ویرگول
ورودثبت نام
تبلور مهر
تبلور مهر
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

«جناب “مرشد” با صد و هشتاد و سه صفحه تأخیر وارد می‌شوند»

نام کتاب «مرشد و مارگاریتا» امروزه در قفسه‌‌ی تمام کتابفروشی‌ها به چشم می‌خورد. با آن‌که از کهنه‌ نشرهای کتب ترجمه در ایران است، اما همچنان روی میز تازه‌های نشر جاخوش کرده است.

پیش از آن‌که کتاب را در دست بگیرم، قضاوت اولیه‌ام از نام آن، وجود زنی به نام «مارگاریتا» بود که احتمالا چشم و دل مردی مقدس، با تخلصِ «مرشد» را می‌رباید.

هرچه در صفحات ابتدایی كتاب پيش ‌رفتم، نه نامی از مارگاریتا و نه نشانی از مرشد یافتم. تا این‌که در صفحه‌ی صد و هشتاد و سه‌ی کتاب، عنوان بخش سیزدهم چنین نقش بسته بود؛«قهرمان وارد می‌شود».

کلمه به کلمه، ترکیب به ترکیب، جمله به جمله، و عبارت به عبارت پیش رفتم. اما عنوان قهرمان برای مرشد از سوی بولگاکف فریبی بیش نبود. قهرمان این داستان «ولند» است. و ولند کسی نیست جز وجود ظهوریافته‌ی شیطان در مسکو.

بولگاکف دو داستان موازی را در کتاب پیش می‌برد؛ داستان اصلی مربوط به شیطان و چهار همکار اوست که در کنار برکه‌های بطرکی اولین ماموریت خود را آغاز می‌کنند. بولگاکف از شگرد آشنایی‌زدایی چنین بهره می‌برد؛ شیطان آمده است تا انسان‌های شاخصِ شهر را متوجه نقاط ضعف‌شان بکند، تا آن‌که دست از اعمال ناشایست‌شان بردارند.

و داستان فرعی، ماجرای به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی مسیح به روایت مرشد است،که در زمان حاکمِ وقتِ اورشلیم، «پيلاطس» به وقوع می‌پیوندد.

احتمالا علاقه‌‌ی بولگاکف به روایتگری ماجرای تصلیب عیسی، به تمایل او به ادامه دادن پیشه‌ی پدری‌اش مربوط است. پدرش «آفاناسی ایوانویچ» دانشیار آکادمی علوم الهی بود. و میخائیل علاقه‌ی زیادی به پیشه‌ی وی داست. اما پدر او را مجبور به تحصیل در علوم پزشکی می‌کند.

شاید هم در راستای تدارک تمهیدات لازم برای خلق سبک رئالیسم جادویی، از این واقعیت تاریخی بهره برده است. چرا که شالوده‌ی رئالیسم جادویی بر مبنای واقعیت،افسانه و تاریخ است.

آن‌طور که به نظر می‌رسد داستان اصلی کتاب برگرفته از نمایشنامه‌ی دکتر فاوست اثر گوته است. همچنین از ساير آثار موردعلاقه‌ اش همچون رمان نفوس مرده اثر نيكلاى گوگول، نمايشنامه خدعه و عشق اثر شيلر و آثاری اینچنین بهره برده است. بولگاکف در «مرشد و مارگاریتا» به‌طور ویژه از نمایشنامه‌ی دکتر فاوست تاثیر پذیرفته، که می‌بایست پیش‌نیاز مطالعه‌ی این داستان معرفی شود. بدون آشنایی با نمایشنامه‌ی دکتر فاوست، مخاطب با خلأ عدم دریافتِ دقیق مواجه می‌شود. اگرچه آقای عباس میلانی، مترجم کتاب، با برگردانی دقیق و افزودن پانوشت‌های متعدد در انتهای صفحات، سعی موثری در رفع ابهامات و گره‌گشایی داستان داشته‌اند.

نویسنده در شروع کتاب، نقلی از نمایشنامه‌ی مزبور می‌کند، که طرح چندخطیِ داستان گوته و رمان خودش هم می‌توان به حساب آورد؛

«پس بگو کیستی؟

«جزئی از قدرتی هستم

که همواره خواهان شر است

اما همیشه عمل خیر می‌کند».

(گوته، فاوست)

راوی داستان گاه میان شخصیت‌ها حضور دارد، از افکار و احساسات شخصی آن‌ها اطلاعات دقیق دارد و نهان و نیات شخصیت‌ها را بیان می‌کند.

وگاه از فضاى داستان خارج می‌شود، چشم در چشم مخاطب می‌ایستد، او را مورد خطاب قرار می‌دهد، و مثل دوربین فیلم‌برداری آنچه را دیده و شنیده است بیان می‌کند. درست مثل گزارشگری که مشاهدات ميدانى خود را به مخاطب شرح مى‌دهد.

زاویه دید از «دانای کل محدود» به «زاویه‌دید عینی» دائما در نوسان است. این خروج از فضای داستان با آن‌که از سوی بولگاکف کاملا منظم و حرفه‌ای طراحی شده است اما موجب پراکندگی حواس مخاطب گشته و او را از فضای موجود خارج می‌کند.

او در انتهای بخش اول کتاب می‌نویسد؛«خواننده! با من بیا!»

و جایی دیگر می‌بینیم؛«ولی خواننده‌ی عزیز، کافی است، بی‌قرار می‌شوی! حواست به من باشد».

مهارت نویسنده در توصیف موقعیت‌ها و به تصویر کشیدن صحنه‌ها ستودنی‌ست.

گاه جان‌بخشی به پدیده‌ها، اعتبارِ متن می‌شود؛«پرتوی از مهتاب با پنجره‌ی کثیفی که سالها تمیز نشده بود در جدال بود» ، «شهر زندگی شبانه‌اش را آغاز کرده بود»، «رنگین‌کمانی که از رودخانه‌ی مسکو می‌نوشید».

و زمانی که می‌خواهد بازتاب نور از گردنبند را نشان دهد؛«گلوبند برلیانی که از آن شعله‌های آبی و زرد و سرخ ساطع می‌شد».

در گرماگرمِ این توصیفات است که سبک رئالیسم جادویی در داستان بولگاکف خودنمایی می‌کند؛«و درست رأس ساعت دوازده، اولین اتاق از اتاق‌های ساختمان، یکباره با غرشی ناگهانی زنده شد و به جنبش درآمد».

پیرنگِ شكن بر شكنِ داستان، در عین پیچیدگی، وحدت مضمون را حفظ کرده است. به‌طوری که ذهن خواننده دائما درحال تعامل بین شبکه‌های مختلف مغز است. آینده او را به گذشته بازمی‌گرداند و علل وقایع ماقبل را بازگو می‌کند. و گذشته دائما در حال پیش‌بینی حوادث آینده است.

پردازش شخصیت در رمان نيز، به‌گونه‌ای سازمان یافته است که برای شخصیت‌های مؤثر، تعداد کلماتی به اندازه‌ی یک داستان کوتاه اختصاص یافته است. و شناخت درستى به مخاطب مى‌دهد.

در شاهکار بولگاکف، گویی شیطان آمده است تا سردبیر نشریه‌ای که شاعرِ معروف(بی‌خانمان) را وادار به سرودن شعر ضد دین می‌کند، به کام مرگ بفرستد. و شاعر معذور را به گوشه‌ی تیمارستان بکشاند. خانه‌ی گریبایدوف‌ها که متعلق به هنرمندان سودجو بود به آتش بکشد. مردم طمع‌کارِ حاضر در تئاتر را مفتضحانه رسوا کند. نیکانور ایوانویچ را با تله‌ی حرص و ولع به ارز خارجی، راهی تیمارستان کند. و در نهایت به مرشد و مارگاریتا، به سبب عشق ناپاک‌شان شراب مرگ بنوشاند. اما چه کسی این قدرت لایزال وصف شده در داستان را به شیطان بخشیده است، تا به هر نحوی بخواهد مردم مسکو را به مجازات اعمالشان برساند؟!

شیطان در این داستان اراده‌ی مطلق است، و مسیح که او را با نام یسوعای نصرانی در این کتاب می‌بینیم، حتی برای شفاعتِ مرشد، از شیطان طلب یاری می‌کند.

خدا، جایگاهی در رمان ندارد. و آن‌جایی که ترکیب خداپرست به‌کار برده می‌شود، چنین توصیفی دارد؛«انفیسه که زنی خدا ترس و در عین حال خرافی بود». خرافه بودن را متناظر با خداترس بودن به‌کار می‌برد. و زمانی که مردم بخواهند درباره‌ی پیش‌آمدها در آینده صحبت کنند می‌گویند؛«شیطان می‌داند، شیطان بهتر می‌داند!»

در قسمتی از داستان می‌بینیم که در دست ولند(شیطان)، ماکت کره‌ی زمین دائما در حال چرخش است؛« این کره با چنان استادیی ساخته شده بود که در دریای آبی‌اش درخشش أمواج دیده می‌شد و یخ و برف دو قطبش برف و یخ واقعی بود.»

بنا به توصیفات، کره‌ی زمین با تمام ویژگی‌هایش در چنگ شیطان است. و از گرد و خاک و آتش برخواسته از نقطه‌ای در روی کره متوجه می‌شود که جنگی در آنجا رخ داده است. این، نشانگر القای تسلط شیطان بر جهان است.

و در قسمتی دیگر می‌خوانیم؛«ولندِ توانا واقعا توانا بود». چنین کبریایی چطور به انحصاریت شیطان درآمده است؟! شیطانی که سال‌هاست عقده‌ی عدم توان در وصول به کمال را، از انسان دارای کمالات به دوش می‌کشد!

نمی‌دانم بولگاکف در أواخر عمر چه فکری می‌کرده است؟ یا سوگیری اعتقاداتش چگونه بوده است که طوفان را حاصل فریاد شیاطین می‌داند، از شدتِ سوتِ دستیارِ شیطان درخت بلوطی از ریشه کنده می‌شود، و زمین شکاف برمی‌دارد، یک رستوران ساحلی به داخل آب فرو می‌ریزد، و تا حدی پيش مى‌رود که بلایای طبیعی را هم به اعمالِ شیاطین توجیه می‌کند!

داستانکتابتبلور مهرتبلورمهرمرشد و مارگاریتا
مهدیه پوراسمعیل هستم. تمامِ خلوتِ من، خواندن است و نوشتن. کانال تلگرام: t.me/tabalvoremehr_me
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید