بسم الله الرحمن الرحیم
با علی که خیلی آدم خوش ذوق و دقیقی هستش، امسال بیشتر گپ میزنیم. لا به لای این گپ های گاه و بی گاه یکبار در مورد توانایی برگزاری و پیش برد جلسه داشتم بهش توضیح میدادم، انتهای توضیحاتم به قسمت Skills Linkedin اشاره کردم و گفتم اصلا این موضوعات در این سطح هم به عنوان توانایی شناخته شده و یک توانایی مهم و مرسومی است.
بعد از این که گریزی به لینکدین زدیم، علی گفت یک مقدار Skills تون را مرتب کنید و من بعضی هاش را نمی فهمم، بعد گفت ولی تفکر انتقادی را قبول دارم و به نظرم توی این توانایی شاخص هستید. اونجا برام سوال شد که چرا؟
چند روز بعدش با بزرگوار دیگه ای صحبت میکردم، اسم چند نفر اومد، ایشون روی یک نفر ایستاد و گفت توانایی ایشون در تفکر انتقادی خیلی بالاست و بعد شاهد مثالها بیشتر روی انتقاد کردن بود و اینکه ایرادات را می بینند! باز توی ذهنم این سوال پر رنگ شد، چرا یک عده را نماد تفکر انتقادی می دانیم؟
با یک مقدار پرس و جو بین افراد نزدیک به خودم، دیدم کسانی که زبان گزنده تری دارند و نکات منفی بیشتری میگن را عموما نمادهای تفکر انتقادی میدانیم.
خب این به نظرم، درست نبود.
حداقل با درک من از تفکر انتقادی سازگار نبود. چیزی که من از اجزا تفکر انتقادی دیده بودم، شکل زیر بود:
یعنی ابزاری برای حل مسئله، و یک قسمت مهم آن communication است.
باز این سوال برایم پر رنگ تر شد که چگونه افرادی با زبان گزنده تر و افکار منفی می توانند نماد تفکر انتقادی باشند در حالتی که قطعا این نوع مکالمه تخریب کننده روابط و در نهایت سخت کننده حل مسئله خواهد بود.
فرضیه ای که ساختم این بود:
افراد تفکر انتقادی را درست نمی شناسند در نتیجه کسانی که بیشتر انتقاد می کنند را نماد تفکر انتقادی می دانند.
همین را در گوگل سرچ کردم و به یک جستار رسیدم که خیلی به ذهنم نزدیک بود.
این جستار تفکر انتقادی را تفکری دقیق می داند که کمک می کند، مسئله ای حل شود. از این رو به بررسی اینکه چقدر عبارات منفی و انتقادی و چقدر عبارات مثبت می توانند به حل یک مسئله کمک کنند، می پردازد.
ابتدا با نقل قولی از Teresa Amiable مدیر بخش تحقیق مجله کسب و کار هاروارد شروع می کند که می گوید:
ما عبارات منفی را بیشتر گوش می دهیم چون باور داریم آنها به هوش بیشتری برای فهمیدن و بیان کردن نیاز دارند.
او برای این ادعایش به یک کار مطالعاتی در دهه 80 توسط خودش اشاره می کند که به دو گروه از دانشجویان دو نسخه از مرور یک سری کتاب ها را دادند. محتوای مرور ها یکسان بود ولی در یک مرور سعی شده بود که عبارات منفی باشند. بعد از پایان مطالعه مرور کتاب ها آن دسته از افراد که مرور انتقادی و منفی را خوانده بودند فکر می کردند مرور خیلی زیرکانه و بهتری را خوانده بودند!
در ادامه جستار به بررسی عبارتی از Roy F. Baumeister استاد دانشگاه فلوریدا و یکی از نویسندگان کتاب "بد قوی تر از خوب" که می گوید این در طبیعت انسان است و حتی در طبیعت حیوان هم دیده میشه که بدی ها تاثیر بیشتری دارد و اشاره می کند که در " آزمایش های بسیاری که روی موش ها داشته دریافته که احساسات بد، پدر و مادر بد و رفتار بد تاثیر بیشتری در آنها داشته است."
میلر در انتهای جستار اشاره می کند که ما حیوان نیستیم و ما انسان هستیم با مجموعه ای پیچیدگی ها و این که طبیعت ما این گونه است، یک عبارت جهان شمول و کامل نیست و حتی اگر باشد غیر قابل تغییر نیست.
برخی بر اساس همین نظریه ها توصیه می کنند انسان برای بقا بدی ها را دنبال کند تا قوی تر شود و بتواند باقی بماند ولی بعد با این سوال بزرگتر مواجه می شوند که دنیایی که بدی خالص است چرا بایستی بدنبال بقا در آن بود؟
میلر مدل درست تفکر انتقادی را مدلی معرفی می کند که زمانی را برای شناخت دقیق و تحلیل مسئله با موضوع مسئله گذرانده باشیم و سپس برای حل مسئله شروع به تجویز کنیم و نه صرفا انتقاد کنیم!
مثلا می گوید بعد از کلاس های درس اش بازخورد های مثبت اش اینگونه است که خیلی خوب بود یا بهترین کلاس عمرم بود و هیچ کدام از این ها مسیری برای پی بردن نقطه قوت تدریس اش به او نمیدهد در صورتی که در بازخورد منفی میگویند خیلی حرف زدی یا اسلایدهای شلوغی داری یا اینکه وقتی فلان چیز را گفتی من ناراحت شدم یا اینکه فلان حرکت دستت زیاد بود، اگر دقت کنیم همه اش یک مثال دارد که میشود آن را دقیقا فهمید و بهبودش داد.
برای تفکر انتقادی یک مثال خوب می زند که به دلم نشست، مثال اش نقد فیلم است. وقتی در نقد فیلم می خواهند فیلم های بزرگ سینما را برشمرند، نقد کننده شروع می کند به دلیل آوردن که فلان فیلم چه چیزش خوب است و چرا خوب است و این جزئی گفتن کمک می کند که انسان بتواند فیلم متناسب با خودش را بیابد.
جمع بندی: