این پست تقریبا در ادامهی پست استراتژی ثابت یا متغیر، مسیله اینست! میباشد. پس خواند آن قبل از این متن خالی از لطف نیست.
برای این که مسیله را به خوبی باز کنیم اجازه دهید چند مثال از دنیای واقعی و ملموس بزنیم.
در مهندسی نرمافزار چند مدل توسعه نرمافزار داریم یکی از آنها مدل آبشاری است و به این صورت است که در ابتدا نرم افزار را کاملا تحلیل میکنیم و نیازهای مشتری را در میآوریم کامل که شد و تمام نیازهای مشتری را درآوردیم به مرحله دوم میرویم که طراحی است در این مرحله سعی میکنیم تمام نیازهای تحلیل شده را در سیستمی مشخص طراحی کنیم به گونهای که همه نیازها را برآورده کند و مرحله نهایی توسعه و اجراست که این نرم افزار را براساس طراحی انجام شده پیاده سازی میکنیم(این مراحل همگی به شدت ساده شدهاند زیرا هدف یادگیری این مدل نیست هدف مفهومی است که از آن میخواهیم در ادامه استفاده کنیم).
این مدل پس از مدتی در اکثر شرکت ها و کارهای نرمافزاری کنار گذاشته شد، زیرا تقریبا هیچ نرمافزاری و هیچ کاربری وجود ندارد که بداند دقیقا چه میخواهد! اتفاقی که میافتد اینست که ماهها طول میکشد تا نیازسنجی و تحلیل و طراحی تمام شود و پس از ماهها زمان برای اجرا در نهایت میبینیم کاربر میگوید من این را نمیخواستم! و فلانجا باید این شکلی میبود و یا این کار را میکرد و این اونی نیست که من میخواستم! و نتیجه میشد دوباره چندین ماه کار و ... => ازین مدل استفاده نمیشود و مدلی دیگر مطرح شد مانند اجایل که به صورت تکاملی پیش میرود اجایل مدلهای مختلفی دارد که قصد ورود به آن را نداریم ولی کلیت همه آنها به این شکل است که یک دوره محدود مشخص معمولا دو هفتهای ست میشود و در ابتدای این دوره یک سری تسک که با کاربر صحبت شده و نیازهای اوست در میآید سپس در این دو هفته تیم سعی میکند این تسک ها را انجام دهد(یعنی تحلیل و طراحی و پیادهسازی کند) و در انتهای دو هفته خروجی را به کاربر نشان داده بازخور گرفته و براساس آن دوره بعدی و الی آخر مشخصا اگر جایی اشتباه باشد تنها دو هفته زحمت از بین میرود نه چندین ماه!!
این مدلی بسیار رایج در مهندسی نرم افزار شده است(چرا؟) چون معتقدیم کاربر دقیقا نمیداند چه میخواهد و براساس تغییراتی که میبیند و کارهایی که میشود انجام داد و گذشت زمان نیازش تغییر میکند.
حال بیایید به استراتژی نگاه کنیم! وقتی برای توسعه یک نرم افزار نمیتوانیم یک مدل ثابت درنظر بگیریم و اعتقاد داریم نیازها تغییر میکند چگونه میشود برای یک سازمان(بیشتر منظورم استارتاپ است)که حتی هنوز دقیقا نمیداند مخاطبش کیست و چه نیازی را میخواهد برطرف کنید استراتژی نوشت؟ واقعا نیاز به تحلیل چند ماهه و نوشتن نقاط ضعف و قدرت و ... در چند ماه هست؟
در اینجاست که استراتژی ها با رویکرد جدید وارد بازی شده اند و جای خود را به رویکرد سر سخت کلاسیک داده اند مانند شیپینگ و ... که معتقدند در بعضی بازارها باید منعطف بود دایما تست کرد و خروجی گرفت و براساس آن کار بعدی را انجام داد.
ولی این همیشه درست نیست! و خیلی جاها نیاز به چیزی سرسختانه تر و اتفاقا محکم با تحلیل بسیار زیاد نیاز داریم اجازه دهید مثالی دیگر بزنیم.
یک خودروسازی را درنظر بگیرید برای ایجاد یک خط جدید باید میلیاردها تومان هزینه کند هزاران تولیدکننده ریز و درشت را برای تولید قطعات آماده کند و قرار داد ببندد دیگر اینجا رویکرد اجایل حواب نمیدهد و اینجاست که باید ماهها تحلیل کرد و با مشاوران زیادی صحبت کرد سپس کار کرد.
دقیقا همین مورد برای استراتژی نیز برقرار است خیلی جاها تست و بازخور گرفتن و اجرای دوباره جواب نمیدهد مانند یک سازمان نظامی یا ارتش اینجا تست کردن معنی ندارد و باید یک استراتژی سرسختانه و مشخص داشت.