به خودم قول دادم يه روز از چيزهايي بنويسم كه شايد خيلي ها نوشته اند اما مطمينا دوباره نوشتنش تكراري نخواهد بود، چون اين بار راجعِ به من خواهد بود. "داستان زندگي" : قله هايي كه فتح شد، سقوط هايي كه تجربه شد، نگاه هايي كه خاموش شد، دلي كه شكست، نفسي كه حبس شد، خنده اي كه باز هم نمايان شد و...
اما اين نوشتن به گذرِ زمان بيشتري نياز داره. الان اگر بنويسم مطمئنا دروغ هم بين كلماتم پيدا مي شه.
چون ميترسم از گفتن شكست هاي پي در پي كه بعدش هيچ قله اي فتح نشد. نميتونم اعتراف كنم كجاها كم اوردم، ترسيدم گريه كردم اما...
متاسفانه هنوز به اون اما نرسيدم كه بعدش يه جمله بگم كه همه اون سقوط ها و نرسيدن ها رو جبران كنه، پس جرأت نوشتن از نداشته ها رو ندارم .
ولي انگار رسم شده كه هر كس زماني از جزئيات زندگيش بگه كه يه اتفاق خارق العاده اي براش افتاده باشه يا مثلا به مقامي رسيده باشه.
خوب يا بد هرچه است جرأت نوشتن از خودم رو ندارم اما در واقع ذهنم درگيرِ نوشتن راجع به خودم هست، زياد خيلي زياد.
شايد اين فكر بعد از خوندن كتاب شكسپير و شركا بيشتر قوت گرفت. اونجا هر كس كه قرار بود در كتابخانه شكسپير و شركا براي مدتي زندگي كنه مي بايست زندگي نامه اش رو بنويسه، من خودمو بارها پشت ميز اون كتابخونه تصور كردم. كاش مي شد يك ماه اونجا اعتكاف كنم و داستانم رو بدون هيچ ترسي بنويسم. حرف ها دارم از ترس هام، از بلند شدن هام و دوباره افتادن هام
از قله هاي بلندي كه از نگاه كردن بهشون گردنم درد گرفت چرا كه فاصله ام زياد بود و هست.
دلم ميخواد همه اينها رو بنويسم اما فكر كنم هركسي زندگي نامه رو كه بخونه دلش ميخواد بريه به يه راه حل، به يه نقطه ارزشمند تا ازش لذت ببره و تو دلش تحسين كنه اما زندگي نامه من اگر الان نوشته بشه نقاط قوتي كه داره شايد خيلي ديده نشه چون مثل اون ادم موفق ها، اون ادم بزرگ بزرگا هنوز ته ماجرا نقطه روشني نيست.
شايدم هيچوقت نباشه اما ميدونم كه دارم براي نقاط روشن بيشتر روي مپ زندگيم تلاش مي كنم.
براي همين هم تاپيك اينجوري شروع شد كه اين مطلب هيچي بهتون اضافه نميكنه، نخونين!