خودت باش دختر: توصیههایی برای زنانی که به دنبال زندگی بهتری هستند
اثر ریچل هالیس (Rachel Hollis)
چگونه از باور کردن دروغهایی که دربارهتان میگویند دست برداشته و کنترل زندگیتان را به دست گیرید
با مطالعه این کتاب میآموزید
آیا شما هم باور دارید که نمیتوانید شغل رویاییتان را پیدا کنید و به همین خاطر، به کمتر از آنچه لیاقتش را دارید قانع میشوید؟ آیا به شما هم گفتهاند که مهم نیست رابطه زناشویی فوقالعادهای با همسرتان داشته باشید؟ فکر میکنید هیچوقت لاغر نمیشوید؟ یا توانایی ایجاد تغییر در زندگیتان را ندارید؟
خبر خوب و البته بد، این است که شما تنها نیستید. میلیونها زن در سرتاسر جهان، هر روز این دروغها را به خود میگویند یا آنها را از زبان دیگران میشنوند و مشکل این است که این دروغها را باور کردهاند. اما فقط یک حقیقت وجود دارد: شما و تنها خود شما مسئول زندگیتان هستید. شما قدرت دستیابی به آرزوهایتان را دارید. شما میتوانید مادری فوقالعاده باشید و به جای ناامیدی از وضعیت آشفته خانه و زندگیتان، آن را بپذیرید. و بله، شما میتوانید هر روز با همسرتان معاشقهای بینظیر داشته باشید!
هر کسی در درون خود به اندازه کافی قدرت و شور و شوق دارد تا از منفیبافی دست بردارد و زندگی مطلوبش را بسازد. اما گاهی ممکن است به اندکی انگیزه و تشویق نیاز داشته باشد.
مقصود اصلی این وبلاگ دقیقاً همین است. قصد داریم شما را تشویق کند تا دست به کار شوید و غبار دروغهایی را که درباره خود باور کردهاید از زندگیتان بزدایید.
خوشقول باش دختر!
با خودتان صادق باشید. تا به حال چند بار پیش آمده که با خودتان عهدی بستید اما به آن پایبند نماندید؟ احتمالاً به خود قول دادید که بعد از کار، اندکی بدوید اما خیلی راحت آن را زیر پا گذاشتید و به دعوت همکارتان برای صرف قهوه به یک کافه رفتید. یا شاید برای مدتی هوس کردید زبان فرانسوی بیاموزید اما بعد از چند جلسه کلاس، آن را نیمه کاره رها کردید.
ما بیش از آنکه تصور کنید، قولهایی که به خودمان میدهیم را زیر پا میگذاریم.
ما همیشه فریب این دروغ را میخوریم: «از فردا شروع میکنم!»
برای اینکه متوجه شوید که این کار چقدر مخرب است، بیایید از منظری دیگر به این مسئله نگاه کنیم.
تصور کنید دوستی خیالی دارید. اسمش را پَم (Pam) میگذاریم. هر دفعه که با پَم قراری میگذارید تا کاری مهم با هم انجام دهید، او در آخرین لحظه قرار را به هم میزند. از آن بدتر، هیچ دلیل موجهی هم برای این کار ندارد و تنها عذر و بهانهای پیش پا افتاده میآورد. مثلاً میگوید: «من واقعاً میخواهم با تو تنیس بازی کنم، اما سریالی که در نتفلیکس (Netflix) تماشا میکنم، واقعاً عالی است. میخواهم یک قسمت دیگر از آن را ببینم!»
یم همیشه به شما میگوید که میخواهد رژیم غذایی اش را اصلاح کند اما دو روز بعد، او را مشغول خوردن پیتزا و نوشابه میبینید.
به احتمال زیاد، این کارهای پَم شما را عصبانی میسازد و از او دلخور میشوید.
جالب اینجاست که شما دقیقاً مانند این دوست خیالی، با خود رفتار میکنید. ممکن است در لحظه، لغو برنامه دویدن عصرگاهی، کنار گذاشتن کلاس زبان فرانسوی یا پیروی نکردن از یک رژیم غذایی مناسب موضوع مهمی به نظر نرسد.
اما این مسئله واقعاً مهم است، زیرا هنگامی که پیوسته با خود عهدی میبندید و آن را زیر پا میگذارید، در واقع خودتان را ناامید میکنید و این پیام را میدهید که «قابل اعتماد» نیستید!
بنابراین، بهتر است به خوشقولی عادت کنید. برای اینکه بتوانید راحتتر به قولهایتان وفادار بمانید، قولهایی واقعبینانهتر و دستیافتنیتر بدهید. برای مثال، به خود نگویید که میخواهید در یک نیمه ماراتن شرکت کنید، پس ثبت نام خواهید کرد و خواهید دوید. به جای آن، به خودتان قول دهید که چهار روز در هفته، روزی یک مایل خواهید دوید. به احتمال زیاد، قادر هستید که به چنین عهدی پایبند بمانید. بعد از آنکه به خود ثابت کنید که میتوانید چنین مقداری را بدوید، دویدن دو مایل، چهار بار در هفته کار سختی به نظر نمیرسد.
پای حرفتان بایستید و بدین ترتیب، کمکم یاد بگیرید که دیگر هیچگاه قولهایی که به خود میدهید را زیر پا نگذارید.
اگر بتوانید به اهداف کوچکی که برای خود انتخاب کردهاید دست یابید، به تدریج اعتماد به نفستان افزایش مییابد و میتوانید قولهای بزرگتری به خود بدهید.
پس دروغ «از فردا شروع میکنم» را کنار بگذار و خوشقول باش دختر!
مسئولیت رویاهایت را به عهده بگیر!
اغلب از ریچل هالیس (Rachel Hollis)، نویسنده این کتاب، رمز موفقیتش را میپرسند. او ویژگیهای مثبت زیادی دارد: هر روز ساعت 5 صبح از خواب برمیخیزد و کارش را آغاز میکند. از کمک خواستن نمیترسد. از اینکه بارها و بارها شکست بخورد غمی ندارد. اما بسیاری از افراد همین ویژگیها را دارند و در عین حال، ناموفق هستند
پس رمز موفقیت او چیست؟
راز موفقیت او این است او در راه دست یابی به رویاهایش به هیچعنوان جواب «نه» را نمی پذیرد و از تلاش دست نمی کشد.
دروغ دیگری که آن را باور کردهایم، این است: « «نه» جواب نهایی است!» زیرا تسلیم شدن کار آسانی است.
اغلب، ما به گفتههای دیگران گوش میکنیم و نگران هستیم که دیگران راجع به ما چه فکری میکنند.
شاید والدینتان به شما گفتند که نمیتوانید در دانشگاهی عالی رتبه قبول شوید یا رئیستان به شما گفته که از پس کار رویاییتان برنمیآیید و به همین خاطر، شما هم کوتاه آمدهاید و کاری کمتر از آنچه که لیاقش را دارید برگزیدهاید.
ریچل همیشه آرزو داشت که نویسندهای حرفهای شود و آثارش را به چاپ برساند. هنگامی که او اولین رمانش را برای ناشران مختلف فرستاد، همگی آن را رد کردند. این رمان درباره دختری پاک و ساده بود که به عنوان مسئول برگزاری مراسم به لس آنجلس (Los Angeles) رفته بود. ناشران به ریچل گفتند برای اینکه رمانش جذاب شود و آن را چاپ کنند، باید اندکی چاشنی رابطه جنسی به داستان اضافه کند!
اما نویسنده به هیچ وجه حاضر نبود چنین تغییری در کتابش ایجاد کند. او همچنین نمیخواست تسلیم شود و رویای انتشار کتابش را کنار بگذارد، تنها به این خاطر که حرفهایهای صنعت نشر دست رد به سینهاش زده بودند. در نهایت، او بر رویایش پافشاری کرد و خودش کتابش را همانگونه که دوست داشت منتشر کرد. نتیجه این کار چه شد؟ تا امروز، رمان او که پارتی گِرل(Party Girl) نام دارد، بیش از صدها هزار نسخه به فروش رفته است.
دلیل دیگری که سبب میشود افراد رویاهایشان را کنار بگذارند و به راحتی جواب «نه» را بپذیرند، نداشتن صبر است. حقیقت این است که انجام کارهای بزرگ زمان زیادی میبرد. بنابراین نباید به این فکر کنید که چقدر طول میکشد تا رویاهایتان محقق شوند.
به این مثالها توجه کنید:
جولیا چایلد (Julia Child) که نویسنده کتابهای آشپزی است، یک دهه برای نوشتن کتاب یادگیری هنر آشپزی فرانسوی زمان صرف کرد. هنگامی که این کتاب در سال 1961 به چاپ رسید، آنقدر پرفروش و محبوب شد که با گذشت بیش از نیم قرن، هنوز چاپ میشود و فروش خوبی هم دارد.
جیمز کامرون (James Cameron)، کارگردان معروف آمریکایی، 15 سال برای ساخت فیلم آواتار (Avatar) زحمت کشید و در نهایت، این فیلم تبدیل به یکی از موفقترین فیلمهای تاریخ سینما شد.
به طور حتم، افراد بسیاری رویاهای چایلد و کامرون را زیر سوال بردند، اما آنها سالهای سال به تلاش برای رویاهایشان ادامه دادند.
بنابراین، به یاد داشته باشید که اگر واقعاً میخواهید به رویاهایتان دست یابید، باید مسئولیت آنها را به عهده گیرید. مهم نیست چقدر طول بکشد یا چند بار به شما بگویند که غیرممکن است؛ جواب «نه» را نپذیرید!
تو لیاقت داشتن رابطهای عالی با همسرت را داری!
زمانی که ریچل برای اولین بار همسرش را ملاقات کرد، هیچ دانش یا تجربهای از رابطه زناشویی نداشت. بعد از ازدواج، مانند بسیاری از زوجهای دیگر، معاشقههای ریچل و همسرش افتضاح بودند و این وضع مدتهای طولانی ادامه داشت. او بدن خودش را نمیشناخت و آموزش درستی در این زمینه ندیده بود. بنابراین، به رابطه با شوهرش تن میداد، اما از آن راضی نبود. همسرش نیز متوجه این مسئله بود و او نیز لذت چندانی از رابطهشان نمیبرد.
در واقع او مانند بسیاری از زنان دیگر این دروغ را باور کرده بود: «من در رابطه زناشوییام خوب عمل نمیکنم.»
مدتها وضع آنها به همین منوال گذشت، اما ریچل تصمیم گرفت این دروغ را کنار بگذارد و تغییری در رابطهشان ایجاد کند.
او این روشها را به کار برد:
1. ابتدا او تصمیم گرفت که بدنش را همانطور که هست بپذیرد و دوست بدارد. او فهمید که اگر حس خوبی به بدنش نداشته باشد، هیچگاه نمیتواند رابطه خوبی با همسرش داشته باشد. به علاوه، او متوجه شد که همسرش از بودن با او خوشحال است و نگرانیهای ریچل درباره کاستیهای بدنش بیمورد است.
اگر شما هم حس خوبی به بدنتان ندارید، از روش تلقین استفاده کنید. این همان کاری است که ریچل انجام داد. او به خود میگفت که زیبا و جذاب است و آنقدر این حرفها را تکرار کرد که اعتماد به نفسش افزایش یافت.
2. بسیاری از زنان فکر میکنند که رسیدن به نهایت لذت در رابطه اهمیت چندانی ندارد. اما ریچل متوجه شد که این مسئله، دروغ دیگری است که زنان باور کردهاند. بنابراین، برای بهبود رابطه با همسرش، به خودش قول داد که هر بار نهایت لذت را تجربه کند. همسرش نیز از این موضوع استقبال کرد و رابطهشان رنگ تازهای به خود گرفت.
3. در نهایت، ریچل چالشی برای خود و همسرش ایجاد کرد که نقش بسیار موثری در بهبود رابطهشان داشت. آنها تصمیم گرفتند که به مدت یک ماه، هر روز با هم رابطه زناشویی داشته باشند و با هیچ عذر و بهانهای، قرارشان را زیر پا نگذارند. این تجربه آنها را به هم نزدیکتر کرد و سبب شد که بیش از پیش از با هم بودن لذت ببرند.
وقت آن رسیده است که شما نیز این دروغ را کنار بگذارید و باور کنید که لیاقت رابطهای عالی با همسرتان دارید. مطمئن باشید که زندگی شیرینتری را در کنار همسرتان تجربه خواهید کرد!
با هرج و مرجهای زندگی کنار بیا!
چه مادری شاغل باشید و چه خانهدار، حتماً میدانید که یک خانه پر هرج و مرج چه شکل و شمایلی دارد: درست در زمانی که باید فرزند بزرگتان را از مدرسه به خانه بیاورید، به شما خبر میدهند که برادر شوهرتان در بیمارستان است و باید دست کودک 5 سالهتان را بگیرید و به ملاقاتش بروید. یا روزی که قرار است تلی از لباسهای کثیف را بشویید، ماشین لباسشویی از کار میافتد.
اغلب در مواجهه با چنین شرایطی، برآشفته میشویم.
علت اصلی آشفتگی ما این است که فکر میکنیم که باید همه چیز را کنترل کنیم و در نتیجه هرج و مرج به وجود آمده را نشانه شکست خود میدانیم
اما در واقع، شما نمیتوانید همه چیز را کنترل کنید و تنها بر خودتان و افکارتان کنترل دارید. بنابراین، بهتر است به جای تلاش برای کنترل هرج و مرج پیش آمده، آن را بپذیرید. اگر بخواهید با چنین اوضاعی مقابله کنید، تنها خود را خسته میکنید و کاری از پیش نمیبرید. بنابراین، بهتر است آرامش خود را حفظ کنید.
اولین قدم برای پذیرش وضع آشفته خانه و زندگیتان، حفظ آرامش و خندیدن به وضعیت پیش آمده است.
به مثالی از زندگی ریچل توجه کنید:
ریچل و همسرش قصد داشتند کودکی را به فرزندی قبول کنند. برای این کار، مراحل قانونی خاصی باید طی میشد. روزی، یک مددکار اجتماعی به خانه آنها رفت تا با فرزندانشان گفتوگو کند. همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه فورد (Ford)، پسر 4 سالهشان حرفی زد که رنگ از چهره پدر و مادرش پرید. او گفت ناراحت است، زیرا پدرش شبها او را میترساند! در آن لحظه، ریچل با خود اندیشید که علاوه بر اینکه شانس سرپرستی کودکی جدید را از دست دادند، ممکن است فرزندان خودشان را هم از آنها بگیرند!
خوشبختانه، آن مددکار اجتماعی سوالهای بیشتری از فورد کوچک پرسید و منظور اصلی او از آن حرف مشخص شد:
شب گذشته، فورد از خواب بیدار شده و به اتاق والدینش رفته بود تا کنار آنها بخوابد. اما این کار خلاف قوانین خانه آنهاست و به همین خاطر، پدرش او را به اتاق خودش بازگرداند. با این وجود، او دو بار دیگر نیز به اتاق پدر و مادرش رفت و پدرش مجبور شد او را به اتاقش ببرد. این مسئله باعث بدخلقی و عصبانیت پدر شده بود و به همین خاطر، فورد کوچک ترسیده بود.
اما این اتفاق تنها یک بار افتاده بود و به هیچ عنوان نشانه بدرفتاری آنها با فرزندانشان نبود. مددکار نیز متوجه این موضوع شد و مشکلی برای فرآیند سرپرستیشان پیش نیامد.
در آن زمان، آن موقعیت، پرتنش و سخت بود. اما اکنون آنها به آن روزها میخندند. هرچه موقعیت مسخرهتر باشد، بیشتر میتوانید به آن بخندید.
دومین قدم برای پذیرش موقعیتهای آشفته زندگی، کمک گرفتن از دیگران است.
اگر کسی به شما پیشنهاد کمک میدهد، آن را با روی باز و قدردانی بپذیرید. داستان مردی را در نظر بگیرید که در حال غرق شدن بود و دعا میکرد که خدا نجاتش دهد. سه نفر با قایق به کمک او آمدند، اما او هر سه آنها را رد کرد و به آنها گفت: «نه ممنون، خدا نجاتم خواهد داد.» در نهایت، مرد غرق شد و مُرد و به بهشت رفت. در آنجا خدا به او گفت: «این چه کاری بود که کردی؟ من برایت سه قایق نجات فرستادم!»
خداوند تمام مدت قایقهای نجاتی را برایمان میفرستد. بعضی از آنها بزرگ هستند. مثل زمانی که مادرشوهرتان پیشنهاد میدهد که یک هفته به دیدنتان بیاید و از بچهها مراقبت کند. بعضی از آنها نیز کوچک هستند. مثل هنگامی که شوهرتان میگوید که در شستن رختها کمک خواهد کرد.
همه این پیشنهادات را بپذیرید، حتی اگر فکر میکنید همسرتان بلد نیست چگونه لباسها را تا بزند!
وزنت معرف تو نیست!
اگر هیچ مشکلی با بدن، وزن یا رابطهتان با غذا ندارید، خوش به حالتان!
اما تعجبی ندارد اگر شما هم مانند بسیاری از زنان دیگر دغدغه وزن یا شکل بدنتان را داشته باشید. در زمانهای که استانداردهای زیبایی را مدلهای شبکههای اجتماعی تعیین میکنند، راضی بودن از بدن خود کار بسیار سختی است.
یکی دیگر از دروغهایی که باور کردهایم این است: «وزنم بیانگر شخصیتم است!» به همین خاطر، صبح تا شب به این در و آن در میزنیم و به هزار روش و قرص لاغری متوسل میشویم تا بالاخره روزی شبیه یکی از مدلهای اینستاگرامی شویم.
اما در اینجا نکته مهمی وجود دارد که باید به آن توجه کنید:
درست است که شما نیازی ندارید که مانند مدلها لاغر و خوشاندام شوید یا به وزن و شکل بدنی خاصی برسید، اما نباید از سلامتیتان غافل شوید!
احتمالاً بارها از مربیان انگیزشی شنیدهاید که باید خود را همانگونه که هستید بپذیرید و دوست بدارید. این حرف درست است، اما نه در مورد سلامتیتان! بنابراین، اگر وزنتان سلامتیتان را به خطر انداخته است، باید فکری به حالش بکنید.
شما انسان فوقالعادهای هستید و پروردگار شما را همانگونه که هستید دوست دارد. او به شما بدنی با قدرت و توانمندیهایی مخصوص هدیه داده است. اگر مراقب بدنتان نباشید و سلامتی خود را به خطر بیندازید، در واقع با هدیه خدا بدرفتاری کردهاید.
اگر از بدنتان راضی نیستید و حال خوشی ندارید و میخواهید که واقعاً خودتان را دوست بدارید بهتر است تمام تلاشتان را برای داشتن زندگی سالم به کار بگیرید.
اگر این حرفها به نظرتان ترسناک است نگران نباشید. همانطور که گفتیم، شما مجبور نیستید که لاغر و بینقص باشید و دائم خود را با مدلها مقایسه کنید. اما باید بتوانید اندکی بدوید یا بدون نفسنفسزدن از پلهها بالا بروید.
راه حل نیز ساده است:
بیشتر از مقدار دریافتیتان، کالری بسوزانید. بدین ترتیب به راحتی میتوانید وزن کم کنید.
اما تغییر در سبک زندگی و داشتن زندگی سالم کار دشواری است. دانستن این دو نکته میتواند در این راه به شما کمک کند:
1. به سراغ شبکههای اجتماعیتان بروید و آنها را بازبینی کنید. اگر هر بار که اینستاگرام را باز میکنید، مدلهایی لاغر با بدنی تراشیده و موهایی درخشان ببینید، طبیعی است که افسرده یا عصبی شوید. هدف شما باید بهبود شرایط خودتان باشد، نه پیروی از استانداردهای مسخره زیبایی در شبکههای اجتماعی. بنابراین، دیگر حسابهای کاربری مدلها را در شبکههای اجتماعی دنبال نکنید.
2. آمادگی، آمادگی و آمادگی. اگر واقعاً برای تغییر سبک زندگیتان مصمم هستید، باید برای آن آماده شوید. برای مثال، هنگامی که در طول روز گرسنه میشوید و میخواهید چیزی بخورید، اگر چیزی جز شیرینی دم دستتان نباشد، معلوم است که به سراغ آن خواهید رفت. باید برای چنین مواقعی از جلوتر آماده شوید و در ابتدای هفته، مواد غذایی سالم و مقوی آماده کنید و آنها را در یخچال نگه دارید. یا اگر میخواهید هر روز صبح ورزش کنید، بهتر است لباسهای ورزشیتان را پیش از خواب آماده کنید تا صبح روز بعد، زمانی که از خواب بلند میشوید، به راحتی لباسهایتان را بپوشید و فعالیت ورزشیتان را آغاز کنید.
تفاوتها را بپذیر!
ریچل در شهری کوچک در کالیفرنیای جنوبی متولد و بزرگ شد. تمام کسانی که در آن منطقه زندگی میکردند، سفیدپوست، محافظهکار و مذهبی بودند. ریچل تا دوران نوجوانیاش پایش را از آنجا بیرون نگذاشته بود و گمان میکرد شیوه زندگیشان، تنها شیوه زندگی کردن است. به همین خاطر، زمانی که برای اجرای آهنگ همراه با گروه موسیقی کلیسا به دیزنیلند (Disneyland) رفت، با دیدن تفاوتهای افراد دیگر، دهانش از تعجب باز ماند. او مردانی را دید که دستان همدیگر را گرفته بودند. دوستانی را دید که هیچکدام از یک نژاد نبودند. آدمهایی را دید که آرایش، مو و تتوهای عجیبی داشتند. همه نوع آدمی آنجا بود و ریچل که اولین بار بود که افرادی را متفاوت با خود میدید، طوری به آنها زل زده بود که انگار به یک باغوحش رفته است.
از آن دوران، زمان زیادی گذشته است و او اکنون میداند که چقدر مهم است که در جامعهای زندگی میکند که این تفاوتها وجود دارند.
اگر از بدنتان راضی نیستید و حال خوشی ندارید و میخواهید که واقعاً خودتان را دوست بدارید بهتر است تمام تلاشتان را برای داشتن زندگی سالم به کار بگیرید.
در واقع، این تفاوتها به رشد شخصیتی ما کمک میکنند و سبب میشوند که بهترینِ خودمان را به نمایش بگذاریم.
یکی از دوستان صمیمی ریچل، زنی همجنسگرا و از تبار آفریقایی-آمریکایی و مکزیکی-آمریکایی است. دوستی با او، به رشد شخصیتی ریچل کمک شایانی کرده است. ریچل با شنیدن داستان زندگی دوستش، به فهمی عمیق از زندگی و تفاوت انسانها رسیده است. در خلال آشناییشان، او گاه سوالات ناراحتکنندهای از دوستش پرسیده بود. با این وجود، دوستش با صبوری به آنها پاسخ داده و بعدها، از روی صمیمیت به ریچل گفته بود که برخی از سوالاتش نامناسب بودند. با این حال، دوستی آنها ادامه یافته و صمیمی شده است و ریچل خوشحال است که توانسته با خارج شدن از دایره امن افراد شبیه به خود، چنین دوست فوقالعادهای پیدا کند.
«تنها یک راه درست برای زیستن وجود دارد.» این دروغ دیگری است که باید همانند ریچل، آن را کنار بگذارید.
بنابراین، از خود بپرسید که آیا همچنان در دایره امن کسانی هستید که شبیه شما هستند و مانند شما فکر و عمل میکنند؟ آیا به نظرتان با حضور در اجتماعی متنوع زندگیتان غنیتر نخواهد شد؟ راههای گوناگونی برای این کار وجود دارد. برای مثال، میتوانید به سفر بروید و با فرهنگهای متفاوت آشنا شوید.
روشی که ریچل و همسرش به کار بردند، عوض کردن کلیسایشان بود. یک روز، آنها متوجه شدند که تمام کسانی که در کلیسای همیشگیشان میبینند سفیدپوست هستند. بنابراین، به جستوجو پرداختند و کلیسایی را پیدا کردند که افرادی با فرهنگها و نژادهای مختلف در آن حضور مییافتند.
از هر روشی که برایتان کارساز است استفاده کنید. مهم این است که با افرادی متفاوت با خود آشنا شوید. فکر کنید زندگیتان یک کتاب است. اگر تمام شخصیتهای کتابتان شبیه هم باشند، خیلی حوصله سربر میشود، اینطور نیست؟
رویاهایت را تجسم کن!
ریچل در دوران نوجوانیاش عاشق مت دِیمون (Matt Damon)، بازیگر آمریکایی بود. او فیلم ویل هانتینگ نابغه (Good Will Hunting) را که دِیمون در آن نقشآفرینی کرده بود، بارها و بارها تماشا کرده و باور داشت که روزی با او ازدواج خواهد کرد. ریچل میتوانست با جزئیات روز عروسیشان را تجسم کند و حتی میدانست که بچههایشان چه شکلی خواهند شد.
او به خاطر عشقش به دیمون، به لسآنجلس نقل مکان کرد و بارها برای استخدام در شرکت میرامکس (Miramax) تقاضا داد، زیرا فیلم ویل هانتینگ نابغه، ساخته این شرکت بود و او گمان میکرد که با استخدام در آنجا، بالاخره یک روز دیمون را در لابی شرکت خواهد دید!
در نهایت، او به عنوان یک برگزارکننده مراسم در شرکت میرامکس مشغول به کار شد و یک روز اتفاقی که منتظرش بود، رخ داد. در یکی از مراسمهای شرکت که مسئولیت برگزاریاش با ریچل بود، مت دیمون وارد سالن شد و مستقیم به طرف او رفت. با دیدن دیمون، قلب ریچل از جا کنده شد. با خود فکر کرد که لحظه موعود فرا رسیده است! زمانی که دیمون به او نزدیک شد، پرسید: «ببخشید، شما میدانید سر کدام میز باید بنشینم؟» اما دلیل اینکه مت این سوال را از ریچل پرسید این بود که ریچل مسئول برگزاری مراسم بود و جدول برنامهها را در دست داشت، نه به این خاطر که همسر رویاییاش را یافته بود!
درست است که ازدواج با مت دیمون یک رویای بچگانه بود و مشخصاً تحقق نیافت، اما به هر حال، ریچل معتقد است که داشتن هدفی روشن و تجسم آن در ذهن، راهی عالی برای دستیابی به آن است.
ازدواج با مت دیمون هدفی غیرواقعبینانه بود که در نهایت نیز محقق نشد، اما باور قلبی ریچل و تصویر آن در ذهنش آنقدر قوی بود که به او انگیزه داد تا با وجود تمام مشکلات به لسآنجلس برود و برای به دست آوردن شغل مورد نظرش بجنگد. آن رویا مسیر مشخصی را پیش پای ریچل گذاشت، مسیری که با طی آن، بزرگ شد و حتی همسر آیندهاش را نیز ملاقات کرد.
ریچل در موارد دیگری در زندگیاش از قدرت تجسم اهداف استفاده کرد. برای مثال، زمانی که تازه کارش را به عنوان برگزارکننده مراسم آغاز کرده بود، دلش میخواست یک کیف لویی ویتون (Louis Vuitton) داشته باشد. آن کیف بیش از 1000 دلار قیمت داشت و او واقعاً پولی در بساط نداشت. آن کیف برای او، نماد تمام چیزی بود که میخواست در زندگی داشته باشد: شکوه، استایل و موفقیت.
بنابراین، او به خود قولی داد:
زمانی که برای اولین بار از کسی 10هزار دلار بابت مشاوره و برگزاری مراسم دستمزد بگیرد، آن کیف را خواهد خرید.
رویای او یکشبه محقق نشد. سالها طول کشید تا حق مشاوره او از 700 دلار به 1500 دلار و بیشتر افزایش یافت. هر باری که او با مشتری جلسه میگذاشت یا قرارداد مینوشت، اندیشه آن کیف به او انگیزه میبخشید و انرژی میداد. روزی که او برای اولین بار چک 10هزار دلاریاش را دریافت کرد، مستقیم به سراغ یکی از فروشگاههای لویی ویتون رفت و آن کیف را خرید. هنگامی که با آن کیف فوقالعاده شیک از فروشگاه بیرون آمد، احساس غرور میکرد.
در واقع، او با انتخاب یک کیف 1000 دلاری، هدفی روشن و قابل دسترس برای خودش تعیین کرد. اگر رویای او موفق و ثروتمند شدن میبود، ممکن بود دستپاچه و مضطرب شود و نتواند قدمی برای تحقق آن بردارد. اما تجسم هدفی قابل دسترس و اندازهگیری، مانند یک کیف 1000 دلاری، به او انگیزه داد تا از پس سختترین مشکلات نیز برآید و دست از تلاش برندارد.
تا جایی که میتوانید هدفی ملموس و روشن تعیین کنید و آن را با جزئیاتکامل یادداشت کنید.
بر هدفتان تمرکز کنید و آن را در ذهن به تصویر بکشید. تجسم کنید زمانی که به هدفتان میرسید، چه احساسی خواهید داشت. رسیدن به وزن مطلوب و پوشیدن پیراهن محبوبتان چه حسی خواهد داشت؟ اولین روز شغل رویاییتان چگونه خواهد بود؟
وقتی اوضاع سخت میشود و هیچ چیز بر وفق مرادتان نیست، تجسم رویایتان کمک میکند تا ناامید نشوید و دست از تلاش نکشید. این روش به ریچل کمک کرده است، به شما نیز کمک خواهد کرد
سخن پایانی
زندگی فرصتی است که تنها یک بار به شما داده میشود. بنابراین، اگر از زندگیتان نهایت استفاده را نمیبرید و کنترل آن را به دست نگرفتهاید، همین حالا باید دست به کار شوید و تغییری در آن ایجاد کنید.
از باور کردن دروغهایی که دربارهتان گفته میشود دست بردارید! خوشقول باشید و تغییر را همین امروز آغاز کنید، زیرا «از فردا آغاز میکنم» دروغی بیش نیست. برای رویاهایتان سخت تلاش کنید و با شنیدن پاسخ «خیر» تسلیم نشوید. باور کنید که اگر خانه و زندگیتان آشفته است، شما مسئولش نیستید و با کمک دیگران میتوانید مشکلات را پشت سر بگذارید.
همچنین، بدانید که وزنتان معرف شما نیست، اما نباید بگذارید سلامتیتان به خطر بیفتد. شما لیاقت بهترینها را دارید، پس به کمتر از آن راضی نشوید.
گمان نکنید که اگر شغل، همسر، خانه یا ماشین متفاوتی داشتید، همه چیز خود به خود بهتر میشد. این خود شما هستید که باید کنترل زندگیتان را به دست بگیرید و تبدیل به کسی شوید که همیشه آرزویش را داشتید. پس دست به کار شوید. تنها شما قدرت تعیین سرنوشت خود را دارید!
پیشنهاد کاربردی:
• خود را با دیگران مقایسه نکنید!
یک راه ساده اما موثر برای بهبود زندگی، مقایسه نکردن خود با دیگران است. شما تنها باید از خودِ دیروزتان بهتر باشید، نه هیچکس دیگر. بنابراین، نگاه نکنید که چه چیزی دیگران را خوشحال میکند. به این فکر کنید که چه چیزی خود شما را واقعاً خوشحال میسازد و بر آن تمرکز کنید.
#سوبژه
#کتابخوانی
#کتاب
#کتاب_خوب_بخوانیم