طاها ربانی
طاها ربانی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

خاطرات شاهزاده هری #3

هر روز حدود ۴۰۰ کلمه از ترجمه‌ی کتاب خاطرات شاهزاده هری، با عنوان اصلی زاپاس، را در اینجا قرار می‌دهم. ممنون می‌شوم با لایک و کامنت و به‌اشتراک‌گذاری از ما حمایت کنید.

خاطرات شاهزاده هری، یا زاپاس

قسمت سوم

مترجم: طاها ربانی


یادش، مثل همیشه، به من هوایِ امید و آتشِ انرژی تزریق کرد.

و همین‌طور گرفتگی غم را.

من هر روز جای خالی مادرم را احساس می‌کردم، اما آن روز، در آن میعادگاه اعصاب‌خراشِ فراگمور، خودم را در حالی یافتم که دلم برایش پرپر می‌زد، و نمی‌دانستم که چرا. مثل خیلی چیزهای دیگری که به او ارتباط پیدا می‌کرد، نمی‌شد راحت به کلمه درآوردش.

با اینکه مادرم پرنسس [همسر شاهزاده] بود و هم‌نام یکی از الهگان، هر دو واژه در توصیف او کم می‌آوردند و ناکافی به نظر می‌رسیدند.

مردم مرتب او را با تمثال‌ها و قدیسان مقایسه می‌کردند، با نلسون ماندلا و مادر ترزا و ژاندارک، اما با اینکه تک‌تک این مقایسه‌ها ارجمند و پر از مهر بودند، انگار به هدف نمی‌زدند. مادر من شناخته‌شده‌ترین زن روی زمین بود، مادر من یکی از محبوب‌ترین‌ها بود، اما به‌راحتی می‌شد او را توصیف‌ناشدنی خواند. حقیقت، صاف‌وساده، همین است. و بااین‌حال، چطور کسی که تا این حدّ فراتر از زبان روزمرّه است می‌تواند تا این حدّ واقعی باشد، حضورش این‌قدر ملموس باشد، و در ذهن من به این صورتِ اعلا زنده و حاضر باشد؟ چطور ممکن بود بتوانم او را این‌قدر واضح ببینم، درست مثل قویی که داشت روی آن دریاچه‌ی نیلی‌رنگ از برابر من می‌گذشت؟ چطور امکان داشت هنوز صدای خنده‌اش را بشنوم، خنده‌ای به گوش‌نوازی آواز پرندگانِ نشسته بر درخت چنار؟ خیلی چیزها بود که یادم نمی‌آمد، چون موقعی که او درگذشت من کم‌سن‌وسال بودم، اما معجزه آن چیزهایی بود که یادم می‌آمد. لبخند ویرانگرش، چشمان آسیب‌پذیرش، عشق کودکانه‌اش به فیلم و موسیقی و لباس و شیرینی؛ و همین‌طور به ما. وای که چقدر برادرم و من را دوست می‌داشت. در مصاحبه‌ای اعتراف کرده بود که «عشقی وسواس‌گونه» به ما دارد.

خوب، مامان... من هم به تو همین‌طور.

شاید دلیل همه‌جاحاضربودنش همان دلیل توصیف‌ناپذیربودنش باشد: چون او نور بود، نوری خالص و تابان. چطور کسی می‌تواند نور را توصیف کند؟ حتی انیشتین هم در این مسأله به زحمت می‌افتاد. چند وقت پیش، ستاره‌شناسان بزرگترین تلسکوپشان را بازتنظیم کردند و آن را به‌سمت شکافی ریز در کهکشان نشانه گرفتند. آن‌ها توانستند نمایی کوتاه از یک کره‌ی شگفت‌انگیز بگیرند. نامش را ایرندل گذاشتند، واژه‌ای به انگلیسی قدیم به معنای ستاره‌ی صبح. ایرندل میلیاردهامیلیارد کیلومتر با ما فاصله دارد، درحالی‌که احتمالاً مدت‌ها است از میان رفته، اما به بیگ‌بنگ، به لحظه‌ی آفرینش، نزدیک‌تر از کهکشان راه شیری ما است؛ و بااین‌حال، چشمان میرای ما می‌تواند آن را ببیند، ازبس‌که روشن و درخشان است.

خاطرات شاهزاده هریپرنسس دایاناانگلیسخاندان سلطنتیمادر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید