داشتم یادداشتهای قدیمیترم رو مرور میکردم که به نظرم رسید بعضیهاشون ممکنه از کارهای الانم خلاقانهتر باشن! چه چیزی میتونست دلیل این موضوع باشه؟ چون یادم اومد اون موقعها مجبور بودیم فقط با 150 کلمه برای روزنامه داستان طنز بنویسیم!
نتیجه سرچ کردنم خیلی جالب شد؛ رابطه خلاقیت و محدودیت مثل U برعکسه. یعنی یه نقطهای وجود داره که تو اون، میزان محدودیت و چهارچوبهایی که داریم متعادله و خلاقیت ما تو این نقطه، احتمالا تو بیشترین حالت خودشه.
اگر محدودیتهای ما خیلی کم باشه، ذهن به هر طرفی که میخواد، یه سرک میکشه و آخرشم نتیجه منسجمی نخواهیم داشت! اگر هم محدودیتمون خیلی زیاد باشه، دچار استرس میشیم و احساس زندانی بودن میکنیم و باز هم همون آش و همون کاسه.
باید محدودیتهای سالمی ایجاد کنیم که مارو تو بهترین نقطه نمودار U برعکس قرار بده! مثلا وقتی ما بدونیم برای انجام یه کار خلاقانه کلا 3 ساعت فرصت داریم، احتمالا خیلی ایدههای بهتری از وقتی که دو روز کامل زمان داریم به ذهنمون میرسه! برعکس، اگر زمانمون خیلی کم باشه هم خروجی خوب نمیشه.
نتیجه اینکه، محدودیتهای سالم، حتما به خلاقیت ما کمک میکنن؛ درست مثل محدودیت سالم تعداد کلمات تو ستون روزنامه که به من کمک میکرد تا متنی بدون اضافات، مثل نمونه پایین رو بنویسم؛ گفتم شاید خوندنش هم جالب باشه ?:
«همیشه فوتبالم از کسانی که برای تیم مدرسه بازی میکردند بهتر بود اما دست های پشت پرده و مافیای فوتبال مدرسه تصمیمات را نه بر اساس شایسته سالاری که بر اساس چیزهای دیگر سالاری میگرفتند. مثل ارتباط سالاری. یا با بستنی «سالاری» که کاپیتان تیم مهمان میشد.
بالاخره پس از مذکرات فراوان با بچه ها قرار شد اگر سر کلاس منشوری ترین معلم مدرسه، آقای «شمشاد» برقصم، در تیم بازی کنم. سر کلاس با وعدهی کاپیتان تیم بلند شدم و تا آخرین نفس هلکوپتری زدم. فیلم رقصم حسابی غوغا کرد و در کل شهر بلوتوث شد.
با این حال کاپیتان تیم، فرشاد پسر مدیر مدرسه را بازی داد. آن روز ها گذشتند و من با زخم وعده های عملی نشده و رسوایی فیلم پخش شده، دوران راهنمایی را تمام کردم. دیروز کاپیتان را در تلویزیون دیدم. مسئول شده بود و همچنان وعده می داد.»
? شما چه محدودیتهای سالم دیگهای، به جز محدود کردن زمان میشناسید که به کار میاد؟ لطفا حتماا به من و بقیه تو کامنتها معرفیش کنید ?