتماد

نویسنده: مجتبی آزادوار

در روز های اخیر با فراخوان هایی در فضای مجازی رو به رو بودم که گاه و بی گاه انسان ها را به نترسیدن فرامی‌خواندند. البته همه ما به خوبی تجربه کرده ایم که احساسات ما در برابر یک پدیده یا اتفاق گزینشی یا انتخابی نیست. مثلا ما در مرحله اول انتخاب نمی کنیم که بین ترس یا خشم کدام یک را انتخاب کنیم . در مواجهه با بازداشت‌های اخیر به خوبی می توانستم ببینم که چگونه خشم ، نفرت، انفعال، بی اعتمادی یا اشکال مختلف پاسخ به یک خبر ثابت در انسان ها شکل می گیرد. دوستانی را دیده‌ام که پس از مشاهده آسیب دیدن دوستشان خشمگین شده اند، آدم هایی که ترس وجودشان را فراگرفته، آدم هایی که کاملا خود را کنار کشیده اند و حتی آدم هایی که از این وضعیت خوشحال شده‌اند. شاید چون مهمترین واکنش خود من به آنچه می رود ترس بوده است و نمی توانستم بروزش بدهم سعی کردم تا چند سطری درباره ترس بنویسم.
سربازی را تصور کنید که در میدان جنگ دست به عملی خارق‌العاده می زند. همه افراد شجاعت این انسان را تحسین می کنند. البته که گلوله و جنگ ترسناک است. اگر از من راجع به این سرباز بپرسند خواهم گفت اگر مراکز ترس او در آمیگدال مغزش سالم باشد، به احتمال زیاد او واقعا از خطر گلوله ها آگاه است و حتی از آنها ترس دارد. اما سرباز از نگاه دیگر همرزمانش به خودش بیش از گلوله ها می ترسد و شاید به واسطه همین سلسله قرارداد های بین فردی و اجتماعی است که کار خارق‌العاده سرباز معنای شرافت به خود می‌گیرد. احتمالا کسی هم مثل من اگر تا کنون از ترس هایش صحبت نکرده است به این دلیل است که بی شرف خوانده نشود و یا از نگاه خوانندگان این متن بیش از آسیب عدم بروز احساسات خود می ترسیده و احساسش را سرکوب کرده است.
ما انسان ها از هم انتظاراتی داریم و قطعا این انتظار دیگری از ما برای ما هزینه ای دارد. مثلا ممکن است در شرایط فعلی جان و سلامت خودمان را از دست بدهیم. ترسیدن ما را از این چیزها ایمن می کند، اما بدتر از آن زیستن در جهانی است که ما مدام به دنبال ایمن کردن خود باشیم. نکند راننده تاکسی آدم فروش باشد، نکند کسی که پیام داده آدم خودشان باشد، نکند تلفن هایمان شنود می شود این ترس اعتماد ما و جهان را خدشه دار می کند تا جایی که انسان از خودش می پرسد: نکند اینهایی که در کنار من اعتراض می کنند از خودشان باشند!
شاید به همین دلیل است که لباس شخصی‌ها یکی از منفور ترین نیرو های سرکوب در بین معترضان هستند. اثر روانی آنها فقط در لحظه سرکوب اعتراضات نیست بلکه می توانند ما را به سوی یک عدم اعتماد به هر چیزی حتی از جنس خودمان بکشاند! حتی عدم اعتماد به خودمان! ترسی فلج کننده...
می بینیم که ترس تا چه حد می تواند دو سویه عمل کند. از یک طرف می تواند ما را فلج کند و از طرف دیگر ما را در برابر خطر حفظ کند.
میخواهم بگویم که ترس می تواند زیبا هم باشد. البته پیش از آن اگر بتوانید جهانی ایمن و بدون ترس را تصور کرد شاید به چیزی شبیه مزرعه خوک ها با آب و غدای کافی شبیه باشد یا شاید هم جهانی زیادی شیک که همه چیز آن با پروتکل های امنیتی از پیش مشخص شده است. در کل چنین جهانی لااقل برای من جای مزخرفی است. سکوت مطلق و سکونی که در بهشت کتاب های درسی وعده داده شده است از چنین جنسی است.

ما گاها از ترس لذت می بریم. ما فیلم های ترسناک می بینیم ، کتاب های ترسناک می خوانیم و اینها اغلب برای طرفدارانش لذت بخش است. البته این لذت برایشان زمانی دوچندان خواهد بود که ترسیدن هزینه‌ای نداشته باشد و بعد از خواندن کتاب حس کنند که توانسته اند وضعیتی ترسناک را تحمل کنند. من در میان دوستانم چنین کسانی را هم می شناسم. کسانی که به دور از معرکه خبر های اتفاقات اخیر را استوری می کنند و گمان می برند که وضعیت ترسناک را در حال تحمل هستند.

ترس می تواند این خصلت های دوگانه خود را در موقعیت های مختلف به ما نشان بدهد. ما می توانیم از چیزی که می‌ترسیم دوری کنیم و یا برعکس زیادی به آن نزدیک شویم. یوسف اباذری نزدیک شدن و آشتی مردم و حاکمیت را در سال ۹۲ از طریق چنین مکانیسم هایی شرح می دهد.
ترس در بیوشیمی مغز می تواند با کنجکاوی همراه باشد. کنجکاوی برای گشودن فضای جدید و یا برعکس می تواند کاملا ما را منفعل کند و زمین گیرمان کند. ترس لزوما در برابر یک خطر عینی و یا یک آسیب مسجل نیست. میزان آسیب و دردی که یک انسان در موضوعات ترسش می تواند تحمل کند معمولا محدود و مقطعی است. اما ترس ما می‌تواند حالتی نامحدود و مدام داشته باشد مهم نیست که ما تا چه میزانی در برابر خطرات عینی قرار داریم. مهم آسیبی است که روان ما می تواند تجربه کند. ترس هایی که شاید در یک نگاه منطقی غیر عقلانی به نظر برسند.

نکند وقتی با دوستانم در کافه بحث سیاسی میکنم مرا بازداشت کنند، نکند وقتی از خیابان برای خریدن نان عبور می کنم مورد اصابت گلوله قرار بگیرم، نکند بابت اظهار نظر ۵ سال قبل مرا بازخواست کنند و... حال ممکن است هر یک از این اتفاقات برای کسی نیز افتاده باشد.

ما با سطوح مختلف ترس روبرو هستیم. میخواهم فهرستی از ترس هایی که در مدت اخیر در خودم یا دیگری با آنها مواجه شده ام را نام ببرم. نکند مرا تعقیب می کنند، نکند در راه دانشگاه بازداشت شوم، نکند مرا از محل کار اخراج کنند، نکند دوربین چهره مرا شناسایی کند، نکند در اتاقم میکروفن کار گذاشته باشند، نکند مرا بکشند ، نکند استاد نمره من را به خاطر این مسائل کم کند، نکند نگذارند استخدام شوم، نکند و...
این نوع از ترس اگر یک ماهیت ثابت داشته باشد همین معطوف بودن به چیزی در آینده است. اتفاقی که هنوز نیوفتاده و آسیبی که هنوز وارد نشده است. ما در مواجهه با ترس هایمان معمولا موضوع ترس را برجسته می‌کنیم و به این فکر نمی کنیم که ترس آینده و امکان هایش را از نظر ما مخفی نگه می‌دارد. شاید به خاطر همین است که پس از مطرح شدن این سوال که برای تداوم چه ظرفیت و قابلیت هایی داریم مدام با این جواب مواجه می شویم که مگر نمی بینی که دارند آدم می کشند!
ما فهمیده ایم که جمع شدن ما و تسخیر فضا قدرتی تولید می کند. ما فهمیده ایم که خطراتی که به عینه یا در ذهنمان می تواند ما را زجر بدهند به واسطه جماعت بودنمان می‌توانند نابود شده یا تخفیف داده شوند. اما این جمع بودن و وحدتش زمانی حقیقی خواهد بود که به جای تحمیل انتظارات خود به دیگری و بازتولید ایماژ سرباز، به نوعی شناخت و همدلی حقیقی و شجاعت همگانی بینجامد. تاریخ ما پر است از شجاعان و سلحشوران و سربازان که البته کاری ارزشمند و شریفانه انجام داده اند اما دستاورد های جمعی آن چندان برای ما باقی نمانده است. اگر کسی از گلوله و مرگ نمی ترسد نمی تواند از کسی انتظار داشته باشد که از اخراج شدن و بی کاری نترسد. آزادی از ترس بدون داشتن رابطه ای سالم و ایمن با دیگری چگونه ممکن است ؟
به نظر من همین لحظه و اکنون جای زدن این حرف هاست. در جایی که خیلی ها از پشت پنجره آمدن می‌ترسند باید از این ترس ها صحبت شود. باید قابلیت و توان و امکان های کارگری که نمی تواند اعتصاب کند و ترس از دست دادن کارش را دارد در نظر گرفت. به همین دلیل است که می گویم باید از ترس هایمان صحبت کنیم .

گاها ما از خودم و هویت های دیگر درونمان می ترسیم. از هویت های قومی ، از هویت های مذهبی و ...
دوستی لیبرال می گفت که نکند دوباره چپ ها روی کار بیایند و از دوستی چپ شنیدم که از مصادره شدن حرکت توسط لیبرال ها می ترسید. وحدت حقیقی این نیست که ما ترس هایمان از هم را کنار بگذاریم و بخواهیم این آسیب زا بودن دیگری را انکار کنیم. چنین وحدتی تنها در تاریکی می تواند شکل بگیرد. شکست تنها امکان قدرت مردمی یعنی «جمع بودن» ما را با تمام آسیب هایی که فکر می کردیم در ذهن و عینیت مواجه خواهد کرد. ما چگونه می توانیم این جمع بودن را تقویت کنیم؟ البته این سوال بزرگیست. اما صحبت کردن از ترس ها ، عدم اعتماد ها و دیگری هراسی ها در جهت شکل دادن به شجاعتی جمعی و رهایی از ترس ها با در نظر گرفتن امکان های خود و دیگری گامی در این جهت می تواند باشد.
می‌خواهم بگویم ترس من در قبال خبر بازداشت دوستم تنها یک احساس تو خالی نیست. شیوه مواجهه من با پدیده های جهان و کیفیتی از حضور را نشان می دهد. شیوه ای که ضمن تلاش برای حفاظت از خود با دردهای دیگری و آنچه بر سر او می آید می تواند هم دلی کند و حتی خود را در جایگاه او تصور کند. این دگر خواهی و خودخواهی توامان باید به این منجر شود که من چگونه می‌توانم برای دیگری کاری کنم و در ضمن امکان های بیشتری برای حفظ و بقای خویش جذب کنم. پای نوعی اقتصاد در جریان است. هر یک ما در وجدانمان می پرسیم که تا کجا قرار است جلو بیایم؟ چه کاری از من بر می آید؟
صمد بهرنگی می گوید راه که بیوفتیم ترسمان می ریزد. شاید بیشتر به جنبه حرکت کردن و رفتن در این جمله دقت شود اما ماهیت جمعی این حرکت از نظر من کلید عبور از ترسمان است. از نظر من قهرمانی در زمانه ما حتما وجهی جمعی دارد . هیچ کس آنقدر در فردیت خود موثر نخواهد بود که بتواند معادلات را یکسره تغییر دهد. این جمع بودن و برابری شاید ترسناک هم باشد. ایده برابری خودش ترسناک است ، برابری ما و هویت های دیگر چیزی است که نمی خواهیم به آن تن بدهیم. ما باید به مشارکت با دیگری برای تولید قدرت تن بدهیم . احتمالا هویت ها در برابر گلوله و آسیب در زمان اعتراض جمعی برابرند.

سوژه انقلابی برای من سوژه ایست که در مسیر شدن به حقیقت می آویزد، ترس یک حقیقت است و سوژه انقلابی سوژه حقیقت. سوژه ای که حقیقت ترس ها و امکان ها و محدویت هایش را انکار نمی کند و با درک تمام این محدودیت ها در جهت میل خود گام بر می دارد. سوژه انقلابی فردی نیست که نمی ترسد. جمعی است که قصد عبور از ترس هایش را دارد. چرا که آدمی در مسیر رشد بوسیله‌ی دیگری و در ارتباط با دیگری یاد می‌گیرد که از چه چیزی بترسد و چگونه باید بترسد، و احتمالا در ارتباط با دیگری هم یاد خواهد گرفت که دیگر نترسد و چگونه نترسد! حالا حرف آخر را می توانم بزنم و حکمی صادر کنم فکر میکنم انسان در مسیر دموکراتیک شدن و پیوند با دیگری ، انقلابی تر می شود و از ترس هایش عبور می کند. به نظرم این همان خاصیت راه و خاصیت راه که بیفتیم است، که ترس ما را می‌ریزاند.

جامعهاعتمادترسزن زندگی آزادیانقلاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید