بعضیها، درست به موقع، در بهترین زمانِ ممکن، توی زندگیت وجود دارند.
اما الان، حرف من با اون «بدموقع»هاست.
وقتی با خودت میگی: کاش زودتر میشناختمت.
یا حتی: کاش دیرتر، سر و کلهت پیدا میشد.
بیشتر، موقعیتِ آخر توی ذهنِ منه.
[کاش دیرتر، سر و کلهت پیدا میشد.]
پ.ن طهرانِ دوستداشتنی و خلوتِ من ? امروز سنگِ تمام گذاشتی برای دلْخوش کردنِ ما ?از ابر و بارون تا کوچهی لولاگر و کافه سرهنگ و نگاهِ حافظ و خونههای دلربا و در نهایت، چراغِ روشنِ خانهی امیدِ چند ماههام.
4-فروردین-1400