چه کسی مناسب ازدواج است؟
اثر جان تاونسند (John Townsend), هنری کلاود (Henry Cloud)
چگونه یک رابطه عاشقانه سالم داشته باشیم؟
اگر همین لحظه تلفنتان زنگ بخورد و کسی که خیلی دوستش دارید از شما بخواهد که با او قرار بگذارید، چه میکنید؟
شاید مشتاقانه موافقت کنید، یک برنامه حسابی بچینید، به این فکر کنید که کجا قرار است بروید، چه چیزی بخورید و تلاش کنید همهچیز بینقص باشد.
از طرف دیگر، ممکن است از قبل برنامههایی داشته باشید، اما برای آنکه او ناراحت نشود تصمیم بگیرید که برنامههایتان را عقب بیندازید یا کنسل کنید.
از سمتی ممکن است از دست او ناراحت باشید، شاید اخیراً وقت گذراندن و کنار آمدن با او برایتان سخت شده باشد. درست است که هر بار او را میبینید سعی میکنید خوب رفتار کنید، اما حرفهای زیادی در دلتان هست که از گفتنشان میترسید.
مسئله دقیقاً همین است. هر رابطهای واقعاً عاشقانه نیست. برای بعضی از افراد و در بعضی از موقعیتها، روابط پر از آسیب، ناراحتی و انتخابهای سخت است.خب، در چنین شرایطی، با خودمان فکر میکنیم که آیا بهتر نیست از دیدن طرف مقابل خودداری کنیم؟ اما متأسفانه فرار از روبرو شدن با دیگری، راهحل خوبی نیست؛ زیرا مشکل از روابطمان نیست، بلکه مشکل از ماست.
رابطه عاشقانه یکی از راههایی است که به رشد فردی ما کمک میکند. در جریان این آشنایی، ما احترام و محبت متقابل را تجربه میکنیم و ممکن است به فکر آشنایی بیشتر و حتی ازدواج بیفتیم. اما گاهی همین روابط عاشقانه به ما ثابت میکنند که بسیاری از افراد بلوغ لازم برای عاشق ماندن را ندارند.
اکنون سؤال اصلی این است: چهکاری میتوانیم انجام دهیم تا یک رابطه آنطور که میخواهیم پیش برود؟ پاسخ ساده است: مرزهای خود را حفظ کنید و از خاطراتی که میسازید لذت ببرید.
مرزها از ما محافظت میکنند.
به ما اجازه میدهند لذت ببریم، مستقل زندگی کنیم و یاد بگیریم برای شادی و خوشبختی فقط به خودمان وابسته باشیم. مرزها شبیه مسیری هستند که رابطه را بر اساس خواستههای ما جلو میبرند، اجازه میدهند صادقانه رفتار کنیم و فضای خصوصی خودمان را داشته باشیم.
از طرفی، اگر طرف مقابل کار اشتباهی انجام داد، ما هنوز این فرصت را داریم که از مرزها برای حفظ رابطه استفاده کنیم. درحقیقت، شاید ما نتوانیم تصمیم بگیریم که دیگران چهکار میکنند، اما قطعاً راههایی وجود دارد که بتوانیم خودمان را بهتر کنیم.
اما این مرزها چیست؟ چطور باید آنها را وضع کنیم و چطور باید از آنها استفاده کنیم؟ در ادامه خلاصه کتاب مرزهای یک رابطه عاشقانه با ما همراه باشید.
هیچکسی نباشید جز خودتان!
آیا تابهحال به معیارها، چیزهایی که از یک رابطه میخواهید و چیزهایی که از آنها بیزار هستید فکر کردهاید؟ به نظر شما مرزهای یک رابطه چیست؟
مرز، خطی است که محدوده احساسی شما را مشخص میکند. اگر شما حدومرز عاطفی مشخصی نداشته باشید، هیچ فضای مخصوصی برای خودتان نخواهید داشت. درحالیکه اگر جهان احساسیتان مرزبندیهای مخصوص به خودش را داشته باشد، این شما هستید که کنترل احساس و رابطه را به دست میگیرید. مثلاً تصور کنید که دوستتان از شما میخواهد در حق او لطفی کنید. شما کمی فکر میکنید و متوجه میشوید که در حال حاضر نمیتوانید این کار را برای او انجام دهید. پس محترمانه به او پاسخ منفی میدهید. در چنین حالتی، شما مرز خودتان را حفظ کردهاید.
مرزها شبیه سیمهای خارداری هستند که از ارزشها احساسات و نگرشهای ما محافظت می کنند.
اما چرا در آشنایی عاطفی، بیش از هرجای دیگری به مرزهایمان احتیاج داریم؟
مرزها به ما کمک میکنند بفهمیم چه کسی هستیم، چه چیزی را دوست داریم و از چه چیزی بیزاریم. وقتی با شریک زندگی خود در مورد ارزشها و انتظاراتتان صحبت میکنید، درحقیقت تلاش میکنید که خودتان را معرفی کنید. به او بگویید واقعاً چه کسی هستید و چه باورهایی دارید. صداقت شما باعث میشود که از خودتان محافظت کنید.
به یاد داشته باشید که صداقت سنگ بنای همه روابط است، بهویژه در رابطه با همسریابی و ازدواج.
گاهی عدم صداقت در موضوعاتی خودنمایی میکند که افراد احساس میکنند واقعاً اهمیتی ندارد. برای مثال، شما ممکن است از موسیقی کلاسیک متنفر باشید، اما برای جلب رضایت طرف مقابل وانمود کنید این سبک موردعلاقه شماست یا بارها و بارها با او به سینما بروید؛ درحالیکه اصلاً از ژانر محبوب او خوشتان نمیآید. شاید فکر کنید این چندان موضوع مهمی نیست، اما شما نهتنها با او صادق نبودهاید بلکه در حال خودفریبی هستید.
همین مسائل کوچک، میتواند در آینده، ضررهای جبرانناپذیری به رابطه شما وارد کند. بنابراین، اولین و مهمترین مرزی که باید برای یک رابطه عاشقانه برقرار کنید اصالت است. هیچکسی نباشید جز خودتان!
سعی کنید قانونهای خاص خودتان را داشته باشید. مثلاً به خودتان قول بدهید که هیچوقت با یک فرد دروغگو وارد رابطه نشوید.
البته، برای اینکه با دروغگویان ارتباط نداشته باشید، قبل از هر چیز باید در مورد نیازهای خود صادق باشید و به دیگران دروغ نگویید. بههرحال، نوع فردی که هستید تعیین میکند که چه افرادی جذب شما میشوند.
اما این فقط دیگران نیستند که باید به شما و نیازهایتان احترام بگذارند؛ مرزهای یک رابطه، موضوعی دوطرفه است. برای مثال، به این فکر کنید که چقدر آزادی میخواهید و چقدر بهطرف مقابلتان آزادی میدهید؟ برای درک بهتر این موضوع با ما به بوکلایت بعدی بوکاپو بیایید.
شادی من به درونم وابسته است
«انسانها این حقیقت رو فراموش کردناما تو نباید فراموشش کنیتو تا زندهای نسبت به چیزی که اهلیش کردی مسئولیتو مسئول گلت هستی. این رو یادت باشه!شازده کوچولو برای اینکه یادش بمونه تکرار کرد: من مسئول گلمم!»
این یکی از دیالوگهای معروف کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دو سنت اگزوپری و یکی از مرزهای مهم یک رابطه عاشقانه است. ما نسبت به فرد موردعلاقه خود مسئول هستیم. شما باید درست بهاندازه آزادی که از یک رابطه میخواهید، احساس مسئولیت داشته باشید. همانطور که دوست دارید بر اساس ارزشهایتان رفتار کنید، نه بر اساس ترس یا احساس گناه، باید این حق را برای طرف مقابل هم قائل باشید.
برای مثال، تصور کنید که والدین شریک عاطفی شما بهشدّت برای ازدواج کردن به او فشار میآورند و او هم این فشار را به شما منتقل میکند. ممکن است بترسید و با خود فکر کنید اگر سریعتر با این موضوع موافقت نکنم ممکن است برای همیشه او را از دست بدهم.
در چنین حالتی، شما بخشی از آزادی خود در رابطه را از دست میدهید، چون تصمیمتان به دلیل فشار بیرونی و ترس از جدا شدن گرفتهشده است نه بر اساس آن چیزی که واقعاً میخواهید.
اینجا نقطهای است که مسئولیت و آزادی در کنار یکدیگر قرار میگیرند. درواقع، مسئولیت شما فقط این نیست که یک رابطه سالم را حفظ کنید، بلکه باید این توانایی را داشته باشید که در مقابل چیزهایی که برایشان آماده نیستید بایستید و قاطعانه نه بگویید.
بعضی از ما در برابر کسانی که دوستشان داریم خیلی صبور هستیم. ما بهطرف مقابلمان اجازه میدهیم دائماً آزارمان بدهد، درحالیکه طرف مقابل کاملاً غیرمسئولانه رفتار میکند.
وقتی آزادی و مسئولیت باهم وجود داشته باشند، هر دو شریک میتوانند یک محیط سالم و بالغ در رابطه ایجاد کنند. بنابراین، تعیین مرزها برای محافظت از آزادی، مسئولیت، عشق و همچنین بهبود روابط، ضروری است.
رابطه عاشقانه قدمی برای یافتن یک شریک مادام العمر است.
این فرایند نیازمند سرمایهگذاری افراد بالغ بر روی یکدیگر است. هر دو طرف رابطه باید نگرش مثبت و صادقانهای نسبت به یکدیگر داشته باشند، تا بتوانند رابطهشان را توسعه بدهند و از یکدیگر حمایت کنند.
البته روابط عاشقانه و حدومرزهای احساسی، شاید بتوانند ما را از تنهایی دور کنند، اما این به آن معنا نیست که ما باید برای شادی و رضایت خود به روابط عاشقانه تکیه کنیم. افرادی زیادی هستند که بهمحض تمام شدن یک رابطه، وارد رابطه بعدی میشوند، برای آنها مهم نیست که با چه کسی هستند، آنها فقط سعی میکنند با عاشق شدن از تنهایی خود خلاص شوند، حتی اگر رابطه جدید نامناسب باشد.
اما یک قانون نانوشته وجود دارد که بسیاری از ما آن را نمیدانیم: برای شادی و رضایت لازم نیست حتماً در یک رابطه باشید.
معنای این قانون این است که هیچوقت نباید زیاد به دیگران تکیه کرد. شادی و روشهای شما برای مبارزه با تنهایی نباید مبتنی بر آشنایی یا ازدواج باشد. وقتی چنین طرز نگاهی به جهان داشته باشید بهراحتی اشتباه میکنید و هر شخص اشتباهی را بهسادگی وارد زندگیتان میکنید.
شما باید بتوانید بهتنهایی و با تکیه بر خودتان شاد باشید. اجازه ندهید ترس از تنهایی باعث شود که مرزهای خود را رها کنید. سعی کنید فردی مستقل باشید تا گرفتار بنبست یک رابطه نشوید.
همه ما دلمان یک رابطه سالم میخواهد؛ دو نفری که همدیگر را دوست داشته باشند، اما درعینحال مستقل باشند، حلقههای اجتماعی خاص خود را داشته باشند، زمان کافی برای قرار گذاشتن با یکدیگر داشته باشند و دیدگاهها و اهدافشان برای آینده تا حدودی مشابه باشد.
واقعیت این است که عشق فوقالعاده است، اما نمیتواند همهچیز را حل کند. این فقط و فقط شما هستید که میتوانید مشکلات خود را حل کنید. هرچه زندگی شما کاملتر باشد، کمتر به یک رابطه تکیه میکنید تا احساس امنیت داشته باشید.
به همین دلیل، ما باید مرزهایی برای تنهایی فردی داشته باشیم. مرز تنهایی به شکلگیری یک دنیای درونی زیبا کمک میکند.
شاید در ابتدا فکر کنید تنهاییهای فردی آفت رابطه شماست، اما بهتدریج متوجه میشوید که تنهایی حتی در عمق رابطه، شما را به انسانهایی باثبات و کامل تبدیل میکند. افرادی که مستقل هستند و این به آنها کمک میکند تا زندگی واقعاً شادی داشته باشند.
تعیین مرزها در یک رابطه عاشقانه به ما این امکان را میدهد که خودمان باشیم و از هر دو طرف محافظت کنیم و رابطه را به سمتی ببریم که هر دو میخواهیم.
اما هنوز در رابطه با یک موضوع مهم صحبت نکردهایم، تابهحال به این فکر کردهاید که شخص موردعلاقه شما باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟ شاید عجیب به نظر برسد، اما این موضوع هم تا حد زیادی به مرزهای ذهنی شما مربوط میشود. در بوکلایت بعدی بوکاپو با ما همراه باشید.
تو شبیه رویاهای من نیستی
همه ما بارها درباره شخصیت ایدئال و رؤیاییمان خیالپردازی کردیم. رؤیاهایی که گاهی بهشدت به نیازهای ما نزدیکاند، گاهی از حفرهها و نداشتههایمان بیرون آمدهاند و گاهی تحتتأثیر اطراف هستند.
اما پیدا کردن این فرد رؤیایی معمولاً غیرممکن است و البته این به آن معنا نیست که ما هیچ شانسی برای یک رابطه ایدئال نداریم. ما بالاخره عاشق میشویم و احساس میکنیم این شخص خاص باعث میشود قلبمان تندتر از همیشه بزند.
اینجا نقطهای است که باید بایستیم و کاملاً دقیق به او نگاه کنیم. باید از خودمان بپرسیم این فرد واقعاً کیست؟ آیا شخصیت واقعی او برای من جالب است؟ ورزشکار است؟ جاهطلب و قدرتمند است؟ هنرمند است؟ تلاشگر و سختگیر است؟ آیا لجباز و یکدنده است؟
هرکدام از ما معیارهای خاص خودمان را برای عاشق شدن داریم، اما بهتر است درباره آنها سختگیر نباشیم.
یک رابطه عاطفی به ذهن باز نیاز دارد.
شاید بعد از کمی شناخت متوجه شوید شخصی که انتخاب کردید با آن چیزی که در ابتدا تصور میکردید کمی فرق دارد یا حتی برعکس آن است. خب حالا باید چه تصمیمی بگیرید؟ از کدامیک از معیارهایتان میتوانید چشمپوشی کنید؟
بیایید گامبهگام پیش برویم. یکی از مهمترین مسائلی که حتماً باید در یک رابطه عاشقانه وجود داشته باشد، علایق مشترک است. برای آنکه بتوانید باهم زمان خوبی را سپری کنید، باهم لذت ببرید و هدف مشترکی را دنبال کنید، باید چند علاقه مشترک داشته باشید.
مثلاً اگر هردوی شما عاشق سفر هستید، میتوانید رابطه خود را درحالیکه سرزمینهای جدید را کشف میکنید تقویت کنید. البته این به آن معنا نیست که هیچیک از دو نفر نمیتوانند علاقهای شخصی داشته باشند یا هدف خاصی را بهتنهایی دنبال کنند.
بعد از علایق، نوبت به اهداف میرسد. اهداف شما برای زندگی مشترک چقدر به هم شباهت دارد؟ دوست دارید کجا زندگی کنید؟ چه شغلی داشته باشید؟ چطور زمانتان را بگذرانید؟ دوست دارید پولتان را خرج چه چیزهایی کنید؟ آیا میخواهید بچهدار شوید؟ آیا میخواهید تحصیلاتتان را ادامه بدهید یا وارد بازار کار شوید؟ چقدر از زمانتان را میخواهید بیرون از خانه باشید؟
همه اینها و خیلی بیشتر از آن، مسائلی هستند که باید درباره آنها به توافق برسید، آیا شما واقعاً میخواهید بعضی از هدفها یا برنامههایتان را فدای زندگی مشترک کنید؟درنهایت، شما باید ارزشهای مشترک داشته باشید. ارزشهای یک فرد، تعیینکننده نگرش او نسبت به جامعه و زندگی است. هرکسی ایدههای خودش را درباره زشتی و زیبایی و درستی و نادرستی دارد. شاید شما شخصیت ملایم و انعطافپذیری داشته باشید، اما طرف مقابلتان اعتقاد داشته باشد که باید همهچیز را با پرخاشگری و دعوا حل کرد.
تضادها و اختلافنظرها را قبل از آنکه عشق چشمانتان را کور کند، بررسی کنید. پسازآن باید تصمیم بگیرید که آیا باوجود این تضادها میخواهید به این رابطه ادامه بدهید؟ شما باید بدانید این تضادهای کوچک در آینده میتواند تبدیل به اختلافهای بزرگ شود.
هیچکسی نمیتواند خود واقعیاش را در جستوجوی عشق پنهان کند. آنچه را که از او میخواهید و آنچه را که مایل به انجام آن نیستید بگویید و اجازه دهید طرف مقابل، خود واقعی شما را ببیند.
گاهی یک رابطه عاشقانه باعث میشود ما خودمان و نیازهایمان را فراموش کنیم، ما آنقدر شیفته طرف مقابل میشویم که اگر روزی از او جدا شویم نمیتوانیم روی نیازهای خودمان تمرکز کنیم.
مثلاً بسیاری از زن ها همیشه ترجیحات شریک زندگیشان را در اولویت قرار میدهند. تمام کارهای آنها حول رابطه میچرخد و چیزی برای خودشان نمیخواهند یا انجام نمیدهند. آنها حاضرند سرگرمیها و زندگی اجتماعی یا حتی رؤیاهایشان را کنار بگذارند، تنها برای اینکه میخواهند شریک زندگیشان خوشحال باشد.
به گذشته فکر کنید، آیا تابهحال کسی به شما گفته: «وقتی کنار فلانی هستی، اصلاً نمیشناسمت، انگار خودت نیستی؟»
اگر چنین حسی درباره خودتان دارید و یا فکر میکنید چنین حسی را به دیگران انتقال میدهید، نباید ساده از کنارش بگذرید. باید به این فکر کنید که این رابطه چه تأثیری بر شما داشته است، هیچ اشکالی ندارد اگر تغییر کرده باشید، اما خیلی مهم است که بدانید این تغییر مثبت بوده یا منفی؟ و از همه مهمتر، آیا شخصیت و خود واقعی شما هنوز وجود دارد یا بهطورکلی از بین رفته است؟
حتی اگر همهچیز خوب باشد، همه ما گاهی نیاز داریم که کمی عقبنشینی کنیم، از احساسات عمیقمان فاصله بگیریم و به خودمان فضا بدهیم.
ما باید زمانی را به تنها بودن، فقط برای خودمان اختصاص بدهیم و رشد احساساتمان را کمی کند کنیم. با دوستانمان وقت بگذرانیم و به علایق و اهداف فردیمان فکر کنیم.
خیلی مهم است که گاهی بهجای آنکه از عمق و درون یک رابطه همهچیز را ببینیم، بیرون بیاییم و با یک دیدگاه خارجی احساساتمان را تحلیل کنیم. رفتارها و تنشهای خودمان و طرف مقابل را کاملاً منطقی بینیم و از خودمان بپرسیم آیا این شخص واقعاً من را دوست دارد؟
فراموش نکنید که رابطه همه چیز نیست.
خیلی مهم است که در جریان یک رابطه عاشقانه، روند یادگیری شخصی خودتان را داشته باشید. کتاب بخوانید، سفر کنید و در فعالیتهای اجتماعی شرکت داشته باشید. هرکسی باید این فرصت را داشته باشد که جهان را با آرامش تماشا کند و تصویر بزرگ زندگی را ببیند.
ما به شادی احتیاج داریم و این شادی فقط منحصر به یک لحظه و یک رابطه نیست؛ بلکه یک حقیقت واقعی برای تمام زندگی ماست.
اما باوجود این، گاهی ما به روابطمان اعتیاد پیدا میکنیم و این موضوع روند مرزگذاری را سختتر از قبل میکند.
به هر قیمتی عاشق نشوید
بعضی از افراد پس از بارها عاشق شدن و بارها شکست خوردن، کمکم باور میکنند که تبدیل به یک آهنربا شدهاند. آنها سریعاً دیگران را جذب میکنند و به سمتشان کشیده میشوند. وقتی زندگی در چنین روندی بیفتد، تشخیص فرد مناسب بهشدّت سخت میشود.
نویسنده در این کتاب، یک روش قابلاعتماد برای استفاده از دوستی بهعنوان پایه و اساس یک رابطه عاشقانه ارائه میدهد. برای پیدا کردن و رسیدن به یک رابطه عاشقانه نیازی نیست در ابتدای کار، تمام احساستان را بروز بدهید. اتفاقاً بهتر است که برعکس عمل کنید.
در قرارهای ملاقات و زمانی که با فرد موردنظر میگذرانید، تلاش کنید تا همهچیز کاملاً دوستانه و غیر عاشقانه باشد.
حرف ها نگاهها و همه چیز باید بوی یک دوستی صادقانه بدهد.
همه چیزهایی که برای ابراز عشق رمانتیک لازم است دور بریزید و کاملاً جدی از خود بپرسید: آیا میتوانم دنیای درونی خود را با او به اشتراک بگذارم؟ آیا شخصیتش را دوست دارم؟ اگر نتوانم با او رابطه عاشقانه برقرار کنم آیا دوست دارم همچنان دوستم باشد؟
ما به کسانی دست دوستی میدهیم که وفادار و مسئولیتپذیر باشند. خب آیا رفاقتی بالاتر از شراکت برای تمام زندگی وجود دارد؟ بنابراین، بسیار مهم است فردی که میخواهید با او وارد رابطه شوید، ویژگیهای یک رفیق تمامعیار را داشته باشد.
بعضی از ما حتی به شکل ناخودآگاه همیشه به دنبال کسی میگردیم که تکمیلمان کند. ما همیشه به دنبال یک شخصیت مکمل هستیم و او را جذاب میدانیم چون میتواند کارهایی را انجام دهد که ما نمیتوانیم.
اما این یک تله است. ما باید بهشدّت مراقب باشیم و شخصیتهای مخالف را جذب نکنیم. چراکه این دسته از افراد بهسادگی با عشق واقعی اشتباه گرفته میشوند.
اگر این قدرت را نداشته باشیم که با نقاط ضعفمان روبرو شویم، اگر نخواهیم رشد کنیم و یا از حفرههای درونی خود فرار کنیم، آنوقت همهچیز را در عشق خلاصه میکنیم. ما به شکل ناخودآگاه دنبال کسی میگردیم که فاقد این ویژگیها باشد و برای اصلاح خودمان به او تکیه میکنیم. ما فکر میکنیم با عمیقتر شدن رابطه و نزدیکی بیشتر میتوانیم نقاط قوت او را وارد شخصیت خودمان کنیم.
برای مثال، ممکن است شما شخصیتی غیراجتماعی و تا حدودی منزوی داشته باشید. شما میتوانید انتخاب کنید که همینطور بمانید، اما نمیتوانید به یک فرد برونگرا و اجتماعی تکیه کنید تا مشکلاتتان را حل کند. درحقیقت، آنچه واقعاً باید انجام دهید این است که یک راهکار منطقی برای راحتتر کردن تعاملات اجتماعی پیدا کنید و روابط خود را در طول زمان بسازید.
فراموش نکنید تفاوتها تنها زمانی میتواند یک رابطه را عمیقتر کند که هر دو نفر بالغ و کامل باشند. در چنین شرایطی، دو فردِ کاملاً متفاوت هنوز هم میتوانند عمیقاً عاشق شوند؛ زیرا این رابطه مبتنی بر ارزشهای مشترک است و تفاوتهای آنها مکمل رابطهشان است.
اکثر ما دوست داریم روابطمان از یک آشنایی، بهتدریج به عشقی عمیق تبدیل شود، ارتباطمان رشد کند و درنهایت به تعهد و ازدواج برسیم. اما حقیقت این است که همه رؤیاها آنقدر که ما انتظار داریم خوب پیش نمیرود.
در هر رابطه، هر شکست و هر تجربهای باید این دو حقیقت را به یاد داشته باشیم:
1. انجام یک کار یکسان و مکرّر و انتظار نتایج متفاوت، دیوانگی محض است. فردی را تصور کنید که بارها مورد خیانت گرفته و طرف مقابل را میبخشد. در چنین شرایطی، او فقط یک امید واهی را درون خود پرورش میدهد و مشتاقانه منتظر روزی است که شریک زندگیاش تغییر میکند.
2. اگر اتفاقات را در نظر نگیریم، هیچچیزی بهتر از گذشته نمیتواند آینده را پیشبینی کند. بهعنوانمثال، اگر یک فرد خیانتکار تغییر نکند و شخصیتش را رشد ندهد، قطعاً در آینده دوباره خیانت خواهد کرد.
ما باید هرکسی را همانطور که واقعاً هست بشناسیم و بهجای امید به تغییر او، برای خودمان حدومرز تعیین کنیم. وقتی حدومرز داشته باشیم، بهراحتی فریب نمیخوریم و میتوانیم جهت رابطه را کنترل کنیم.
برای مثال، اگر چندبار دروغ شنیدید، وقت آن رسیده که بهطور دقیق این موضوع را بررسی کنید. باید به این فکر کنید که چرا به شما دروغ گفته است؟ و دلیل آن را بهطور عینی تجزیهوتحلیل کنید. آیا او مجبور بوده دروغ بگوید؟ آیا دروغ گفتن و فریبکاری جزئی از شخصیت اوست؟ اگر میخواهید به تغییر شرایط و تغییر رفتار طرف مقابلتان امید ببندید راهی ندارید جز اینکه او را کاملاً بشناسید.
شما باید امید خود را بر اساس واقعیت شکل بدهید.
مراحل اولیه یک رابطه عاشقانه، همیشه پر از اختلافنظر و بحثهایی است که نمیتوان از آنها فرار کرد. دعواهای اولیه بیشتر از هر چیزی به دلیل تفاوت در نوع نگاه دو طرف به مسائل است.
اگر در این مرحله، کورکورانه یکدیگر را سرزنش کنید، قضاوت منطقی برایتان سخت میشود و ممکن است به یکدیگر آسیب بزنید. به همین دلیل بهترین راهحل در چنین شرایطی بازگشت به درون خودتان است. شما باید دلیل دعوا و تنش را درون خودتان پیدا کنید.
میتوانید حرفها، حرکات و رفتارتان را بهدقت بررسی کنید. آیا از مرزها عبور کردهاید؟ آیا میتوانستید با روش مناسبتری همهچیز را کمی آرامتر پیش ببرید؟ در چنین مواقعی، باید جنبه خوب طرف مقابل را ببینیم، طرفی را که کمبود دارد ببخشیم و سرزنش را با مرزها جایگزین کنیم. یکبار دیگر خواستهها و بیزاریها و ترسهایمان را بهطور منطقی توضیح بدهیم و به او اجازه دهیم دوباره به دنیای احساسی ما وارد شود.
درهرصورت، چه در آغاز یک رابطه احساسی باشید و چه احساس کنید همهچیز دارد به پایان میرسد، باید تلاش کنید به آخرین و مهمترین مرز یک رابطه، یعنی احترام متقابل پایبند باشید. حالا زمان آن رسیده که از خودتان بپرسید چطور بعد از زیرپا گذاشتن مرزها، تنشهای طولانی و یک شکست عمیق، همچنان احترام و حرمتها را حفظ کنیم.
مهربان باشید، حتی روی خط قرمزها
احترام یکی از پایههای مهم عشق است. اما گاهی حتی در یک عشق عمیق، ارزش و احترام طرف مقابل کاملاً پایمال میشود و همهچیز به هم میریزد.
بیاحترامی در یک رابطه، زمانی اتفاق میافتد که یکی از طرفین بدون در نظر گرفتن افکار و نگرشهای طرف مقابل، فقط به خودش فکر میکند. مثلاً شما ممکن است دوست داشته باشید زمان بیشتری را با طرف مقابلتان سپری کنید، اما او درخواست شما را نادیده میگیرد. در چنین حالتی، شما عصبانی میشوید و دیگر نمیتوانید به آزادی او احترام بگذارید.
از سمت دیگر ممکن است از آن دسته افرادی باشید که همیشه قرارهای ملاقات را فراموش میکنید یا به آنها اولویت نمیدهید یا حتی دیر میرسید و مدام بهانه میآورید. این رفتار نوعی بیاحترامی به زمان طرف مقابل است.
اگر احساس میکنید که در یک رابطه، به احساسات، زمان و تلاش شما احترام گذاشته نمیشود، نباید ساکت بمانید. اجازه ندهید عشق یا زمان طولانی رابطه باعث سکوتتان شود.
نباید نگرانی هایتان را پنهان کنید.
اگر حس میکنید به شما بیاحترامی شده، بهسادگی با آن مخالفت کنید؛ طرف مقابل بلافاصله احساستان را میفهمد. میتوانید به او بگویید که این کار چه احساسی در شما ایجاد کرده است و اگر وضعیت تغییر نکند، چقدر محکم با آن برخورد میکنید. در غیر این صورت، بیاحترامی کردن برای طرف مقابل به یک عادت تبدیل میشود و او فکر میکند اشکالی ندارد اگر بعضی مواقع نیازهای شما را کاملاً نادیده بگیرد.
همه ما وقتی در رابطه به مشکل میخوریم با خودمان میگوییم: «اون قبلاً اینطور نبود. اون آدم خیلی خوبی بود.» اما این فقط یک توهم است. یک فرد محترم، همیشه احترام را در اولویت قرار میدهد. اگر با بیشتر شدن شناخت، میزان احترام در رابطه شما کمتر از قبل شده است، باید این واقعیت دردناک را بپذیرید: شریک شما دارد ماهیت واقعی خود را آشکار میکند.
برای مثال، ممکن است در اولین قرارهای ملاقات با یک فرد ملایم و محترم روبرو شوید، اما کمکم احساس کنید او با پیشخدمت رستوران یا فروشنده بد صحبت میکند و رفتارش با شما کمی تغییر کرده است.
شما باید در ابتدای رابطه، این مرز مهم را برای طرف مقابلتان تعریف کنید: احترام یک پیشنیاز مهم برای رابطه در همه زمانهاست.
عشق، ازدواج، تعهد و رابطه جنسی، همه جزئی از یک رابطه هستند. اما اگر رابطه جنسی قبل از ازدواج برای شما کاملاً غیرقابلقبول است، باید این را بدانید که اگر کسی شما را بهاندازه کافی دوست داشته باشد، از شما نمیخواهد کاری را که نمیخواهید انجام دهید. عشق یعنی صبر و احترام.
کسی که توسط شهوت کنترل میشود و به شما احترام نمیگذارد، هرگز فرد مناسبی برای شروع یک رابطه نیست. دلیل این موضوع کاملاً واضح است.
در گام اول روشن است که این شخص هیچ کنترلی بر خود ندارد. اگر او مایل به مهار تمایل خود به رابطه جنسی نیست، هیچ راهی وجود ندارد که در جنبههای دیگر، از جمله مسائل مربوط به پول، زمان یا داراییهای مادی در طول زندگی مشترک با شما سازگار باشد.
ثانیاً این شخص نمیتواند عشق را به شکل سالم ابراز کند. برای یک ازدواج سالم، شما به یک ارتباط عمیق نیاز دارید. کسی که در مهارتهای بین فردی مشکل دارد، نمیتواند شریک مناسبی برای ادامه زندگی باشد. رابطه جنسی میتواند نشانه عشق باشد، اما هرگز نمیتواند بهطور کامل جایگزین عشق شود.
اجازه ندهید که رابطه شما به مکانی برای برآورده شدن خواستههای طرف مقابل تبدیل شود؛ رابطهای که پر از خواهش است اما هیچ عمقی ندارد. رابطه نباید به فضایی بیحدومرز تبدیل شود که طرف مقابل در آن اجازه هر کار و هر رفتاری را دارد.
تماس فیزیکی را تا حدی که برای هر دو طرف قابلقبول است حفظ کنید و در ابراز میل جنسی باانضباط و احترام زیاد رفتار کنید. طرف مقابل باید بداند چه رفتارهایی خارج از مرز و معیار شماست. شما باید بتوانید همهچیز را بدون نگرانی در محدوده خود نگه دارید.
البته مسئله فقط رفتار ما نیست. شما باید بهدقت به رفتار طرف مقابل توجه کنید. مثلاً آیا او فقط از طریق رابطه جنسی به شما عشق میورزد؟ اگر حدومرزهای مناسب خودتان را در رابطه داشته باشید، زمان باهم بودن میتواند لذتبخشتر از چیزی باشد که انتظار دارید.
اما یک سؤال مهم هنوز بیپاسخ مانده است؛ اگر باوجود تمام مرزها و معیارها، روزی به این نتیجه برسیم که تمام مرزهایمان زیرپا گذاشته شده، چه اتفاقی میافتد؟
برای بعضی از افراد، زیرپا گذاشتن مرزها به معنای تمام شدن یک رابطه است. بعضی دیگر بهشدّت به مرزهای رابطه وابسته هستند و هیچ انعطافی در مقابل آنها ندارند. اما هیچیک از این دو رویکرد در واقعیت مناسب نیستند.
مرزها ابزاری برای تقویت رابطه هستند
تمام کردن یک رابطه به خاطر یک اشتباه، رویکرد مناسبی نیست، از طرفی، نادیده گرفتن آن باعث بهتر شدن رابطه نمیشود.
هر اقدامی که میخواهید انجام دهید، تلاش کنید که تا حد ممکن مهربان، محترم و همدل باشید؛ زیرا هدف شما ترمیم رابطه است. اگر قصدتان درست کردن رابطه است، سعی کنید خود را جای طرف مقابل بگذارید و منصفانه برخورد کنید. به جای بهانه آوردن یا سرزنش کردن طرف مقابل، سعی کنید آنچه را که اتفاق افتاده اصلاح کنید.
یک رابطه عمیق نیاز به صبر دارد، شما باید به خودتان و طرف مقابل فضا و زمان بدهید تا در کنار هم رشد کنید. در یک رابطه خوب، هر دو نفر باید باهم کار کنند، باهم رشد کنند و به افراد بهتری تبدیل شوند.
سخن پایانی
حدومرزهای احساسی برخلاف اسمشان، به ما آزادی میدهند. آنها به ما اجازه میدهند با خیال راحت عاشق شویم و درعینحال به ما کمک میکنند که رشد کنیم و مسئولیت احساساتمان را به عهده بگیریم.
شناختن مرزهای واقعی که در ذهن و احساسمان وجود دارد، باعث میشود بفهمیم که واقعاً چه کسی هستیم. وقتی خودمان را عمیقاً بشناسیم دیگر کورکورانه وارد رابطه نمیشویم.
ما میتوانیم فضای شخصی برای خودمان داشته باشیم و بدون تکیه به هرکسی حتی شریک زندگیمان رشد کنیم. از سمتی یاد میگیریم که توقعات بیمعنی را بهطرف مقابل تحمیل نکنیم، موقعیت و ارزشهای او را بشناسیم و فراموش نکنیم که برای حل مشکل باید همیشه از خودمان شروع کنیم.
به یاد داشته باشید که انتخابهای سالم باعث رشد روابط سالم میشوند. یک رابطه عاشقانه میتواند تجربه شگفتانگیزی در زندگی ما باشد. اما تنها در صورتی که مرزهای ما با احساساتمان همجهت باشد، داشتن ارزشهای بالغ از ما محافظت میکند و رابطهای را به ما هدیه میدهد که بر پایه اصالت و صداقت بنا شده است.
#کتابخوانی
#سوبژه
#کتاب
#خلاصه_کتاب