فیلم: بازم آکیرا کوروساوا، اینبار Rashomon.
چهار روایت از یک اتفاق که واقعا آدم رو به شک میندازه. آخرش چی شد؟ کی، چیکار کرد؟ در نقش قاضی به بازیگر و روایت اونها از یک قتل نگاه میکنیم و اصلا معلوم نیست که آخر سر کی درست میگه و کی داره دروغ میگه. به قول بازیگری که نقش تماشاچی یا شنونده رو داره، شاید: "اصلا مهم نیست که کی داره راست میگه، تا زمانی که سرگرم کننده باشه، من گوش میدم"! نقش ما هم به عنوان تماشاچی بیشتر از این نبود تو این فیلم. چهار روایت از چهار نفر که یک واقعه رو دیدن، اما هر کدوم از نگاه خودشون داستان رو تعریف میکنن، طوری که هیچگونه تشابه بین اونا دیده نمیشه که هیچ، با هم تضاد هم دارن. قاتل عوض میشه، انگیزه از قتل هم عوض میشه و حتی نحوهی قتل هم عوض میشه. فیلمبرداری فوق العاده بود، صورت بازیگرها اینقدر خوب نشون داده شده و اینقدر قشنگ حس و حال اون لحظهها منتقل میشه که آدم لذت میبره. در نهایت به نظرم فیلمی نیست که بشه تفسیر کرد، باید دید و آخرش از خودت بپرسی که همه چیز آیا همینه؟! اگر بله، پس حقیقت کجاست؟!
کتاب: دیروز کتاب The Happiness Project رو تموم کردم. شاید ایدهی اینکه یه سری کار رو یه مدت انجام بدم از همین کتاب اومده. نگاه به زندگی به صورت پروژهای به نظرم جالب اومد (هر چند قبل از این، کتاب پروژه رزی که سینا معرفی کرده بود، و داستان تخیلی یک استاد دانشگاه رو روایت میکرد که به صورت پروژهای به ازدواج نگاه میکنه و سعی در یافتن دختر ایدهآلش هست برام جالب اومده بود). اینکه یه سری کار رو تعریف کنی و براشون مهلت زمانی بزاری و بخوای تو یه مدت تعریف شده به یه سری هدفها برسی، یا حداقل براشون هر روز یه میزان وقت بزاری و ببینی که به چه نتیجهای میرسی، به نظرم حرکت خوبی میاد. خصوصا برای من که تنبلی به معنای واقعی در تک تک سلولهام رخنه کرده، انگیزه خوبی هست و میتونم یه سری کار که یه مدت بوده میخواستم انجام بدم رو انجام بدم. مثلا همین کتاب خوندن یا فیلم خوب دیدن که خیلی وقت بود میخواستم انجام بدم و انجام نمیدادم.
کتاب در مجموع بد نبود، هر چند نگاه زیادی مثبتگرا نسبت به همه چی داره و چند فصل آخر کشش نداشت و تقریبا باید بگم که خیلی از بخشهای آخر رو رد کردم یا گذرا نگاه انداختم. کلیت کتاب این هست که نویسنده یه برنامه ۱۲ ماهه تنظیم میکنه که هر ماه یک سری کار رو که به نظرش میاد کمک میکنن خوشحالتر بشه رو انجام بده. خیلی از اونها لزوما علمی نیست و فقط به صورت سعی و خطا انجام میشه و نتایج اونها رو گزارش میکنه. یکی از کارهایی که پیشنهاد شده بود سعی برای نوشتن یک رمان در یک ماه هست که انگاری یک چالش هم هست که هر سال به صورت ملی تو آمریکا برگزار میشه. اگر هر روز تقریبا ۱۶۶۷ کلمه بنویسی، آخر ماه یک رمان ۵۰ هزار کلمه ای داری (که خیلی خوبه!). نتیجه لزوما قرار نیست رمان خوبی باشه، یا اصلا قابل خوندن برای فرد دیگه ای باشه، همین که نوشتی کافیه و ارزش داره. این نوشتنهای اینجا هم شاید داستان این رمان باشه، لزوما قرار نیست قابل خوندن باشن این نوشتهها، بیشتر جهت این هستن که کاری که شاید هیچ وقت نکرده بودم، نوشتن!، رو یک بار انجام داده باشم.
۱۱ مهر، ۱۳۹۶