سیدعلی حسینی
سیدعلی حسینی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

سفرنامه اربعین ~2~

دوباره سلام!

بین دو تاقسمت سفرنامم خیلی فاصله افتاد. اونقد که خودم مجبور شدم برم بخونم ببینم تا کجا رفته بودیم.

پس اگه قسمت قبل رو نخوندید یا یادتون نیست اول بخونیدش که توی سیر داستان باشید.

https://virgool.io/@sseeyyeeddaalliisah/%D8%B3%D9%81%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86-1-p5kz1tz6f7dq

خب. آخرای نوشته قبلی داستان "ویز و سارقین مسلح" تعریف کردم. بعد از اون جریان توی مسیر چذابه بودیم که من خوابم برد. بیدار که شدم دیگه داشتیم وارد پارکینگ مرزی چذابه میشدیم که ماشینمون رو پارک کنیم. ساعت حدودای دو شب بود. ماشین رو توی لوکیشنی که با توجه به حساب و کتابمون از آفتاب و بادوخاک بیشتر در امان بود پارک کردیم و پیاده شدیم. وسایلمون رو هم دسته بندی کردیم که ببینیم چیو بیاریم و چیو نیاریم. بعدم سیم باتری ماشین رو کندیم و ماشین رو با قفل کردیم.

آقا محمد به توصیه خانواده و برای فرار از مشکل کم آبی که خیلی میگفتن یه بوکس آب معدنی گرفته بود که با توجه به شواهد و قرائن از اوردنش منصرف شد و توی ماشین موند.

از پارکینگ پایانه مرزی زدیم بیرون. اونجا یه ماشین گرفتیم تا ببرمون جلوتر. از پشت موکبایی که اونجا بودن انداخت و رسوندمون به جایی که اتوبوسای خود پایانه مرزی رو سوار می شدیم.

بعد از اون هم یه کم دیگه پیاده روی داشتیم تا دیگه رسیدیم به گیتا و دیدیم که به به. هیچ خبری نیست. از دفعه قبلی که قبل کرونا رفته بودیم(از خسروی) خیلی راحت تر رد شدیم. کارای مهر خروج و چک های بعدش که انجام شد رفتیم سمت گیتای عراق. اگه رفته باشید میدونید سیستم های عراقیا خیلی کنده و نسبت به گیتای ما کاراشون رو دیرتر انجام میدن. ولی خلاصه مهر ورود به عراق رو زدن برامون و راه افتادیم.

باید یه مسافتی رو پیاده می رفتیم تا وارد محوطه ای بشیم که رسما از گیتا رد شده بودیم. توی این مسیر که بودیم موبایل هامونم فهمیدن دیگه ایران نیستیم ساعت رومینگ رو هم نمایش دادن. ما حوالی ساعت سه و نیم از مرز ایران رد شده بودیم ولی الان ساعت دو بود! و خب این خیلی توی برنامه ریزی بهمون کمک کرد. حیف که همیشه قابل استفاده نیست!

آخر راهمون گذرنامه ها رو چک می کردن. و نکته عجیبش این بود که مهر ورود عراقو چک نمیکردن عراقیا! مهر خروج ایرانو چک میکردن.

دقیقا در اولین جایی که امکانشو داشتن شرکت زین اومده بود بساط سیمکارت های زائرشو پهن کرده بود.

آقامحمدم رفت یدونه سیمکارت بگیره ازشون. ما هم داشتیم دورواطراف رو نگا می کردیم. یه موکب عراقی بود داشت در یکی از چرک ترین فضا هایی که میشد فلافل درست میکرد پخش می کرد. جالب ترین بخششم دستکشاشون بود. یه ارتشی عراقیم رفته بود با استفاده از لباسش بدون صف سه چهار تا فلافل گرفت اومد مشغول خوردن شد.

هر چی منتظر شدیم آقا محمد نیومد. من رفتم ببینم چه خبره. دیدم آقامحمد داره به شدت با اسلات سیمکارت موبایلش کلنجار میره. پرسیدم چی شده؟ گفت :سید ببین میتونی اینو در بیاری؟ هر چی سعی کردم نشد. بعد دیدم کلا اسلات برعکس رفته توی گوشی. گفتیم بریم از همون موکبه یه چاقویی چیزی بگیریم. همون ارتشیه اومد پرسید چی شده. حالا نه ما زبون اونو میفهمیدیم نه اون زبون مارو. ما میگفتیم گیر کرده؛ اونم با یه لحن عالمانه ای میگفت سوزن(البته ما از اشاره هاش متوجه شدیم). یه جوریم میگفت انگار ما از عصر حجر فرار کردیم نمیدونیم با سوزن باید بازش کنیم! خلاصه طرف به این نتیجه رسید که زبون همو نمیفهمیم گوشیو گرفت با یه سوزن مشغول شد تا بازش کنه. هرچی زور زد باز نشد. بعد یهو دست کرد جیبش چاقو ضامن دار کشید بیرون. چاقو رو انداخت زیر اسلات. بازم هرچی سعی کرد نشد. ولی بازم از رو نرفت گوشی رو به دندون کشید یهویی!!

دیگه اونجا بود که به آقا محمد گفتیم باید به فکر یه اسلات جدید باشه در اولین فرصت. پروژه تعمیر موبایل با دندون که جواب نداد طرف خیلی عادی برای اینکه ضایع نشه گوشی رو داد و با ایما و اشاره گفت گیر کرده باید ببریش پیش تعمیرکار! بعدم با خونسردی رفت یه ساندویچ فلافل دیگه برداشت و مشغول خوردن شد.

آقامحمدم فعلا سیمکارت رو بیخیال شد و همونطوری بردیم گوشی رو تا یه جا درست جا بزنیمش بعدا.

رفتیم توی ترمینال که ماشین بگیریم و بریم نجف. قیمت ماشینا از اونجا تا نجف خیلی علمی تخیلی بود. به خاطر همین یه ماشین گرفتیم برا عماره که نزدیک ترین شهر بود به چذابه. ماشین بنده خدا هم دوج بود. ازش پرسیدیم چقد تا عماره راهه. گفت نزدیک یه ساعت. به این نتیجه رسیدیم که نماز صبحو اونجا بخونیم و بعد بریم برا نجف. ادامه راه تا عماره رو من خوابیدم. البته خیلی خوب خوابم نبرد. صندلی های دوج خیلی راحت نبودن برا خواب!

رسیدیم عماره و نمازو توی یه موکب کنار خیابون خوندیم. اولین چای عراقی این اربعینو هم اونجا قسمتم شد.

جاتون خالی.

بعدش رفتیم ماشین بگیریم برای نجف. قیمتا اونجا هم دست کمی از چذابه نداشت. بهترین قیمتی که پیدا کردیم نفری بیست دینار بود با پژو پارس. که توی جاده های عراق ترسناک میشه یه مقدار.

همون موقع یه بنده خدایی به من گفت بگو بیان من رایگان میبرمتون. به چند دلیل احساس کردم یچیزیو اشتباه شنیدم. اول اینکه فارسی گفت. دوم اینکه خواب به سرم بود و سوم اینکه میگفت رایگان میبرمتون!

ولی خیلی نگذشت که دوباره دیدیمش و بهمون گفت بیاید و ایندفعه دیگه رفتیم که سوار بشیم. با خودمون گفتیم الان پرایدی چیزی باید سوار شیم ولی یهو دیدیم شورلته.

بنده خدا گفت من دارم میرم نجف میخوام خالی نرم دیدم شمام چهارنفرید گفتم بیاید که با هم بریم.

خلاصه این شد که راه افتادیم سمت نجف.

این هم از بخش دوم سفرنامه من. ببخشید یه کم فاصله افتاد بینشون. سعی میکنم بقیش رو زودتر بنویسم.
فعلا خداحافظ?

گیت های مرز چذابه (به ترتیب از راست بابا، عمو، من و آقا محمد)
گیت های مرز چذابه (به ترتیب از راست بابا، عمو، من و آقا محمد)




اربعینسفرنامهکربلاامام حسین
برنامه نویس دات نت و فرانت اند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید