آرش و پونه عزیزم. سلام. میخواستم بپرسم که تا به حال خودتان را در آینه دیده بودید؟ میخواستم بپرسم که چگونه میشود چشمهایی به این زیبایی داشت؟
من شما را هرگز ملاقات نکردم. نمیدانم نوشیدنی مورد علاقتان چیست و خندههایتان چه صدایی دارد و وقتی مثل من، قلبتان میشکست چگونه خودتان را سرگرم میکردید و به زندگی پیام میدادید که:«گور بابات! ما ادامه میدیم.»
اگر من شما را هرگز ندیدم، چطور اینقدر عمیق احساس میکنم آرش برادرم یا پونه خواهرم بود. چرا برای من هیچ فرقی بین ریرا با نزدیکترینهایم وجود ندارد؟ سوال زیاد و جواب، مهم نیست.
آرشی، پونه! ریرا. مهسا، اردلان، نیلوفر، برادران و خواهران من، خوششانسیم که فرشتههایی مثل شما، کنار ما نفس کشیدند. شما از همان خیابانهایی رد شدید که احتمالا من هم از آنجا رد شدم و بوی عطرتان که جا مانده بود، وارد ریههایم شده. واضح است که جای فرشتهها، در هیچ قصه و افسانهای، در هیچ کجای زمین نیست. فرشتهها برای آسمانند و هرکس روزی به خانه خودش برمیگردد.
اگر بخواهم راستش را بگویم، حقیقت این است که ما اگر گریه میکنیم، اگر قلبمان مچاله است، برای شما نیست. ما برای خودمان ناراحتیم که فرشتههای کمتری کنارمانند. شک ندارم که شما در آرامشید. شک ندارم که برای ما دعا میکنید. تردید ندارم که روزهای بهتری در راهند. روزهایی که ما هم پرواز میکنیم از حس آزادی، درست مثل لبخندهای شما که بال داشتند.
آرشی، پونه، ریرا، صد و شش برادر و خواهر عزیزم. نگاه به اشک ما نکنید. ما ادامه میدهیم، بزرگ میشویم و شما تا ابد، برای همیشه، تا آخرین نفسی که میآید و میرود در قلبمان هستید.
شما زندهاید و نزد پروردگارتان روزی میخورید. شما در قلب و ذهن ما حضور دارید و گرمای صورتتان را از عکسهایتان حس میکنیم. قول بدهید که این گرما تا همیشه هست.
برای بخشی از قلبمان که پر کشیده، هر سال از شما مینویسیم. هر سال بودنتان را به خودمان یادآوری میکنیم. نمیدانم چرا این را میگویم. احتمال دارد بگویید تو دیوانهای. ولی میشود ما را ببخشید؟ ما میزبان خوبی برای فرشتهها نیستیم. ببخشید.
برای خوندن نوشتههای بیشتر و داشتن ارتباط نزدیکتر با هم، میتونید صفحه اینستاگرام من رو دنبال کنید :)