همیشه فوتبالم از کسانی که برای تیم مدرسه بازی میکردند بهتر بود اما دست های پشت پرده و مافیای فوتبال مدرسه تصمیمات را نه بر اساس شایسته سالاری که بر اساس چیزهای دیگر سالاری میگرفتند. مثل ارتباط سالاری. یا با بستنی «سالاری» که کاپیتان تیم مهمان میشد. بالاخره پس از مذکرات فراوان با بچه ها قرار شد اگر سر کلاس منشوری ترین معلم مدرسه، آقای «شمشاد» برقصم، در تیم بازی کنم. سر کلاس با وعدهی کاپیتان تیم بلند شدم و تا آخرین نفس هلکوپتری زدم. فیلم رقصم حسابی غوغا کرد و در کل شهر بلوتوث شد. با این حال کاپیتان تیم، فرشاد پسر مدیر مدرسه را بازی داد. آن روز ها گذشتند و من با زخم وعده های عملی نشده و رسوایی فیلم پخش شده، دوران راهنمایی را تمام کردم. دیروز کاپیتان را در تلویزیون دیدم. مسئول شده بود و همچنان وعده می داد.
شهرونگ-25 آذر