دقیقا با امسال میشه هر سال و با امشب میشه هر شب که بزرگترین تصمیم های زندگی خود را گرفته ام و احتمالا باید الان از جایگاهی که در این دنیای عجیب و غریب و پر شتاب و با ریتم توقف ناپذیر اشغال کرده ام خوشحال باشم اما دقیقا از همون سالی که مهرنوش دوستم بر اثر سرطان خون مرد و از سال ها قبلترش مطمئن بودم که اگر میشد انسان ها جان خود را به انسان هایی بدهند که زندگی کردن رو بلد هستند من بدون لحظه ای درنگ جانم رو به فردی که بعد از بررسی های لازم بهم اطمینان می داد که ارزشش را دارد اهدا می کردم. نه اینکه جان من ارزش داشته باشد بلکه زندگی برای مرده هایی ارزش دارد که هیچ وقت فکر نمی کردند در اون لحظه ای که مردند خواهند مرد و اتفاقا برخی از آنها کسانی بودند که زیستن را بلد بودند.
صدای تلویزیون میاد و من مثل همه چیزهای اطراف از صدای تلویزیون هم متنفرم من تنها از تو تنفر ندارم و خب اون هم که همیشه از تو فراری. تو دقیقا همون سمی هستی که بدنم نیاز به زدودنش دارد و من با اشتیاق هر سال و هر روزش تو را میمکم، مینوشم، استنشاق می کنم و با دردی که واردم می شود دقیقا با امسال و همه سال های دیگر در همین نقطه ای که می نویسم می مانم.دقیقا با امسال 10 سال است که اینجا نشسته ام و خیلی چیزها تغییر کرده است حتی تو به جز من.
بزرگترین تصمیم امسالم و تمام سال های قبل بیرون کردن تو از زندگی و شروع یک زندگی جدید است ولی من با تموم نبودن هاییت، با تموم بی سهمی که سهم من بود از تو، ترس لحظه ای بی خبری از تو در سراشیبی سقوط و اضمحلال پرتابم می کند و من دست هایم را به سمت هیچ کس جز تو نمیتوانم دراز کنم با اطمینان از اینکه مثل هرسال و هربارش دست های تو سمت دیگری است.
من هر آنچه را که ندارم بخاطر توست و تو همانی هستی که من نیستم و من با وجود تو هیچ اعتمادی به خودم ندارم چرا که بارها با خیانتی که تو کردی و برگشتی که من داشتم به خودم صد هزار بار خیانت کردم.