اکثرا یعنی تا جایی که یادم بوده همیشه نزدیک روز تولدم که میشد خلقم تنگ میشد دلیلش رو نمی دونم چرا اما گمانه زنی هایی دارم شاید چون در چنین روزی باید دنیای دیگری رو وداع گفتم و وارد این دنیا شدم که آن هم ورودم با گریه بود (معلوم است که چقدر از ورودم به این جای جدید ترسیده یا ...بوده ام) گرچه من هیچ یادم نمی آید اما در ضمیر ناخودآگاهم چنین چیزی وجود دارد و هر سال چنین موقعی خودش را بروز میداده... و فکر کنم از آن زمان فکرم درگیر این بوده که چه دنیایی است چرا مرا بدین جا اوردن تبعیدگاه ست یا زندان یا پاداش یا ماموریت یا هدیه ای از جانب خدا(این گفتار والدینم بود)...آرام آرام توانایی هایی به من داده شد کم کم آدمهایی که اطرافم بودن به من یاد داده اند که من عقلی دارم برای تفکر و شاید از اونجا شروع شد که کمی از پرده های این راز برداشته شد که اینجا کجاست و من کی؟ البته قبلش من همه چیز را به تمسخر که نه به بازی گرفته بودم اما از ان زمان که عقل وجودش را به رخ کشید فهمیدم این بازی سرانجامی دارد که هر صدم ثانیه یا شایدم کمتر مراحل بالاتر می روند و این دنیا دکمه بازگشت ندارد و هر قسمی از زمان مهم است و معلوم نیست کی وقتم تمام شود فقط این را فهمیدم که تابحال کسی از ازل اینجا نمانده هر که بود(جز حضرت دوست) هر چقدرم قدرتمند و غنی... گفته شد که زندگی در این مکان فانی باید هدفی داشته باشد چون این سفر کوتاه پوچ نیست بلکه در آخر این بازی موقع حساب و کتاب است...
بهمین خاطر هر چه هست و هرچه خواهد بود برحساب چیزی ست همه اعمال و رفتارم جایی ذخیره خواهد شد هر چند پنهانی دور از رقیبانم چون حسابگر کس دیگری س ....یه قابلیت جالبم که داریم اینه که درطول زمان چیزایی در ما نهادینه میشه در هر مسیری که میریم شاید از همان زمانی که به دنیا میخندیدیم بعدها اسمش اعتقاد میشود ... جاهایی کنجکاویمان را برمی انگیزد و سوالاتمان پررنگ میشود گاهی سستی میکنیم برای دنبال کردنشان گاهی مصر و این انگیزه س که می کشاند و ما اینگونه زندگی را می گذرانیم....
امروز ۱۹ مین سال شمسی س که پا به این دنیا گذاشته م خیلی برام جالبه چون همیشه ۱۸ رو هم در تصوراتم برایم جالب بود چه برسه به رد کردنش زمان از دستم در میرود گاهی و فراموش میکنم که چه کسی بودم هستم و به دنبال چه هستم مقصد نهایی کجاس چون سرگرمی فراوان است...اما سال به سال که نه همانطور که گفتم در هر صدم ثانیه یا کمتر لول(level)اين بازی سختر می شود و ما با تجربه هایی سنگینتر آن را می گذرانیم و خدایی که همیشه همراه و یار ماس گرچه ما گاهی یادش را جا می گذاریم ولی او حواسش هس که هم قدم ما که نه قدم ها جلوتر از ماست...
البته سال و روز و زادروز همه واحدهایی که به زمین آمده ها برای ثبت دقیق ورود و خروج شان و مدت ماندنشان درنظر گرفته اند...
البته در این روز گاهی افراد زاد روزم را جشن میگیرند و احساس خوشحالی شان از وجود من را باهم شریک میشویم ...خیلیها هم این روز را به من تبریک گفته و فرخنده و مبارک میدانند ...گرچه ممکن است از وجودم زیاد خوشحال نباشند اما این روز را مبارک میدانند...(عادت برخی زمین امده هاس دیگر...)
من اکنون بزرگ شدم و بزرگتر هم خواهم شد نمیدانم اندازه همین که دور خورشید چرخیدم بازهم بچرخم یا نه اما دوس دارم هدف دارتر باشم پر تلاش تر امیدوارتر کنجکاوتر خودم باشم (خودی)اونی که گاهی میان شلوغی دستش را ول کرده و گم میکنم... با اهدافی بلندتر میخواهم قول بدهم که سال دیگر هنگامی که تکرار شود تکراری نباشد حسم موفق تر باشم...