هوالمونس
و باز می آیی با دنیایی از مهر و دستانی شفابخش از آسمان هفتم،
همانجا که "مادر" خانه کرده؛
همانجا که وقتی نبودی تا خود صبح تو را صدا میزدم با لبهای دوخته و چشمان خیسم...
باز آمدنت مبارک!
وقتی شکوفه لبخندت را میبینم غم را برای همیشه فراموش میکنم...
نفس ات ،
سر و صورتت؛
آغوش پاک و نگاه مهربانت...
همه یکسره عطرش را دارند!
مگر میشود از خون او بود و عاشق نبود؟!
مگر میتوانم با تو جز از آسمان بگویم و جز از نور بشنوم؟!
انگار بر آتش وجودم از آسمان یکباره باران شدی...
باریدی بر کویر تنهایی ام.
خوش آمدی فرزند مادر...
#ناتمام_فاطمه
کتاب ناتمام فاطمه جلد اول صفحه 46