سجاد بیگی
سجاد بیگی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

وعده کاپیتان

همیشه فوتبالم از کسانی که برای تیم مدرسه بازی می­کردند بهتر بود اما دست های پشت پرده و مافیای فوتبال مدرسه تصمیمات را نه بر اساس شایسته سالاری که بر اساس چیز­های دیگر سالاری می­گرفتند. مثل ارتباط سالاری. یا با بستنی «سالاری» که کاپیتان تیم مهمان می­شد. بالاخره پس از مذکرات فراوان با بچه ها قرار شد اگر سر کلاس منشوری ترین معلم مدرسه، آقای «شمشاد» برقصم، در تیم بازی کنم. سر کلاس با وعده­ی کاپیتان تیم بلند شدم و تا آخرین نفس هلکوپتری زدم. فیلم رقصم حسابی غوغا کرد و در کل شهر بلوتوث شد. با این حال کاپیتان تیم، فرشاد پسر مدیر مدرسه را بازی داد. آن روز ها گذشتند و من با زخم وعده های عملی نشده و رسوایی فیلم پخش شده، دوران راهنمایی را تمام کردم. دیروز کاپیتان را در تلویزیون دیدم. مسئول شده بود و همچنان وعده می داد.

شهرونگ-25 آذر


طنزداستانشهروندروزنامه
من توی داستان ها زندگی میکنم! https://zil.ink/swjad?v=1
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید