دارم آهنگ آسمانِ ابری از همایون شجریان رو در ساعت ۰۰:۴۲ دقیقه بامداد گوش میدم و همزمان به این فکر میکنم فردا باید با چند نفر بحث کنم. حالم از فردایی که پیش رو دارم بهم میخوره و همچنین ممکنه تبدیل به یک خاطره قشنگ بشه چرا که برای شب برنامه دارم و میخوام با دوستانم وقت بگذرونم.دارم آهنگ آسمانِ ابری از همایون شجریان رو در ساعت ۰۰:۴۲ دقیقه بامداد گوش میدم و همزمان به این فکر میکنم فردا باید با چند نفر بحث کنم. حالم از فردایی که پیش رو دارم بهم میخوره و همچنین ممکنه تبدیل به یک خاطره قشنگ بشه چرا که برای شب برنامه دارم و میخوام با دوستانم وقت بگذرونم.
و حقیقت تلخ اینه که باید برای لذت بردن پول خرج کنی. ولی ارزششو داره، این طور نیست؟!
هدف خاصی از نوشتن این پست ندارم و تنها به این موضوع فکر میکنم که ویرگول چرا هنوز برام تموم نشده؟ چرا باید هنوز هر روز چک کنم و با اینکه نمینویسم اما، پاسخگوی دوستان و دنبال کننده نوشته دوستانم هستم.
حقیقت تلختر اینه که این تابستون بازم به خودم سخت گرفتم و ترم تابستون برداشتم و عجیبه که اینو دارم میگم ولی، دانشگام تموم داره میشه... :)
خب توقع نداشتم این قدر سریع تموم بشه! الان باید چیکار کنم؟ یعنی شش ماه و اندی دیگه من سربازم؟ یعنی ادامه تحصیل باید بدم(میل به ادامه تحصیل ندارم)؟ چرا باید برای سربازی رفتن خنثی باشم؟ پسرعموم گفت برات ردیف میکنم آموزشیت سخت نگذره آخه تو خیلی شاید تاب نیاری اونجا...
از اونجایی که روی اعصاب و دهنم خیلی خوب مسلط هستم هیچی نگفتم و با یه لبخند ژکوند تنهاش گذاشتم.
آه خدای من! اتفاقاتی برام افتاده که حس میکنم اگر برای کسی تعریف کنم با خودش میگه خدا با تو شوخیش گرفته ):
خب برام سخته که دیگه اون زیرزمین دوست داشتنی متعلق به من نیست و آزادی من محدود شده و من دارم به این کنترل شدنها و قفل و بستها خودمو عادت میدم اما، بازم حالم خوبه. چون اطرافم کسایی هستن که از بودن با من حس خوبی میگیرن و همین برای من کافیه.
در حال حاضر در این روزها میخوابم و آفتاب نوش جان میکنم و به شدت خوراکم کم شده! فردا که تعطیله بخاطر گرما بازم باید خورشید عزیز رو دیدار کنم و این یعنی منو خورشید یک پیوند نانوشته باهم داریم که یعنی هر چی گرمتر دیدار ما عاشقانهتر...(شوربختانه) :/
به احتمال فراوان نیازمند یک عدد قرص برای تسکین سردرد بیپایان شبهام باشم و این موضوع برای منی که با قرص میونهای ندارم خیلی سخته...(الان یه هفته شده)
دلم میدونی چی خواست الان؟
آهنگ مستی از هایده?
شاید به ملودیش هم اکتفا کنم. من رابطم با ملودی آهنگها خیلی خوبه.
پیشنهاد میکنم ملودی آهنگهای محبوبتون رو دانلود کنید و نوش جان کنید.
آخ صدرا... پیر شدی?
خدا شاهده تار موی سفید دیدن بین موهام اصلا راحت نیست. به خدا میگم اگر داستان آدما رو تو ننوشتی پس حداقل میذاشتی من خودمو از شهری که هستم خلاص کنم.(این همه شهر چرا قم آخه)
سرکلاس حرفام برای همه عجیبه، یا مورد تمسخر جمع قرار میگیرم یا پرستیده میشم و حس اینکه چشمها روی منه و قدم بعدی چیه صدرا منو به شدت عصبی میکنه.
بچهها میگن دردسر درست نکن برای خودت ولی خب سالروز اتفاقات مهمی نزدیکه و سکوت برای من سخته. اساتید نهایتا اسم میدن ولی چیزی که منو میترسونه تکرار و شکست دوباره است.
شاید برم کربلا و اربعین اونجا باشم. اگه برم باید اعتراف کنم معجزه شده چون همه میدونن من کجام اون روزا و دارم چیکار میکنم پس بیایید بگذریم و منتظر گذر زمان و تقدیر باشیم.
نکته آخر، من خوشحالم و امیدوارم این خوشحالی برای شما هم لمس شدنی باشه. سخت کوشیدن راز حس خوبِ منه. لبخند بابام رازشه. محبت و مهربونی رازشه.
بنظرم اگر از زندگی یه چیز بخوایم این میتونه باشه که وجدان راحتی نسبت به رفتار خودمون داشته باشیم. به اندازه خودمون رفتار کنیم و بیشتر چیزی که هستیم از خودمون توقع نداشته باشیم و همینطور کم نذاریم! زمانی که حس میکنی من بودم و همین صرف واژه بودن و کافی و کفایت داشتن بنظر من تمومه و خوشحال باش از بابت داشتن چنین حسی.
سخت نگیریم؛ آخرش که چی؟! به عنوان یه پسر میدونم نمیتونم آیندهای که میخوامو بسازم و باید برای رسیدن به اصلاح فریاد انقلاب سر بزنم و همین موضوع هم نیازمند کشش جامعه هست که هنوز بنظرم نشدنیه...
پس چرا برای پول بیشتر، برای پس انداز و کلا آینده برنامه بچینم؟! خسته شدیم این قدر قدم برداشتیم و به جای نزدیک شدن به اون نقطه، دورتر شدیم.
در آخر مثل همیشه براتون همون آرزوی همیشگی رو دارم.
در پناه خدایی که میپرستید.
?✋
صدرا نوشت ۱۴۰۲/۰۵/۱۱