صدرا
صدرا
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

یادداشتی بر کتابِ سقوط

این ترجمه را من مطالعه کردم و خیلی نپسندیدم. هرچند در ادامه فهمیدم این اثر اندکی با بقیه آثار کامو متفاوت است.
این ترجمه را من مطالعه کردم و خیلی نپسندیدم. هرچند در ادامه فهمیدم این اثر اندکی با بقیه آثار کامو متفاوت است.


پیشاپیش نوش جان
.
.
.

او نهان و آشکار من است و من در برابرش به سانِ دشمنی بی‌دفاع که در برابر شمشیر بُران او در خون خود غوطه‌ور شده است، می‌مانم. من نمی‌توانم این دشمنی را بد بدانم، انتخابش کرده‌ام و حال در میانه راه با دیدن دختری که قصد سقوط از روی پل را دارد، او را رها می‌کنم. چشمانم را به مسیر پیش‌رو می‌دوزم و از بها دادن به وجدانم می‌پرهیزم. گویی در مغزم با بیلی به دست شروع به دفن کردن افکارم کرده‌ام. فردا روزنامه‌ها و اخبار را مرور نخواهم کرد، شاید خبر دختری که خودش را از روی پل انداخت اما، در آخر نجات یافت را از دست بدهم اما، یک چیز را هیچگاه دوباره بدست نمی‌آورم و آن سکوتی بود که دربرابر سقوط آن دختر کردم. و شاید همین یک اتفاق کافی باشد تا برای همیشه برای خودم بمیرم. این طور نیست؟

تو شاید بدانی از چه سخن می‌گویم، تنهایی که ادامه یابد و خستگی همراه آن دَمَت را بگیرد، گمان می‌بری پیامبری! این موضوع آزارم می‌دهد و این حقیقت کشنده مانند زهری خونِ در رگ‌هایم را غلیظ می‌کند. نمی‌شود کسی را مقصر دانست و باز این انتخاب من و حقیقتی دروغین است که با آن خوشحال زندگی می‌کنم، پس بگذار خوشحال بمیرم و آسوده سقوطت را تماشا کنم. هر چند بی‌صدا، هر چقدر کوتاه و تنها در چند ثانیه.

کشنده‌ترین لحظه هر انسانی، در لحظه پذیرش اتفاقات است. تو می‌توانی خودت را گول بزنی اما، حقیقت درون آینه را هرگز نمی‌توانی. من اگر روزی بخواهم صالح‌ترینِ افراد را در زندگی‌ام برگزینم، قطعا سراغ کسانی خواهم رفت که به بدترین گناهان خود اعتراف می‌کنند و خودشان را عاری از گناه نمی‌دانند و یقین دارند روزی خواهد رسید که سِیلی از گناه و عطش در وجود آنها بروز خواهد کرد و آن روز، روز انتخاب فرد صالح دیگر است. مطمئنم تو میدانی از چه سخن می‌گویم.

هنوز تمام نشده؛ به روز‌هایی که در برابر دیگران تحقیر شدی و احساس حقارت کردی فکر کن. روزهایی که از روی جبر تو را شکاندند و بر تماشای تو سال‌ها نشستند. در حقیقت تو سنبل نبایدهای آنان شدی، تو نماد دوری‌کن‌های آنان شدی، و برای خودت آدمی شکست‌خورده و معلول شدی. یقین دارم می‌فهمی از چه سخن می‌گویم. من هم این درد را بر تن خود دارم و نمی‌خواهم تو را مانند مردم این شهر ببینم. بگذار دستت را بگیرم و تو را از سقوط نجات دهم. هر چند شاید دیر شده باشد؛ همیشه دیر است. شوربختانه!

نویسنده محبوب من_آلبر کامو
نویسنده محبوب من_آلبر کامو
این نوشته پس از خواندن کتاب سقوط نوشته شد. این اثر همانند دیگر آثار او برای من عصیان‌گر بود و خواندن این آثار موجب طغیان درونی آدمی می‌شود. در این روز‌ها که سقوط را می‌خواندم به کسی پناه بردم که می‌دانستم خوب می‌شنود(حتی اگر لازم باشد، هیچ نمی‌گوید). برایتان چنین شخصی در هنگام خواندن این کتاب آرزو می‌کنم.

نوشته‌ای از
سید‌صدرا مبینی‌پور

در پناه خدایی که می‌پرستید.

سقوطآلبر کاموکتابکتابخوانیعصیان
شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه می‌دارد _ مرا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید