"اهمیت زیبایی بصری برای آدمها یکسان نیست و بستگی به شرایط آدم داره."
این روزها... شاید باید گفت هفته ها تو مطالب قوی و ضعیفی که از هرجایی دستم بیاد میخونم، دنبال نشونه ام.
هربار که یه موضوعی شده دغدغم، خودمو میسپرم به نشونه ها. هر وقت چیزی تو ذهنم بیاد به طور نا خوداگاه چشمم تو متن هایی که میخونم یا فیلم و سریال هایی که میبینم بیشتر به دنبالش میگرده.
و این مدت که دغدغم مفهوم "تکرار" بوده تو نوشته ها به دنبالش بودم. امروز پیداش شد:
"اهمیت زیبایی بصری برای آدمها یکسان نیست..."
یهو پرت شدم به تمام لحظه هایی که تو این دوسال با دیدن حیوونا داشتم. سنجاب، خرگوش، آهو و خرس.
اما تو این دو سال هربار که میدیدمشون بازم ذوق داشتمو با لذت میدیدم. به همه میگم به همون تعداد که شما گربه میبینید من سنجاب میبینم. چشمام به زیبایی گربه ها عادت کرده بود ولی باز هم بی تفاوت از کنارشون رد نمیشدم. یعنی نمیشد قشنگی و نازی اون حیوون رو نادیده بگیرم. حتما موقع عبور از کنار یه گربه چشمم بیشتر به رنگ و خط های روش دقت میکرد. اینجا هم بااینکه به قول بچه ها باید عادت کرده باشم به دیدن آهو و بقیه حیوونا اما هنوز وقتی تو جاده آهو میبینم مثل کودک 5 ساله ذوق میکنم. دیدن و اهمیت دادن به این زیبایی برای همه یکسان نیست. فکر کنم من تا آخر عمرم که آهو ببینم اگر دیگه با صدای بند ذوق نکنم حتما تو دلم تحسینشون میکنمو قربون صدقشون میرم. نباید انتظار داشته باشم همه مثل من باشن. و مهمتر اینکه من تا همین 5-6 سال پیش اینطور نبودمو ذوقم همیشه بین بقیه دوستام کمرنگ تر بود.
تو متنی که میخوندم میگفت: "یه سری قابها برای ما در گذر زمان و تکرار، محو و بیاهمیت میشن. گاهی برای اینکه دوباره خوب ببینیشون، باید فاصله بگیری و دوباره برگردی"
شاید الان که بعد از دوسال برگردم ایران اینبار با دیدن گربه ها بیشتر ذوق کنم. اما قضیه "تکرار" اینبار در مورد آدم هاست. آدمهای عزیز زندگیت. از دیدن مادر و پدرمون خسته میشیم؟ نه! ولی گاهی اگر زمان زیادی رو با هم بگذرونیم مطمینا از تفاوت عقاید و عادت هامون خسته میشیم اما وجودشون ما رو خسته نمیکنه، مخصوصا که عشقی بینمون هست.
فکر میکنم شاید این فاصله بتونه تو روابط هم کمک کننده باشه. بنظرم اگر تایمی رو در تنهایی و به دور از آدم عزیز همیشگیمون داشته باشیم، میتونیم حسمون رو همیشه شاداب نگه داریم. دیشب تصمیم گرفتم به قول خارجی ها me time داشته باشمو این فرصت رو هم به عزیزِ دلم هم بدم، برای اینکه کمی از "تکرار" دیدار روزانه من فاصله بگیره. اما فاصله گرفتن و بهم زدن روتین هرشب بدون دلیل میتونه کمی دل آدم ها رو بشکنه. میترسیم. یا حداقل در مورد من که اینطور صدق میکنه. می ترسم. می ترسم از تغییر عادت ها. یه جایی شنیده بودم : "ما عادت کرده ایم به عادت هایمان" و مطمینا شکست این عادت آزار دهنده و ترسناک میشه.
حالا، امروز که این متن رو پیدا کردمو تونستم کمی حرفامو و لحظاتم رو تحلیل کنم، مطمینا میتونم بهتر همه چی رو پیش ببرم.