ته‌نشین
ته‌نشین
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

کارگران

وای از آن صبحِ گرمِ اسفند! جنوب، بی وقت، وزید، که بیدار شود خاطره‌های فقرِ پوچ ما، فلاکتِ جوانِ ما.

هِنریکا دامنِ نخی‌ی چارخانه‌یی داشت سفید و قهوه‌یی، که زمانی لابُد بابِ روز بود، کُلوته‌یی نواربند، و شَرْبی از ابریشم. این غم‌انگیزتر از عینِ عزاداری بود. ما گشتی در حومه می‌زدیم. هوا گرفته بود، و این بادِ جنوبْ همهْ بوهای زننده‌ی باغ‌های مخْروبه و مَرْغ‌های خُشکی‌زده می‌آورد.

زنم کسل نشد آن مایه که من: به چالابی، مانده از سیل ماه پیش در راه‌کوره‌یی کمابیش بلند، مرا ملتفتِ ماهیانِ ریزی کرد.

شهر، با دودها و با همهه‌ی کارخانه‌های نَسّاجی، دورْ دورْ جاده‌ها پی ما می‌آمد. آه، آن دنیا مأوای نظرکرده‌ی آسمان، و سایه‌سارها! بادِ جنوب مرا یادِ وقایعِ کودکی‌م می‌انداخت فلاکت‌بار، یأس‌های تابستانی‌م، مبلغِ هولناکی از قدرت و عِلم که بخت از دسترسم همیشه دور داشته است. نه! ما در این دیارِ بخیل ییلاق نمی‌کنیم که آنجا هرگز هیچ نخواهیم بود جز نامزدانِ یتیم. دیگر این بازوی دل‌سخت _____ مباد دستاویزِ یک خیالِ عزیز.*

*پی‌نوشت: ویرایه پیشین ما‌ (لفظ به لفظ عین اصل): «می‌خواهم این بازوی سخت دیگر از پی نکشد _____ یک خیال عزیز را». «بازو» برای شاعر نمادی‌ست از عواطف عاشقانه یا شاید از مرکز عواطف عاشقانه، توان گفت مثل «دل»! وجه تناسب این نماد را در آن وشت عاشقانه باید جست که مرد هنگام پیاده‌روی بازو می‌خماند و زن دست می‌اندازد گَلِ بازوی او. «سخت» در اینجا نه صرفا جنبه مادی که بیشتر جنبه عاطفی دارد: می‌خواهم این بازو یا در حقیقت این «دل» چنان «سخت» شود که حتی یک خیال عزیز هم نپرورد دیگر _____ در دیاری چنین بخیل!


شعر «کارگران» از مجموعۀ شعر «اشراقها»، اثر شاعر فرانسوی «آرتور رمبو»، ترجمۀ بیژن الهی؛ پی‌نوشت نیز از شرح مترجم بر شعر.

تابلوی نقاشی «استراحت بعد از کار، در ظهر»، اثر «ونسان ون گوگ».

شعرکارگرآرتور رمبونقاشیون گوگ
یادداشت‌ها، ایده‌ها و روایت زیستن.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید