اثر لئونارد ملودینو (Leonard Mlodinow)
*چگونه ذهن ناخودآگاه بر رفتارهای شما حاکم است!*
سابلیمینال
اولین نکتهای که با مطالعه این کتاب میآموزید این است که چطور ضمیر ناخودآگاه بر نحوه تصمیمگیریهایتان تأثیر میگذارد؛ اینکه چطور تصمیم میگیرید یا معیارتان برای سنجش راست و دروغ چیست؟ آیا واقعا انتخابهایتان در موقعیتهای مختلف آگاهانه است یا خیر؟ همه اینها از جمله مباحثی است که در کتاب سابلیمینال با آنها آشنا خواهید شد. درواقع، سابلیمینال نوعی خودآگاهی برای تسلط بر ضمیر ناخودآگاه و هدایت آنچه در اطرافتان رخ میدهد است.
شاید تجربه آن را داشتهاید که گاهی ضمیر ناخودآگاهتان کنترل شرایط را به دست بگیرد و باعث شود رفتاری از شما سر بزند که بعدها با فکر کردن به آن بگویید: «آیا واقعا من بودم که این کار را انجام دادم؟»
سابلیمینال قرار است به شما نشان دهد که چطور تسلط ضمیر ناخوداگاه میتواند شمارا به سمت انجام کارهای عجیب و غریب و عیر منطقی سوق دهد.
با آگاهی از دانش سابلیمینال، میآموزید به جای اینکه مانند عروسک خیمهشببازی کنترل رفتار و تصمیماتتان به دست ضمیر ناخودآگاه باشد، خودتان بازیگر اصلی زندگی شوید.
برای درک بهتر سابلیمینال و مفهوم آن، شرایطی را فرض کنید که در یک بلندی ایستادهاید و آدرنالین خونتان افزایش یافته است. در همین لحظه، فردی را میبینید و ناگهان احساس میکنید عاشق او شدهاید. فکر میکنید چه چیزی باعث این اتفاق میشود؟ بله، دقیقا! سابلیمینال و ضمیر ناخودآگاه شما مسئول چنین اتفاقی است.
به طور متوسط در هر ثانیه، بیش از ۱۱ میلیون بایت اطلاعات از طریق ورودیهای احساسی مختلف وارد مغز ما میشوند. تنها بخش کوچکی از ضمیر خودآگاه ذهن توانایی پردازش این همه اطلاعات را دارد. این ضمیر خودآگاه در هر ثانیه، تنها ۱۵ تا ۱۶ بایت اطلاعات را میتواند پردازش کند. پس چه اتفاقی برای میلیونها اطلاعات دیگر میافتد؟
این سؤالی است که لئونارد ملودینو در کتاب سابلیمینال به آن پاسخ میدهد. او فرایندهای متعدد مغز را که در ضمیر ناخودآگاه جا گرفته و جریان دارند تشریح میکند و میگوید که این فرایندها چهطور بر رفتارها، ترجیحات، تفاوت درک حقیقت و تصمیماتمان تأثیر میگذارند.
پیامهای پنهان از ضمیر ناخودآگاه، نهتنها بر زندگی فرد، بلکه بر زندگی اطرافیانش نیز تأثیر میگذارد. حال مسئلهای که مطرح میشود این است که چطور این پیامها را به شیوهای مناسب هدایت کنید.
ضمیر ناخودآگاه بر جنبههای مختلف زندگی فرد، از جمله فراموشی یا به خاطر سپردن اطلاعات نیز مؤثر است و در یادگیری هم نقش مهمی ایفا میکند. بخش ناخودآگاه مغز حتی میتواند بر فرایند تشخیص دروغ و شناسایی زبان بدن تأثیر بگذارد و درک افراد از حقیقت را تغییر دهد. همین مسئله است که گاهی باعث میشود نسبت به شرایطی احساس بد داشته باشید یا در ارتباط با دیگران جبهه بگیرید.
لئونارد ملودینو میگوید که نام شما، تن صدا و زبان بدن بهشدت بر شکلگیری روابط عاطفی و اجتماعی مؤثر است و میتوان آن را به شیوهای خوب یا بد هدایت کرد.
براساس گفتههای او، افراد نهتنها شناخت کافی از فرایندهای ناخودآگاه مغز ندارند، بلکه حتی نمیدانند چقدر این فرایندها میتواند در زندگی مؤثر باشد. وی با اشاره به آزمایشات و تحقیقات علمی و نتایج آنها در این کتاب، استدلالهایی منطقی را بیان میکند که بر جذابیت گفتههایش میافزاید.
هزاران سال است که فیلسوفان مختلف در مورد ماهیت ضمیر ناخودآگاه گمانهزنی و بحث دارند. برای مثال، در دهه ۱۷۰۰ میلادی، «امانوئل کانت» فیلسوف و نویسنده کتابهای مشهوری از جمله «نقد قوه حکم»، اشاره کرده است که ذهن ما واقعیت عینی را تجربه نمیکند؛ بلکه آنچه انسان از واقعیت عینی برداشت میکند، درواقع دیدی است که نسبت به اطراف خود دارد و از این واقعیت نسخه مخصوص خود را میسازد.
به عبارتی دیگر، انسان در مقابل دیدن واقعیت، آنچه را در ذهنش براساس ضمیر ناخودآگاه ثبت شده، درک میکند.
حدود ۲۰۰ سال بعد، در اوایل سال ۱۹۰۰ میلادی، «زیگموند فروید» تفسیر جدیدی از ذهن ناخودآگاه ارائه کرد که بسیار پرطرفدار و مقبول واقع شد. وی در اینباره اشاره کرد که انسان ذاتاً گناهکار به دنیا میآید و خاطرات کودکی از همان زمان نوزادی باعث تشکیل ضمیر ناخودآگاه میشوند.
فروید عقیده داشت که ذهن ناخودآگاه انسان ریشه در خاطرات دردناکی دارد که اغلب غیرطبیعی و ناسالم هستند و نادرست شکل میگیرند.
با وجود محبوبیت نظریه فروید، بازهم بسیاری از روانشناسان نمیتوانستند به این عقیده اعتماد کنند. آنها باور داشتند که نظریه فروید ریشه در افسانهها، رؤیاها و صحبتهای خیالی دارد و از لحاظ علمی چندان قابل پذیرش نیست.
بحث و گمانهزنی در مورد کشف ضمیر ناخودآگاه به دلیل ماهیت ناشناخته و متغیر آن در افراد مختلف، مبحثی بسیار سخت بود که محققان و روانشناسان نمیتوانستند راز آن را کشف کنند. بنابراین، تا سالها بعد، کشف عملکرد ضمیر ناخودآگاه و پیامهای پنهانی که مغز ارسال میکند کنار گذاشته شد.
در این زمان، بسیاری از دانشمندان با تکیه بر نظریه تکامل «داروین» اظهار کردند: «انسان، حیوانی هوشمند است که مغزی پیچیده و درعینحال قابل پیشبینی دارد.»
این نظریه همچنان تا ۸۰ سال بعد پابرجا بود. در اوایل دهه ۱۹۸۰، تحقیقات در مورد ضمیر ناخودآگاه دوباره افزایش یافت. اینبار محققان از فناوریهای جدید برای سازماندهی و بررسی عملکردهای مغز استفاده کردند.
فناوریهای جدیدی مانند «تصویربرداری از تشدید امواج مغناطیسی مغز» به دانشمندان و محققان علوم اعصاب و روان اجازه داد تا تغییرات مغز را با دقتی بسیار زیاد به صورت سه بعدی اسکن کنند. این فناوریها به دانشمندان کمک کرد تا فعالیت سلولهای عصبی و میزان مصرف اکسیژن را روی افراد مختلف در شرایط متفاوت بررسی کنند و درنهایت، مسیرهای عصبی خاصی را که منجر به رفتارهای گوناگون میشود تشخیص دهند.
با اطلاعاتی که دانشمندان به کمک فناوری جمعآوری کردند درنهایت، تعریفی برای ضمیر ناخودآگاه ارائه شد که نسبت به نظریههای کانت و فروید بیشتر مورد قبول بود.
ضمیر ناخوداگاه درباره همه چیزهایی است که درون ما وجود دارند، ولی ما انهارا نمیبینیم و در حالت عادی درک نمیکنیم.
با فناوریهای جدید، محققان قادر بودند که مغز را به راحتی اسکن کنند. آنها مغز را به سه بخش اصلی تقسیم کردند. این سه بخش اصلی از سه لایه وابسته به هم تشکیل میشوند که عمیقترین آنها «مغز خزنده» است. این بخش از مغز، وظایف اولیه مانند تنفس، غذا خوردن و غریزه جنگیدن و بقا را برعهده دارد. جالب است بدانید انسانها با خزندگان، دوزیستان، پرندگان و حتی ماهیها در این بخش مشترکند و همگی دارای بخش «مغز خزنده» هستند.
بخش بالاتر مغز خزنده، سیستم پیچیدهتری در انسان دارد. این بخش، «لیمبیک» نام دارد و مسئول ادراک و رفتارهای اجتماعی ناخودآگاه است. لیمبیک، عملکردهایی مانند هیجان، حافظه بلندمدت، بویایی و رفتارهای هیجانی را کنترل میکند. بخش لیمبیک مغز نقشی اساسی در تشکیل حافظه دارد.
درنهایت، بالاترین بخش مغز، «نئوکورتکس» نام دارد که مسئولیت اقدامات مرتبط با هدف و تفکر آگاهانه را شکل میدهد. همچنین، فرایندهای ناخودآگاه مانند کنترل بینایی، حرکات دقیق انگشتان دست، حالات صورت و بدن را نیز بر عهده دارد.
بنابراین، مغز سه بخش اصلی دارد. اولین و عمیقترین لایه به نام «مغز خزنده»، مسئول وظایف اولیه بقا و حیات است که میان انسان و حیوان مشترک است. بخش دوم، «لیمبیک» نامیده میشود که وظیفه کنترل ادراک و رفتارهای ناخودآگاه و تشکیل حافظه را بر عهده دارد. بخش آخر نیز که «نئوکورتکس» است، اقدامات هدفمند و رفتار آگاهانه را شکل میدهد.
براساس تحقیقات انجام شده و اسکنهای سه بعدی از مغز، پیشرفت «نئوکورتکس» در انسانها عامل اصلی تفاوتشان با سایر حیوانات است.
فکر میکنید ضمیر ناخودآگاه و خودآگاه چطور با یکدیگر همکاری دارند؟ آیا میدانستید برخی از حواس ما اساساً ناقص هستند و ضمیر خودآگاه کاری میکند که هرگز متوجه این مسئله نشویم؟
تا به حال در موقعیتی بودهاید که ناگهان احساس کنید حواس شما از همیشه بیشتر جمع شده و نسبت به محرّکها پاسخهای سریعتری میدهید؟ فکر میکنید دلیل وقوع چنین رفتاری چیست؟
شرایطی را در نظر بگیرید که ناگهان با شنیدن صدایی بلند از جا میپرید، تپش قلب میگیرید و دچار احساس استرس میشوید. این واکنش فوری نسبت به صداهای غیرمنتظره، ریشه در ضمیر ناخودآگاه شما دارد. وقتی ضمیر ناخودآگاهتان تهدیدی را تشخیص دهد، به صورت غریزی کاری میکند که شما را از خطر دور نگه دارد. همین ضمیر ناخودآگاه است که تاکنون به انسانها کمک کرده زنده بمانند.
ضمیر ناخودآگاه انسان طی سالیان طولانی، از زمانهای گذشته تا به امروز تکامل یافته است. هدف اصلی ضمیر ناخودآگاه، زنده نگه داشتن انسان، جلوگیری از تهدیدات احتمالی، یافتن غذا و جفت است. بنابراین، اطلاعات مختلف را از اطراف جمعآوری میکند و پس از پردازش، آنها را جهت تبدیل شدن به رفتارهای فیزیکی به ضمیر خودآگاه منتقل میسازد.
یکی از مثالهای عالی برای درک واکنش ضمیر ناخودآگاه، «قوه بینایی» (visual cortex) است. قشر بیناییْ ناحیهای از مغز در لوب پسسری است که اطلاعات بینایی را پردازش میکند. جالب است که حتی وقتی قشر بینایی آسیب ببیند، باز هم ضمیر ناخودآگاه میتواند به فرد برای بقا کمک کند. این تعریف دقیقی برای بینایی است.
وقتی فردی سکته میکند و بینایی خود را از دست میدهد، درواقع هر دو نیمکره بینایی مغزش از بین رفته است. با این حال، چشمهای او همچنان دادههای نوری را جمعآوری و در ضمیر ناخودآگاه انبار میکند. براساس تحقیقات انجام شده روی این دسته از افراد، محققان به این نتیجه رسیدند که حتی فردی فاقد بینایی، میتواند حالت عصبانی یا شاد چهرهها را تشخیص دهد. او همچنین میتواند مسیری پر از موانع را بدون خراب کردن آنها طی کند و راهش را ادامه بدهد. چه چیزی دلیل اصلی وقوع این پدیده است؟ پاسخ بدیهی است، «ضمیر ناخودآگاه»!
اما در این میان باید به یک نکته اشاره کرد؛ دادههایی که ضمیر ناخودآگاه از حواس دریافت میکند ناقص است. این اطلاعات برای تبدیل شدن به رفتارها و حرکتها باید پردازش شوند.
ضمیر ناخوداگاه اطلاعات خام را برای قابل استفاده شدن توسط ضمیر خوداگاه فیلتر میکند. این دادهها سرانجام توسط ضمیر خوداگاه تبدیل به رفتارهای فیزیکی میشوند.
جالب است بدانید که دید و قوه بینایی ما اساساً ناقص است. هریک از چشمها یک نقطه کور دارد که در این محل، عصب چشم به مغز متصل میشود. چشمها به طور ناخودآگاه در هر ثانیه چندینبار به اطراف تکان میخورند. علاوهبر این، دید ما یک محدوده خاص را مشاهده میکند و توانایی فوکوس و ریزبینی زیادی ندارد.
شاید تصور کنید که متوجه این تغییرات هستید، اما سخت در اشتباهید! ضمیر ناخودآگاه کاری میکند که همزمان اطلاعات دریافتی از هر دو چشم پردازش شوند و یک تصویر ثابت و صاف را بتوانید ببینید. این کاری است که ضمیر ناخودآگاه برای استفاده آگاهانه از بینایی انجام میدهد.
درواقع اگر بخواهیم خیلی ساده چنین رفتاری را تجزیه و تحلیل کنیم باید نگاهی به سیر تکامل انسان داشته باشیم. همانطور که داروین میگوید، اجداد ما از زمان «نئاندرتالها» تاکنون در طول زمان هوشمندتر شدهاند. از غریزه بقا و زندگی که امروزه تبدیل به نیازهایی مانند کار کردن شدهاند تا نگرانیها و استرسهایی که به دوش میکشید، همگی ریشه در پردازش ضمیر ناخودآگاه و اطلاعاتی دارد که به ضمیر خودآگاه ارسال میکند.
آیا با زبان بدن آشنا هستید؟ با حرکاتی که نشان میدهد چه حالتی دارید چطور؟ میدانستید زبان بدن افراد در تفسیر شما از رفتار آنها تأثیر میگذارد؟ زبان بدن شما چیست؟
بدن به اندازه کلماتی که بیان میکنید حرف برای گفتن دارد. بدون زبان بدن، درک مقصود صحبتهای دیگران و حتی رفتارهای آنها کاری بسیار دشوار خواهد بود. برای مثال، بر اساس زبان بدن است که فردی را دوست یا دشمن تشخیص میدهید، میخواهید با شخصی وارد رابطه شوید یا از زندگیتان حذفش کنید.
زبان بدن این امکان را فراهم میکند که ناخوداگاه رفتار و نظرات دیگران را تفسیر کنید.
درک زبان بدن میراثی است که از گذشتگان به ارث رسیده و نقش بسیار زیادی در شکلگیری روابط اجتماعی، از بقا تا جفتگیری دارد.
هر یک از افرادی که میشناسید بر اساس زبان بدن سایرین، تهدیدهای بالقوه، دوستیها، روابط و بسیاری موارد دیگر را تشخیص میدهند. جالب است بدانید انسانها و حیوانات تا حدی در درک زبان بدن اشتراک دارند.
برای مثال، بیایید سری به اولین اجداد انسان و عموزادههایش یعنی «میمونها» بزنیم. میلیونها سال پیش، یک میمون دو فرزند به دنیا آورد که یکی از آنها جد انسان شد (بعدها محققانی که بازماندههای بدن او را کشف کردند، نامش را لوسی گذاشتند) و دیگری، پدربزرگ میمونهای هوشمند گردید. اینکه زبان بدن چطور در انسان و حیوان مشترک است ریشه در همین روابط خانوادگی دارد.
میمونها هنگام عصبانیت و قدرتنمایی، دندانهای خود را نشان میدهند و صداهای جیغمانندی در میآورند تا از حمله میمونهای قویتر جلوگیری کنند. درحالیکه شامپانزهها غالبا با لبخند زدن نشان میدهند که قصد صدمه زدن به دیگران را ندارند.
لبخندها یکی از سیگنالهای حیاتی برای انسان هستند و هرگز نمیتوان یک لبخند را جعل کرد و آن را دروغین نشان داد؛ زیرا ناخودآگاه هر فردی لبخند مصنوعی را تشخیص میدهد. میپرسید چرا؟
هنگام لبخند زدن باید عضلات اطراف دهان را حرکت داد که همزمان با آن، عضلات اطراف چشم نیز تکان میخورند. وقتی فردی لبخند مصنوعی بزند، غالبا قادر به حرکت عضلات اطراف چشم نیست و همین مورد نشان میدهد او لبخندی را عمدا تقلید میکند.
جعل کردن لبخند کاری بسیار سخت و مشکل است و تنها فرد با تکرار دائمی یاد میگیرد چطور بازیگری حرفهای شود. حالات چهره و نشان دادن آنها چیزی است که در ذات بشر وجود دارد و نمیتوان آن را آموزش داد یا از کسی یاد گرفت.
بهترین نمونه این حالات، ترس یا انزجار است. وقتی کسی میترسد نمیتواند حالت چهره خود، چشمهای نگران، پریدن رنگ یا تپش قلبش را کنترل کند. این نگاه و احساس در صورت افراد موج میزند. تقریبا تمامی انسانها میدانند وقتی کسی میترسد یا از چیزی منزجر میشود، صورتش چه واکنشی دارد و زبان بدنش چیست.
دقیقا به همین دلیل است که ذاتا انسان نیازی به یادگیری حرکات و زبان بدن ندارد، ضمیر ناخودآگاه این کار را برای انسان انجام میدهد.
با وجود تمام اینها، زبان بدن به انتقال نشانهها و احساسات اجتماعی و شخصی محدود نمیشود. وقتی شما انتظارات خود را بیان میکنید بدون قصد قبلی بر رفتار دیگران تأثیر میگذارید.
برای اثبات این موضوع، گروهی از محققان روی دانشآموزان زیر ۱۵ سال آزمایشاتی انجام دادند. در این مطالعه به دانشآموزان عکسهایی از چهرههایی نشان داده شد که به گفته محققان بیانگر موفقیت و شکست بود، اما درواقع این عکسها چهرههایی بدون حالت بودند. تنها به دانش آموزان گفته شده بود که کدام عکس نشان موفقیت و کدام یک نشانه شکست است. آنها میخواستند با انجام چنین آزمایشی به تاثیر زبان بدن و چهرهها بر دانشآموزان پی ببرند.
طی این آزمایش که روی دو گروه از دانشآموزان انجام شد، براساس متنی که به گروه دوم داده شده بود، آنها باید از دانش آموزان گروه اول میزان تأثیر چهرهها بر تعریف اینکه آیا آن شخص فردی موفق یا شکست خورده است را میپرسیدند. نتیجه آزمایش کاملاً طبق انتظار محققان بود. آنها به طور خودکار بر اساس ضمیر ناخودآگاهشان چهرههای موفق و شکستخورده را تشخیص دادند.
حالات چهره و حتی تغییرات ظریف تن صدا میتواند حرفهای بسیاری در مورد ماهیت شخصیت شما بیان کند.
نظر بسیاری از افراد در مورد تکامل این است که مرد و زن مکمل یکدیگر هستند. مردان بیشتر به دنبال تسلط و نسلآوری هستند، درحالیکه زنان خواهان وفاداری و عشق از سوی همسر و کودکان هستند. شواهد این امر براساس تجزیه و تحلیل زبان بدن انسان، به ویژه لحن و زیر و بم صدای انسان حاصل شده است.
جالب است بدانید وقتی مردان و زنان جفت مناسب خود را پیدا میکنند برای جلب نظر او ناخوداگاه تن صدا و لحنشان تغییر میکند که همین مسئله زمینه ساز برقراری رابطه میشود.
در یکی از آزمایشات انجام شده روی گروهی از زنان و مردان، محققان به نتایج جالبی رسیدند. در این آزمایش، افراد به صورت دو نفره در شرایط قرار ملاقات بودند. مردان میتوانستند تنها زنان را ببینند بدون اینکه صدایشان را بشنوند، درحالیکه صدای سایر مردان را میشنیدند. نتیجه این آزمایش واقعا جالب بود و کمک بسیار زیادی به شناخت ضمیر ناخودآگاه انسانها کرد.
یکی از نتایج آزمایش این بود که مردان بسته به میزان قدرتی که در مقایسه با سایر رقبای خود احساس میکردند برای جلب نظر زن مقابل و کسی که میخواستند، تن و لحن صدایشان را تغییر میدادند. گاهی اگر دو مرد از یک زن خوششان میآمد، این تن صدا بالاتر میرفت.
همچنین در آزمایش دیگری مشخص شد صدای زنان با لحن آرام و ظریف، به خصوص در زمان تخمکگذاری بسیار جذاب و تحریک کننده است که به برقراری رابطه جنسی و تولید مثل کمک شایانی میکند. در زمان تخمک گذاری، صدای زنان بسیار نرمتر میشود که همین مورد باعث جذابیت بیشتر آنها برای مردان خواهد شد.
میزان هورمون تستسترون در مردان نیز میتواند به شکل ناخودآگاه، زنان را به سمت آنها جذب کند.
چنین نتیجهای زمانی حاصل شد که محققی در زمینه انسانشناسی برای ملاقات با قبیلههای شکارچی «تانزانیایی» که هیچ روشی برای پیشگیری از بارداری نداشتند، راهی این منطقه شد.
او با مطالعه روی رفتار زنان و مردان قبیله متوجه شد مردانی که میزان بالاتری «تستوسترون» دارند توانایی فرزندآوری بیشتری دارند. زنان این قبیله نیز به این دسته از مردان علاقه داشتند و با اینکه برخی از این مردان، صدایی ذاتاً ضعیفتر داشتند، بازهم برای همسری انتخاب میشدند.
البته که زیاد پیش میآید افراد براساس تن صدای دیگران و لحنشان آنها را قضاوت کنند. خودتان را در نظر بگیرید؛ تا به حال چقدر هنگام صحبت کردن با دیگران آنها را از روی تن صدایشان قضاوت کردهاید و گاهی القابی مانند «مهربان»، «قلدر» یا «رئیس معاب» به آنها دادهاید؟
برای اثبات این مورد نیز تحقیقاتی انجام شده است. در این تحقیقات دانشمندان صداهای مختلف ضبط شده را جمعآوری و سپس آنها را با هم ترکیب کردند تا افراد بتوانند کیفیت صدا را بدون معنی پشت آن و تنها براساس تن و لحن صدا بشنوند. محققان همچنین سرعت و زیر و بم صداها را نیز دستکاری کردند. سپس این صداها برای گروهی از افراد پخش شد. نتایج واقعا جالب بود.
گروه تحت آزمایش درنهایت عقیده داشتند صداهایی با گام بلند، بیشتر احساس صحبت با فردی دغلباز و مضطرب در آنها ایجاد میکند و کمتر متقاعدشان میسازد. همچنین، صداهای آهسته، وزوز مانند و پچپچگونه نیز کمتر احساس صحبت با فردی صادق را به آنها میدهد و بازهم چندان نمیتواند فردی را متقاعد به انجام کاری کند. این دسته از صداها علاوهبر اینها به شخص مقابل احساس بیتفاوتی و بیاهمیت بودن القا میکرد.
در مقابل، صداهای رسا و روان که هر از گاهی تن آن بالا و پایین میشد، به فرد مقابل احساس آن را میداد که در حال شنیدن صدای فردی باهوش، مطلع، زیرک و سرزنده است.
تأثیر تن و لحن صدا یکی از مواردی است که امروزه در رسانهها و سخنرانیها به آن دقت بسیاری میشود. یک سیاستمدار یا مجری باید بداند چه موقع مکث کند یا لحن صدایش را تغییر دهد. این کار به شدت بر شنوندگان تأثیر میگذارد.
یکی از بهترین مثالها در این زمینه، وقتی بود که «مارگارت تاچر»، بانوی آهنین بریتانیا به عنوان یک سیاستمدار تازهکار میخواست برای احزاب مختلف صحبت کند و محبوبیت کافی به دست آورد. مارگارت تاچر به قدرت سخنوری خود شهرت دارد. اما در اوایل کار، سران احزاب از او خواستند تا تن صدایش را پایین بیاورد؛ زیرا آنقدر رسا صحبت میکرد که به گفته آنها حتی «گنجشکها را نیز میکُشت!»
اما مارگارت جوان زیر بار این صحبت نرفت. در پایان، صدای قدرتمند او باعث شد به عنوان بانوی آهنین بریتانیا، مقام نخستوزیری را از آن خود کند. امروزه سخنرانیهای او با تن صدای رسا، زیر و بم کردن به موقع لحن و تسلطی که دارد، به شنوندگان احساس سرزندگی و قدرت میدهد و همین مسئله نیز یکی از دلایل محبوبیت اوست.
هر چقدر هم که بخواهید تلاش کنید مغز شما نمیتواند همهچیز را برای یادآوریهای بعدی ضبط کند. حجم اطلاعات دریافتی از سوی حواس آنقدر زیاد است که پردازش آن برای مغز واقعا طاقتفرسا خواهد بود. در عوض، مغز به گونهای تکامل یافته تا اکثر تجربیات را کنار هم بگذارد و به صورت کلی، مهمترین خاطرات را ذخیره کند.
این خاطرات میتوانند ترکیبی از لحظات خوب و بد، زمانی که احساس شادی، عشق یا غم زیادی داشتهاید باشند. همچنین، خاطرات مهم مانند تشخیص دوستان و دشمنان، طعمهها و شکارچیان و جایی که چیزی را پیدا میکنید یا راهی که به خانه میرسید، همگی در ذهن ذخیره میشوند. اما خاطرهای مانند پرت شدن یک سنگریزه در روزی نامشخص، شاید همان لحظه گذرا در خاطرتان بماند و روز بعد، حتی آن را به یاد نیاورید.
این ذخیره اطلاعات اولیه، به اجداد ما برای بقا و ادامه زندگی و ساخت روابط اجتماعی کمک کرده است.
شاید فکر کنید این روش به خاطرسپاری، یک محدودیت برای ذهن باشد و اگر آخرین جزئیات مهم زندگی خود را به یاد بسپاریم بسیار بهتر است. اما این کار یک مانع بزرگ در ذهن شما ایجاد میکند.
شما نمیتوانید هرچیزی را که میبینید به خاطر بسپارید. بنابراین ضمیر ناخوداگاه این شکافهای حافظه را پر میکند و گاهی باعث میشود یک خاطره را ان طور که میخواهید به یاد آورید.
یک مثال خوب در این زمینه، فردی به نام «سولومون شِرْشِفْسکی» (Solomon Shereshevsky) است که به حافظه شگفت انگیزش شهرت داشت. او میتوانست مجموعه دقیقی از کلمات گفتهشده را به خاطر بیاورد، اما معنی جملات یادآوریشده را درک نمیکرد.
او برای به خاطر سپردن چهره اشخاص، روش جالبی داشت. برای مثال، از هر فرد یک ویژگی ظاهری مانند زاویه بینی یا خال روی گونه را به خاطر میسپارد. بنابراین، در تشخیص چهرههای آشنا هیچ مشکلی نداشت. ولی اگر فردی جدید را میدید کمی بیشتر زمان میبرد تا او را به یاد بسپارد. او از روش به یاد سپاری آخرین جزئیات استفاده میکرد که درنهایت برایش مشکلساز شد.
از آنجایی که مغز افراد فقط جنبههای کوچکی از تجربیات را به یاد میسپارد، نیاز به چیزی است که خلاء میان داستانها، خاطرهها و احساسات را پر کند. این کار را ضمیر ناخودآگاه انجام میدهد. ضمیر ناخودآگاه با قرار دادن تکههای خاطره و احساساتی که تجربه میکنید یا موقعیتی که در آن قرار داشتهاید داستان خاطره را منسجم میکند. متأسفانه به دلیل ویژگیهای ضمیر ناخودآگاه، گاهی این خاطرات به شکل اشتباهی در ذهن منظم میشوند. به همین دلیل، ممکن است دو فرد یک خاطره را به شکل متفاوتی در یاد داشته باشند.
تحقیقات جنایی نشان میدهد حدود ۲۵درصد از شاهدان معمولاً مظنون نادرست را از صف مجرمان تشخیص میدهند. درعینحال حدود ۷۵درصد افرادی که براساس شواهد DNA از جنایت تبرئه میشوند، اغلب به دلیل اظهارات نادرست شاهدان عینی محکوم شدهاند.
در یکی از این موارد، قربانی تجاوز جنسی، مردی را که تصور میکرد مهاجم او بوده از میان صف مظنونین پلیس انتخاب کرد. وی درنهایت به دلیل ارتکاب جرم زندانی شد، اما او مجرم واقعی نبود.
در محاکمه مجدد، قربانی دوباره یک مهاجم دیگر را به عنوان مجرم انتخاب کرد. این مرتبه پلیس برای صحه گذاشتن بر حدس و گمان قربانی، هر دو مرد را در صف مجرمین قرار داد. نتیجه شگفتانگیز بود. قربانی نتوانست حتی چهره مجرم قبلی را تشخیص دهد و فرد جدیدی را به عنوان مهاجم انتخاب کرد. درنهایت آزمایش DNA بود که نشان داد مجرم واقعی کیست.
به همین دلیل است که امروزه چندان به چهرهنگاری از مظونین در پروندههای جنایی اتکا نمیشود. زیرا فرد در هنگام وقوع حمله، تحت فشار عصبی است و نمیتواند به درستی چهره مهاجم را تشخیص دهد. چنین مسئلهای نتیجه جاسازی و انسجام خاطرات توسط ضمیر ناخودآگاه است.
چرا گاهی در شرایطی احساس میکنیم عاشق فردی شدهایم که هرگز در حالت عادی به او حتی فکر هم نمیکنیم؟ احساسات چطور در ذهن تعریف میشود و چرا نمیتوانیم گاهی آنها را مدیریت و کنترل کنیم؟
مغز انسان در کمک به درک احساسات و عواطف خود، مهارت خاصی ندارد. بله این دقیقا درست است. این میراثی از تکامل نادرست اجداد انسان است. درواقع، اجداد انسان برای زنده ماندن و ادامه نسل نیازی به درک احساسات نداشتند. همین امر باعث شد که امروزه درک و مقابله با احساسات فردی برای ما کار دشواری باشد.
البته این مشکل تا حدی ریشه در این واقعیت دارد که احساسات انسان محصول ضمیر ناخودآگاهش هستند.درواقع، احساسات به این شکل عمل میکنند که محیط، دادههایی را برای حواس فراهم میکند که ضمیر ناخودآگاه انسان نسبت به آن، پاسخهای فیزیولوژیکی میدهد. این پاسخ همان احساسی است که تجربه میکنید. اما از آنجایی که این پاسخها از ناخودآگاه افراد ناشی میشوند، درک و تشخیص درست احساسات یک فرد حتی برای خودش هم کار سختی است.
احساسات حاصل پاسخ فیزیولوژیکی انسان نسبت به دادههای محیطی است که با حواس پنج گانهاش دریافت میکند.
بنابراین ذهن خوداگاه قادر به درک ریشههای احساسات نیست.
در یکی از مطالعات انجام شده در رابطه با درک حواس، گروهی از مردان توسط یک محقق زن جذاب تحت بررسی قرار گرفتند. شرکتکنندگان این آزمون به صورت رندوم انتخاب شده بودند. این محقق هم در ارتفاع چشمگیری از سطح زمین قرار گرفته بود و از آنها سؤالاتی در مورد پروژه تحصیلی میپرسید. مشخص شد که بعدها تعداد بسیار زیادی از شرکتکنندگان با این خانم تماس گرفتند و به وی ابراز علاقه کردند. دلیل چنین کاری چیست؟
افزایش ضربان قلب و هوشیاری محیطی ناشی از قرار گرفتن در ارتفاع، باعث ایجاد یک واکنش متضاد عاطفی شده بود که ذهن خودآگاه، آن را به عنوان «احساس عشق» برای فرد در نظر گرفت. اما آیا این واقعا عشق است؟
قطعاً پاسخ شما به این سؤال منفی است. با وجود ناتوانی در درک احساسات، باز هم انسان تصور میکند که میتواند احساساتش را توضیح دهد. وقتی از خودتان میپرسید چرا فردی را دوست دارید و دیگری را نه، پاسخهای مفصلی خواهید داد. این نشان میدهد که افراد واقعاً از احساسات خود آگاه نیستند.
برای درک بهتر قضیه، نگاهی به نتیجه این آزمایش بیندازید. در تحقیقات دیگری که صورت گرفت باز هم به شرکت کنندگان مرد، عکسهایی از دو زن داده شد. سپس از آنها میپرسیدند کدام یک جذابتر است. دوباره پس از گذشت مدتی، عکسها را به فرد نشان میدادند که این مرتبه عکسها پشت و رو بودند. این آزمایش بارها و بارها با عکسهای مختلف انجام شد و از فرد موردتحقیق میخواستند که احساسات خود و اینکه چرا فکر میکند زنی جذابتر است را توضیح دهد.
درنهایت، چیزی که شرکت کنندگان متوجه آن نبودند تغییرات جزئی بود که در عکس زنان اعمال شده بود. اما شرکت کنندگان همچنان اصرار داشتند عکسی که مشاهده میکند همان زن اولی است. آنها احساسات مشابهی را بیان میکردند که نشاندهنده تشخیص اشتباه و ناتوانی ذهن خودآگاه در شرح درست احساسات است.
بنابراین، اگر گاهی فکر میکنید نمیتوانید احساسات خود را درک کنید کامل حق دارید. اینکه چطور یک فرد احساسی را بیان میکند و در برخی موارد قادر به کنترل آن نیست ریشه در عوامل بسیاری، از جمله شکلگیری آن احساس در ضمیر ناخودآگاهش دارد. در مورد ضمیر ناخودآگاه باید اشاره کرد که این حافظه طی سالهای طولانی شکل گرفته و تجربیات کودکی، روابط والدین و بسیاری موارد دیگر بر نوع تعریف یک احساس در ضمیر ناخودآگاه فرد تأثیر دارد.
به همین دلیل است که گاهی عصبانیت بر اثر یک تجربه ناخوشایند، مانند آتشفشانی ویرانکننده میشود یا فرد گاهی غم شدید و عمیقی را در خود احساس میکند که دلیلی برایش نمییابد. دلیل همه این اتفاقات این است که ضمیر ناخودآگاه او احساس دوست داشتن، غم یا عصبانیت را به شکلی دیگر برایش تعریف کرده است.
آیا در شرایطی بودهاید که چیزی را به عینه ببینید، اما برداشت کاملا متفاوتی از آن داشته باشید؟ یا پیش آمده احساس کنید ذهنتان سعی در قانع کردن شما دارد، درحالیکه واقعیت چیز دیگری است؟ یا تجربه داشتهاید که در مورد یک موضوع مشترک با دوستان خود صحبت کنید و نتایج متفاوتی بگیرید؟ همه اینها به بازیهای ذهن خودآگاه و ناخودآگاه مربوط میشود.
ذهن انسان دو شخصیت متضاد دارد که یکی ذهن خودآگاه است و دیگری ذهن ناخودآگاه. ذهن خودآگاه دقیقا مانند یک دانشمند عمل میکند. شواهد را میسنجد و براساس حقیقت عینی به دنبال نتیجهگیری است. سپس ذهن ناخودآگاه مانند یک وکیل وارد صحنه میشود، ابتدا تصمیم میگیرد که این نتایج و حقایق علمی چیستند و سپس، به دفاع از موضع خود میپردازد. در این کشمکش درونی ذهن خودآگاه و ناخودآگاه، اغلب پیروز میدان ذهن ناخودآگاه است.
متأسفانه برای انسان، وکیل مغزش، یعنی ذهن ناخودآگاه قدرت بیشتری دارد. انسان به شخصه علاقه دارد بیشتر به حمایت از نتیجهگیریهایی بپردازد که مهر تأییدی بر باورهای او هستند. بنابراین، به دنبال جایگزین نیست و نمیخواهد از محدوده امنش خارج شود.
تقابل ذهن خوداگاه و ناخوداگاه باعث تاثیر بر درکی میشود که انسان از محیط اطرافش دارد. ذهن ناخوداگاه حقایق را متناسب با دیدگاه شخصی انسان تنظیم میکند و شواهدی که دوست ندارد را در نظر نمیگیرد.
البته تنها شما نیستید که این کار را انجام میدهید. حتی دانشمندان نیز از این نوع سوگیریها مستثنی نیستند. آنها هم گاهی به دلایل ناخودآگاهانه نظریه سایر دانشمندان را قبول نمیکنند.
به عنوان مثال، در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل ۱۹۶۰، بحث دانشمندان در مورد شروع شکلگیری جهان، حسابی بالا گرفته بود. عدهای عقیده داشتند که جهان همواره برقرار بوده و شروع یا پایانی ندارد. درحالیکه تئوری «بیگ بنگ» یا همان «انفجار بزرگ» نیز مطرح بود و برخی نیز طرفدار آن بودند. این جنگ و جدال تا سال ۱۹۶۴ و اثبات نظریه «درخشش» پس از «انفجار بزرگ» ادامه داشت. اما بازهم برخی از محققان همچنان بر موضع خود پایدار بودند و این نظریه اثباتشده را قبول نمیکردند.
دفاع ضمیر ناخودآگاه از یک باور یا موضع از پیش تعیینشده میتواند به طرز چشمگیری بر نحوه تفسیر اطلاعات فرد از اطرافش تأثیر بگذارد و آن را تغییر دهد. حتی زمانی که به افراد مختلف، اطلاعات یکسانی داده میشود، باورهای قبلی آنها بر درک آن موضوع تأثیر میگذارد و تفسیرهای متنوعی از آن مسئله ارائه میدهند. این تنوع در درک مسائل مختلف، نتیجهگیریهای متفاوت را به دنبال دارد.
برای درک بهتر تأثیر ضمیر ناخودآگاه بر دیدی که از مسائل مختلف به وجود میآید، به این مثال توجه کنید. در یکی از پروندههای دادگاهی، یک موتورسوار از رانندهای به دلیل جراحات وارده در تصادف شکایت کرد و جزای نقدی برای راننده بریده شد.
در پاسخ به این موضوع، محققان یک تکرار ساختگی از پرونده ایجاد کردند و دوباره صحنه را بازسازی نمودند. این مرتبه، داوطلبان شرکتکننده در آزمون فرصت داشتند که وکالت شاکی و متهم را بر عهده بگیرند. به عنوان یک انگیزه اضافی، به داوطلبان گفته شده بود که در صورت رسیدن به جزای نقدی صحیح، به آنها پاداش پرداخت میشود.
جالب این است که حتی باوجود احتمال از دست دادن پاداش، بازهم برآورد شاکی داوطلب از تسویه حساب واقعی، دو برابر برآورد متهم داوطلب بود. آنها نقشهایی را که بازی میکردند به شکل ناخودآگاه پذیرفته بودند و در کمال تعجب، نتایج بسیار متفاوتی از هم ارائه میدادند.
بنابراین، در یک عبارت کلی میتوان نتیجه گرفت که باورهای قبلی و ضمیر ناخودآگاه بهشدت در قضاوتها و تصمیمگیریهای انسان تأثیر میگذارند و تا حدی باعث میشوند فرد مغرضانه عمل کند.
در سال ۱۹۵۹ میلادی، سه بیمار روانی در بیمارستانی ادعا کردند «عیسی مسیح» و «پسر خداوند» هستند. دانشمندان به دلیل اصرار این سه بیمار، آنها را در یک اتاق قرار دادند تا بررسی کنند که چطور این امر بر درکی که آنها از خود داشتند تأثیر گذاشته است.
وقتی این سه بیمار به همدیگر معرفی شدند، یکی از ادعای خود دست کشید و به حالت عادی بازگشت. از دو نفر باقیمانده، یکنفر، دیگری را به توهم و دروغ گفتن متهم کرد. اما نفر سوم، از دخیل شدن در درگیری با دیگران شدیداً اجتناب میکرد و در سکوت و آرامش عقیده داشت عیسی مسیح است.
نتایج این آزمایش واقعا باورکردنی نبود. حتی با وجود شواهدی که به آنها ارائه شد، دو نفر از این سه مرد، همچنان خیالات خود را حفظ کردند و تنها یکی از سهنفر، از باورش به عیسی مسیح بودن دست کشید.
شاید چنین مثالی یک نمونه افراطی در خودبزرگبینی و کمالگرایی باشد، اما باید اشاره کرد که هر فردی کم و بیش مقداری خودبزرگبینی دارد.
درواقع بسیاری از افراد تصور میکنند که خاص هستند و تصویری که خودشان از خویشتن دارند با چیزی که دیگران میبینند متفاوت است.
بر اساس تحقیقات انجامشده و سالها مطالعات، نتایج نشان میدهد که از هر یک میلیون دانشآموز سال آخر دبیرستان، تنها یک درصدشان هوش برتر دارند. درحالیکه ۲۵درصد دانشآموزان توهم آن را دارند که ابرانسان هستند و خود را جزء درصد برتر محسوب کنند.
این هذیان و توهم برای دانشآموزانی که مشکل خودبزرگبینی و خاص بودن دارند تا سالها بعد و سایر مراحل زندگی ادامه خواهد یافت. برای مثال، ۹۴ درصد از اساتید دانشگاه، کار خود را بالاتر از حد متوسط میدانند.
متأسفانه باید به این دسته از افراد گفت واقعیتی که از خودشان درک کردهاند با چیزی که دیگران میبینند کاملاً متفاوت است. عدهای تصور آن را دارند که قادر هستند کاری را سریعتر و بهتر از آنچه واقعاً میتوانند انجام دهند.
برخی نیز فکر میکنند چون میتوانند کاری را بهتر از دیگری انجام دهند یا مهارت ویژهای دارند، بسیار خاص و استثنایی هستند. جالب است که همین مسئله اساساً جلوی پیشرفت آنها را میگیرد. اما چه چیزی باعث میشود آنها به این درک غلط از خودشان برسند؟
پاسخ، مانند بوکلایتهای قبلی واضح است. ضمیر ناخودآگاه نقش اصلی را در شکلگیری این تصور دارد.یکی از بارزترین نمونههای عدم تطابق واقعیت و برآوردهای انسان از استعداد و مهارتش، پروژههای ساختمانی هستند. اغلب پروژههای ساختوساز با زیرساختهای ویژه، بودجهای بسیار بیشتر از بودجه اولیه نیاز دارند؛ زیرا پیمانکارْ تاریخهای تکمیل پروژه و فازهای مختلف آن را بسیار ایدئال در نظر گرفته است. برای مثال، اداره حسابداری عمومی ایالات متحده آمریکا تخمین زده است که تنها یکدرصد از فناوریهای نظامی جدید خریداریشده، قبل از موعد مقرر یا در حد بودجه تعیینشده تحویل داده شدهاند. سایرین، یا تکمیل نشده یا بودجهای بیشتر نیاز دارند.
در مورد شکلگیری چنین باور غلطی، اول از همه باید اشاره کرد که واقعاً انسان تقصیری ندارد. خودباوری همواره با انسان بوده و او دوست دارد مورد احترام قرار بگیرد. چنین احساسی برای سازگاری و پیشرفت انسان به عنوان یک گونه حیاتی ضروری است.
اما زمانی خطرناک میشود که فردی به دلیل احساس خاص بودن، به خودپسندی برسد، دست از پرورش استعدادهایش بکشد و خودش را فردی ورای دیگران ببیند. اینجاست که ضمیر ناخودآگاه و تصویری که فرد از خودش دارد دقیقا تیشه به ریشه استعدادهای او خواهد زد. افرادی که دچار خودپسندی میشوند و احساس خیلی خاص بودن میکنند، معمولا از سوی جامعه طرد میشوند یا به ورطه پوچی میرسند.
در هر صورت، باید در نظر داشت که بدون خودباوری و احساس خاص بودن، جامعه انسانی همواره راکد میماند و اگر این احساس وجود نداشت، شاید هنوز هم انسان به دنبال سنگ چخماقی برای روشن کردن آتش غذایش بود.
آیا انسان میتواند به تنهایی زندگی کند؟ چرا انسان برای بقا نیاز به زندگی در جوامع و برقراری ارتباط دارد؟ آیا طرد شدن از سوی جامعه، پیامدهایی برای سلامتی انسان دارد؟
انسان موجودی اجتماعی است و روابط جمعی و دوستی با دیگران، یکی از نیازهای اساسی او محسوب میشود. افراد قبل از اینکه بتوانند صحبت کنند یا حتی راه رفتن را بیاموزند، جذب مهر و محبت میشوند و بالقوه از افرادی که آنها را دوست ندارند فاصله میگیرند.
نگاهی به رفتار نوزادان بیندازید. آنها دوست دارند چهره افرادی که به آنها محبت و کمک میکنند را لمس کنند و برعکس، در برابر افرادی که چنین کاری نمیکنند جبهه میگیرند. تحقیقات نشان داده است حتی اگر این صورتها مانند صورت عروسکها جعلی باشند، باز هم کودکان رفتاری مشابه از خود بروز میدهند.
رفتار نوزادان و کودکان در مقابل دیگران، گواهی بر ذاتی بودن روحیهی اجتماعی انسان است.
این قضیه زمانی جالبتر میشود که انسان درمییابد مغز مانند سختافزاری است که به وی در برقراری روابط اجتماعی کمک میکند. بدون داشتن روابط اجتماعی، انسان قادر به زندگی نیست. نگاهی به روابط خود با خانواده یا دوستانتان بیندازید. بدون آنها چطور وقت خود را میگذرانید؟
حتما میگویید که به تنهایی میتوان عادت کرد، اما اگر در جزیرهای تنها بمانید و با هیچ فردی در تماس نباشید چطور؟ آیا غریزه بقا برای ادامه زندگی شما کافیست؟ واقعیت این است که شما بعد از مدتی نیاز به یک همصحبت پیدا خواهید کرد!
فکر میکنید چه چیزی بر اجتماعی بودن انسان تأثیر میگذارد؟ آیا باتوجه به نکاتی که در بوکلایتهای قبل گفتیم، ضمیر ناخودآگاه به دلیل پیچیدگیهایش، به جای آنکه ما را اجتماعی کند، نباید باعث شود که از ارتباط با دیگران دوری کنیم؟
پاسخ در نئوکورتکس نهفته است. نئوکورتکسِ مغز انسان بهطور غیرعادی بزرگتر از سایر پستانداران و جانوران است. این بخش که به عنوان جدیدترین قسمت مغز شناخته میشود، در طول سالیان زیادی تکامل یافته و به انسان کمک میکند تا روابط پیچیده بین افراد را بفهمد.
فقط انسانها هستند که میتوانند به ماهیت درونی خود پی ببرند، کیستی و چیستی خویش را بفهمند، بیاموزند که چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنند و بدانند که هر فرد چه چیزی میخواهد.
مطالعات نشان داده است که ارتباط مستقیمی بین نسبت نئوکورتکس در مغز و اندازه گروههای اجتماعی یک گونه جانوری وجود دارد. برای مثال، گوریلها در گروههای ده نفره، «ماکاکها» در گروههای ۴۰تایی و انسانها نیز به طور متوسط در گروههای ۱۵۰ نفره میتوانند زندگی سازگاری با یکدیگر داشته باشند. و این گروه فقط شامل دوستان نزدیک نیست؛ بلکه خانواده، آشنایان و کسانی که با آنها در تماس هستید را در برمیگیرد.
اما اگر انسان نتواند اجتماعی شود یا از سوی جامعهای طرد شود چه اتفاقی میافتد؟ قطعاً انزوا فقط یکی از عواقب آن است. کمکم دردها، آسیبهای روحی و سپس بیماریهای جسمی سر و کله خود را نشان میدهند.
تاکنون، دانشمندان توانستهاند ثابت کنند که انزوای اجتماعی در افراد، احتمال ابتلای آنها به فشار خون بالا و چاقی را افزایش میدهد. همچنین، انزاوای اجتماعی میتواند عمر انسانها را کوتاهتر کند. بنابراین، نئوکورتکس میتواند ما را از پیامدهای تنهایی که بیماریهای مختلفی هستند نجات دهد.
دانشمندان و فیلسوفان مدتها است به این باور رسیدهاند که انسانها واقعا منحصربهفرد هستند. مطمئناً هیچ گونه دیگری در پیچیدگی یا تواناییهای فکری و جسمی به پای انسان نمیرسد. انسان قدرت تفکر دارد و همین مسئله دلیل اصلی تمایز او با سایر جانداران است. اما برخی باور دارند که انسانها چندان از جانداران دیگر متمایز نیستند.
رفتار انسانها و حیوانات توسط مواد شیمیاییای که در مغز ترشح میشود هدایت میگردد. برای مثال، انتشار چند ماده شیمیایی در مغز، این قدرت را به انسان میدهد که به دیگران اعتماد کند. اما انسان نمیخواهد این واکنشها از حیطه اختیارات او خارج شوند؛ زیرا درنهایت، ممکن است کار به جایی بکشد که به همه اعتماد کند و این اصلا خوب نیست.
رفتارهای اجتکاعی انسان توسط واکنشهای شیمیایی مغز تعیین میشوند و ضمیر ناخوداگاه بر انجام انها تاثیر بسزایی دارد.
به مثال زیر در راستای تشابه انسان با حیوانات دقت کنید:یک گوسفند ماده معمولا زمانی که برهاش میخواهد شیر بخورد، حالت تدافعی میگیرد و از شیر دادن به او سر باز میزند. او تنها در زمان زایمانش روی خوش به برههایش نشان میدهد. در این وقت، هم بره تازه متولدشده، هم برههای بزرگتر میتوانند بهراحتی شیر بخورند.
به محض گذر از زمان تولد، گوسفند ماده دوباره رفتار قبلی خود را از سر میگیرد. تمامی اینها به دلیل بالا و پایین شدن ترشح پروتئینی در مغز او به نام «اُکسیتوسین» است که در زمان کشیدگی کانال زایمان، درون مغز گوسفند ترشح میشود.
جالب است بدانید این هورمون در زنان و هنگام زایمان نیز ترشح میشود. ترشح این هورمون باعث اولین پیوند عاطفی میان مادر و فرزند میگردد و در ادامه هم به روند شیردهی مادر کمک میکند. این هورمون آنقدر تأثیرگذار است که کاهش آن میتواند باعث افسردگی پس از زایمان در زنان شود و حتی از شیر دادن مادر به کودک جلوگیری کند.
علاوهبر اینها، انسان برای جفتگیری و داشتن رابطه و ازدواجی موفق نیز نیاز به ترشح این هورمون دارد. این هورمون در طول رابطه جنسی و حتی با در آغوش کشیده شدن از سوی کسی که دوستش دارید، در مغز ترشح میشود و باعث احساس عشق میشود.
در رابطه با تأثیر ضمیر ناخودآگاه بر رفتار انسانها در کنار فعل و انفعالات شیمیایی، محققان آزمایش جالبی انجام دادهاند. طی این آزمایش که با هدف سازگاری افراد در موقعیتهای معمولی انجام شد، شرکتکنندهای باید در کتابخانه دانشگاه، کنار دستگاه کپی منتظر میماند تا یک نفر برای انجام کارش به آنجا بیاید. سپس شرکتکننده از آن فرد میپرسید که آیا میتواند پیش از او کارش را انجام دهد یا خیر؟ ۴۰ درصد افراد بدون دلیل، درخواست او را رد کردند. اما وقتی که شرکتکننده، دلیلی برای خواستهاش ارائه میکرد، حتی اگر قانع کننده نبود، مانند اینکه بگوید: «من باید چندین نسخه کپی بگیرم»، میزان امتناع افراد، ۶ درصد کاهش یافت.
با انجام این آزمایش، محققان دریافتند که انسان مانند یک برنامه کامپیوتری، علاقه به پیروی از دستورالعملهای ناخودآگاه دارد. پس وقتی از فردی سؤال میشود که میتوان کاری را انجام داد یا نه، اساساً پاسخ «خیر» است و اگر دلیلی برای آن کار ارائه شود، آنگاه به انجام دادن یا ندادن کار فکر خواهد شد.
بنابراین، بیشتر رفتار انسان به جای اینکه در تسلط خودش باشد، تحت کنترل عواملی است که بر آنها اختیاری ندارد.
خود را چگونه فردی توصیف میکنید؟ آیا خندهرو، مهربان و منصف هستید؟بسیاری از افراد بر این باورند که چنین ویژگیهایی را دارند، اما متأسفانه انسانها بهشدت تحت تعصبات مبهم درونی و ذهنی هستند. حتی گروههایی که در آنها عضو هستید، خواه ناخواه بر رفتار شما نسبت به دیگران تأثیر میگذارند.
یکی از پیشداوریهایی که اغلب انسانها خواسته یا ناخواسته آن را انجام میدهند، نظر دادن در مورد شخصیت افراد بر اساس ظاهر آنهاست. این حقیقت ناخوشایندی است که باید با آن کنار بیایید.
برای مثال، در یکی از مطالعات انجام گرفته روی رفتار انسانها مشخص شد که اگر فردی دزد باشد، اما لباس رسمی و شیک به تن داشته باشد، کمتر کسی گمان میبرد که او واقعا کیست و نظرات خوبی دربارهاش شنیده خواهد شد.
درحالیکه اگر فردی لباس کهنه به تن داشته باشد، مردم بیشتر علاقه دارند که به او لقب دزد بدهند. درواقع، ناخواسته وقتی صحبت از دزدی به میان میآید، نگاه افراد به سمت کسانی میرود که ظاهر مناسبی ندارند.
حتی نتایج تکاندهنده یک آزمایش دیگر نشان داد که ۷۰ درصد افراد، سیاهپوستان را به کلمه شکست و فقر بیشتر مرتبط میدانند و لقب ثروتمند و موفق را برای سفیدپوستان در نظر میگیرند. درحالیکه در این مطالعه، بسیاری از افراد شرکتکننده، خود را فردی بدون جبههگیری نسبت به نژادهای مختلف عنوان کرده بودند.
اینها تنها نمونهای از تعصبات پنهان انسان است. در مقیاس بزرگتر، تعصبات بیشتری وجود دارد که واقعا انسانها را تحتتأثیر قرار میدهد. ممکن است خواسته یا ناخواسته، افراد مسن را به عنوان افراد ناکارآمد و از کار افتاده بشناسیم یا زنان را بیشتر هنرمند به حساب بیاوریم تا دانشمند! چرا اینطور میشود؟
امیانها بیشتر به کلیشهها و برچسبهای ضمنی تکیه میکنند که بر نحوهی دید انها از دیگران در جامعه تاثیر میگذارد.
رسانهها، فرهنگ و تبلیغات گستردهای که انجام میشود تأثیر چشمگیری بر توصیف این کلیشهها دارند. این پدیده به قدری در جامعه شایع است که باید بسیار تلاش کنیم تا فردی را به دور از برچسبها دوست داشته باشیم. شناسایی این پیامهای پنهان که از سوی رسانه و ضمیر ناخودآگاه به افراد القا میشود، اولین گام برای اصلاح کلیشههای ذهنی فردی است.
ما میتوانیم با صرف وقت بیشتر برای خودشناسی و آشنایی با افرادی که مستعد برچسب خوردن در جامعه هستند ذهن خودمان را از پیشداوری و قضاوت در مورد دیگران دور نگاه داریم. این کار به انسانها کمک میکند تا با یکدیگر همدل باشند. شاید انسان کنترلی بر ضمیر ناخودآگاهش نداشته باشد، اما میتوان برای مدیریت آن سعی و تلاش کرد.
چقدر با پیامهای پنهانی که ناخودآگاه از رسانههای مختلف دریافت میکنید آشنا هستید؟ پیامهایی مانند روشن شدن شور و شوق انقلاب در دلها با شنیدن یک آهنگ یا تأثیر چهره سخنگوی یک حزب در موفقیت و شکست آن حزب؟ یا حتی در بخشهای دیگر، مثلا فکر میکنید پیامهای پنهان و ضمیر ناخودآگاهتان چقدر توانایی این را دارند که شما را به سمت خریدهایی خاص سوق بدهند؟
دقیقا مانند آنچه در عنوان گفته شد، ضمیر ناخودآگاه بر همه جنبههای زندگی تأثیر میگذارد. از انتخابهایی که در زندگی انجام میدهید گرفته تا چیزی که میخرید و در مجموع، جزئیترین اتفاقات زندگی، ضمیر ناخودآگاه دخیل است.
حال چگونه این ضمیر آنقدر زندگی انسان را تحت کنترل دارد؟با ارسال پیامهای پنهان از درون به بیرون که به صورت رفتار اجتماعی نمود پیدا میکنند.
شاید فکر کنید که شرایط آب و هوا یا حتی تلفظ نام یک شرکت، تأثیری بر سهام یا سود آن شرکت نداشته باشد، اما اینطور نیست. درواقع استفاده از پیامهای پنهان یا همان «سابلیمینال» چیزی است که دولتها و صاحبان قدرت و سرمایه بهشدت برای سوگیری افراد به کار میبرند.
سادهترین نمونه این موارد، نام شرکتهاست. شرکتها تا جای ممکن نامشان را ساده انتخاب میکنند تا افراد بتوانند آنها را راحت به ذهن بسپارند. شرکتهایی که نام سختی دارند احتمال شکست بالاتری در آینده خواهند داشت. همچنین استفاده از نامهای آشنا که اشاره به ریشهها و باورهای مردم یک فرهنگ دارد، گاهی باعث انفجار سهام و رشد چشمگیر یک شرکت یا استارتاپ میشود.
به عنوان مثال، موسیقی پس زمینهای که در سوپرمارکتهای مختلف یک شهر یا کشور پخش میشود تأثیر بسیاری در خرید محصولات خاص دارد. مثلا وقتی موسیقی فرانسوی پخش میشود، افراد ناخودآگاه به سمت لاین فروش اجناس فرانسوی میروند یا وقتی موسیقی آلمانی پخش میشود، ناخواسته خرید اجناس آلمانی سر به فلک میکشد.
البته زمانی که از مشتریان دلیل علاقهاشان به خرید محصولات مختلف را میپرسند، آنها اشارهای به موسیقی پخش شده در فروشگاه نمیکنند؛ زیرا از پیامهای پنهان و تأثیر آن بیخبر هستند.
این مسئله تنها به عادات خرید افراد مربوط نمیشود. انسانها حتی براساس ظاهر فیزیکی و نه سیاستهایی که در منصب قدرت اتخاذ میکنند به یک فرد رأی میدهند. یکی از بهترین نمونههای استفاده از پیامهای پنهان برای سو گرفتن افراد به سمت یک جبهه سیاسی، جلوه چهرهای است که از پیش به عنوان سخنگوی یک دولت یا حزب معرفی میشود.
دقیقا به همین دلیل است که چهرههای افراد، پیش از سوگیری سیاسی آنها به اطلاع عموم میرسد تا میزان محبوبیتشان سنجیده شود. درواقع، یک چهره قدرت تغییر انتخابات یا حتی برپایی انقلاب را دارد.
یکی از بهترین نمونههای تأثیر چهره بر سوگیری افراد، مناظره اول «ریچارد نیکسون» و «جان اف. کندی» در سال ۱۹۶۰ برای کسب عنوان ریاست جمهوری ایالات متحده بود. این مناظره همزمان از تلویزیون و رادیو پخش شد.
نیکسون که در حال بهبودی از بیماری سختی بود، ظاهری وحشتناک داشت. با این حال، پخش برنامه ادامه پیدا کرد. کسانی که تلویزیون را مشاهده میکردند دیدند که نیکسون در برابر کندی جوان شکست خورد و حتی اصرار نیکسون بر ادامه مناظره تلویزیونی، خشم آنها را برافروخت.
اما کسانی که از طریق رادیو به مناظره گوش میدادند عقیده داشتند نیکسون واقعا عملکرد بهتری داشته است. صدای عمیق، پرطنین و نافذ نیکسون بسیار مؤثرتر از صدای رسا و متوسط کندی بود. همانطور که اشاره شد، زبان بدن واقعا در جلب نظر افراد مؤثر است.
اما شانس با نیکسون یار نبود. در هر صورت، نیکسون این انتخابات را به کندی باخت. همین مناظره هم آغازگر پروپاگانادا و ارسال پیامهای پنهان تصویری شد. زیرا همواره از زمان حضور جعبه جادویی، تأثیر تصویر بسیار بیشتر از صدا بوده است.
اساسا انسان از آنچه که ضمیر ناخودآگاهش با او انجام میدهد بیخبر است. این ضمیر ناخودآگاه از سادهترین اعمال تا روابطی که با دیگران دارید را تحتتأثیر خود قرار میدهد. برای مثال، سادهترین نیازها مانند اجتناب از خطر، یافتن غذا و نیاز به زندگی در اجتماع یا سوگیری و تبعیض نسبت به دیگران یا حتی احساسات نیز از ضمیر ناخودآگاه متأثر هستند.
مغز انسان به گونهای تکامل یافته تا به خوبی کار کند، اما این موضوع بدان معنا نیست که میتوان تمام احساسات را درک نمود یا با دیدی واقعگرایانه به دنیا نگاه کرد. درواقع، اگر بخواهیم دقیقتر به این موضوع نگاه کنیم، احساسات پیامهایی هستند که ضمیر ناخودآگاه انسان تحتتأثیر عوامل محیطی و واکنشهای شیمیایی به مغز انسان میفرستد و باعث میشود که آنها نمود رفتاری پیدا کنند. بنابراین، بسیاری از اتفاقات و رفتارها خارج از کنترل انسان است، اما باز هم میتوان آنها را به سمت و سویی خوب هدایت کرد.
با خواندن این خلاصهکتاب، آموختید که چطور مغز و ضمیر ناخودآگاه کنترل اعمال و رفتار را در دست دارند و ذهن انسان قادر به ضبط و یادآوری تمامی خاطراتش نیست.
ضمیر ناخودآگاه تا جایی پیش میرود که حتی قدرت دستکاری خاطرات و دخالت در درک انسان از محیط اطرافش را دارد و باعث میشود انسان براساس آنچه که خودش تصور میکند واقعیتها را دریابد.
چنین تضادهایی در ذهن، گاهی باعث بروز مشکلاتی میشود که نمیتوان از آنها اجتناب کرد؛ مانند رفتارهایی که در موقعیتهای خاص از فردی سر میزند که در حالت عادی اصلاً چنین رفتاری از او دیده نمیشود.
بنابراین، با درک ضمیر ناخودآگاه و تأثیر پیامهای پنهانی که از محیط اطراف دریافت میشود میتوان تا حد زیادی رفتارها، پیشداوریها و قضاوتها را مدیریت کرد.
پیشنهاد کاربردی: از زبان بدن برای تغییر تصمیمات به نفع خودتان استفاده کنید
زمانی را در نظر بگیرید که هنگام صحبت کردن با یک فرد، از نگاه کردن به چشمان او اجتناب میکنید. با این کار، پیامی مبنی بر اینکه «من اعتمادبهنفس کمی دارم» به وی القا خواهید کرد. برای استفاده از زبان بدن به نفع خود، هنگام صحبت کردن، نگاه خود را بین بینی و چشمان او تقسیم کنید.
تسلط بر زبان بدن و آگاهی از نشانههای آن، به شما برتری بصری میدهد. با تکرار این کار برای یک مرتبه هم که شده میتوانید بر خودتان تسلط بیشتری داشته باشید. بهتر است زبان بدن را یاد گرفته و از آن برای یافتن شغل موردنظر یا پیشبرد اهدافتان استفاده کنید.
همچنین، قبل از تصمیمگیریهای مهم، بدن و ذهن خود را آرام کنید. اگر به خاطر دیر رسیدن به محل کار عجله کنید، ناخودآگاه بدن شما آدرنالین ترشح میکند که میتواند خودآگاهتان را به سمت بله گفتن سریع نسبت به تصمیمهای مهمی ببرد که پیش از این، درباره آنها شک داشتهاید.
اگر احساس میکنید عوامل محیطی بر تصمیمات شما تأثیر میگذارند، پیش از هر پاسخی، لحظهای درنگ کنید، از محیط دور شوید، چند نفس آرام بکشید و سپس بار دیگر در شرایط قرار بگیرید. بعد از این کارها، حتما پاسخ صحیحتری خواهید داشت.
کار دیگری که میتوانید انجام دهید این است که بدون در نظر گرفتن تبلیغات خرید کنید. شما خواسته یا ناخواسته تحت تأثیر تبلیغات هستید، اما باید از تأثیر این تبلیغات و مصرفگرایی باخبر باشید. بستهبندیهای جذاب، منوی زیبا، محیط شیک یک رستوران و بسیاری موارد دیگر میتوانند در شما این تصور را ایجاد کنند که یک محصول یا ماده غذایی بسیار بهتر از دیگری است. حتی وقتی احساس گرسنگی دارید هم به خرید محصولات غذایی نروید؛ زیرا بیشتر از نیازتان خرید خواهید کرد.
جالب است که گرمای هوا هم میتواند بر ضمیر ناخودآگاه شما تأثیر بگذارد. براساس مطالعات انجام شده، در روزهای آفتابی، افراد خوشبینتر هستند که همین مسئله باعث میشود کمتر به سرمایهگذاری و خرج کردن خود دقت داشته باشند.
#سوبژه
#هنر
#کتاب
#کتابخوانی
#زندگی
#خودشناسی
#روانشناسی