داستان توکیو، Tokyo Story. یه فیلم ژاپنی دیگه که به صورت اتفاقی بعد از فیلم دردساز (روز یازدهم) دیدم. زندگی از نگاه یک زوج جا افتاده نشون داده میشه که چطور اونها با بچههای خودشون تعامل دارن و چه توقعاتی از اونها دارن. فیلم دردساز زندگی رو از نگاه بچهها نشون میداد و اینجا از نگاه پدربزرگ و مادربزرگها. اینکه چقدر دنیای امروز نسبت به این نسل سخت شده و اونها از یه نسل دیگه هستن، توقع دارن که روابط خانوادگی گرمتر باشه و بچههاشون و نوههاشون بهشون اهمیت بیشتر بدن و براشون وقت بیشتری بزارن. اینکه دوست داشتن بچههاشون به جایگاههای بالایی برسن و لزوما این اتفاق نیفتاده.
حکایت تهران امروز ماست که وقتی برای همدیگر نداریم و هر کدوم روزی ۱۰ بار تکرار میکنیم که من کار دارم، به فلان شخص و فلان کار شخصی و خانواده و دوست و غیره نمیرسم و باید به کارم برسم. توی بزرگی شهر گم شدیم و همه چیز برامون پیشرفت در کار تعریف شده و هر چند اینکه اگر از زاویه دیگهای به قضیه نگاه بشه شاید تو کارمون هم خیلی پیشرفت خاصی نکرده باشیم و بیشتر خودمون رو قانع میکنیم که من کار دارم و برای چیزهای دیگه وقت ندارم. سه نسل مختلف تو این فیلم خوب نشون داده شدن، پدربزرگ و مادربزرگها که سعی میکنن مزاحم زندگی فرزندان خودشون نشن و اینکه اونها کار دارن رو درک کنن. پدر و مادرها که نه وقتی برای بچهها دارن نه برای والدین خودشون. و آخرین نسل هم بچهها هستن که چون کسی براشون وقت نمیزاره و نمیتونن این قضیه رو درک کنن که بقیه کار دارن و برای اونها وقتی ندارن، شاکی میشن و سعی میکنن که با غر زدن و دعوا کردن کار خودشون رو پیش ببرن (اشاره به فیلم روز یازدهم). خلاصه اینکه به نظرم فیلم ارزش دیدن داره، هر چند که شاید داستان کلیشه باشه و بدونیم که چی قرار بشه و برامون عادی شده باشه، اما باید دید و از زبان پدر مادرهامون زندگی رو بشنویم.
۱۴ مهر، ۱۳۹۶