از سال ۲۰۱۷ تا همین الان، یعنی مارچ ۲۰۲۰، من در یه اقدام به قول دیگران احمقانه تصمیم گرفتم فقط در حوزههای علمی محض مربوط به تخصصم کار کنم. این سه سال، برای من فقط سه پروژهی نصفه و نیمهی علمی برای من داشت. و اینجا میخوام از تجربهی زیستهام از کار علمی در ایران بگم.
تعریف کار علمی در این متن:
کار علمی شامل پرداختن به یک مسئله با رویکرد علمیه. رویکرد علمی هم در اینجا یعنی شما با مسئلهای مواجه هستید که پروتکل روتین برای انجامش یا روشهای معمول برای حلش وجود نداره و شما باید از صفر مسئله رو شناسایی کنید، روششناسیای برای نزدیک شدن بهش طراحی کنید و بعد پیادهسازیای که تضمینی هم برای نتیجه درش نیست و به جاش پول دریافت کنید. به طور خلاصه، کار پژوهشگری رو اینجا با مسامحه کار علمی در نظر گرفتم
۲۹ خرداد ۱۳۹۷، پروپوزال پایاننامهای که از زمستون ۹۶ شروع به نوشتنش کرده بودم رو تسلیم به گروه کردم! در دانشکدهی علوم اجتماعی--که روزی فکر میکردم اینجا آخرین خاکریز علم انتقادی در ایرانه و من قرار چه مجاهدتهای اینجا ببینم و بکنم!--رسم بر این است که هر گروهی پروپوزالهای دریافت شده را در جلسهی هفتگی گروه مطرح میکنند و صرفا با توجه به روابط حسنهی اساتید با هم آن را تصویب میکنند! احتمالا برای اولین بار و آخرین بار در تاریخ ۱۵ یا ۱۶ام تیر ماه بنده رو به عنوان دانشجو و بدون حضور استاد راهنما به اتاق فسقلی گروه بدبخت ما فرا خوندن تا از پروپوزالم دفاع کنم! وقتی رسیدم در اتاق ریاست گروه و همینطور در اتاق منشیش قفل بود! اساتید لطف کردن و با تأخیر ۴۵ دقیقهای رسیدن. مدیر گروه کلید انداخت و در اتااق منشی رو باز کرد. حدددددددس بزنین چی شد؟! پروپوزال من خاک گرفته دقیقا در همون نقطهای بود که خود روی میز منشی گذاشته بودم ۱۷ ۱۸ روز قبل!
پروپوزال رو برداشتند و رفتیم داخل اتاق! یکی از اساتید نامحترم به عنوان پایاننامه نگاه کرد! «این چه مخرفیه؟! به درد نمیخوره» بعد با حرکتی که مچش داد پرتش کرد روی میز. دو سال قبل توی اون دانشکده به دلایلی من صرفا یه اسب مسابقه بودم. کلمو مینداختم پایین. میرفتم سر کلاس، بعدش کافه و قهوه و بعدشم خونه. اونا صرفا از من یه آدم نامتجانس دیده بودن که برای تلطیف این اختلاف، از ۱/۵ ساعت کلاسا ۴۵ دیقهش رو داشته میخندونده بقیه رو! به هر حال توی اون جلسه بعد از اینکه از تحقیر جنسی هم فروگذار نکردن بخاطر موهام!!! صداها بالا رفت و چارتا لیچار تند بارشون کردم و اومدم بیرون! ۱۹ تیر ماه باهام تماس گرفتن که بیا محتوای پایاننامهتو ما خوندیم خوبه(!) ولی عنوانشو عوض کن! رفتم اونجا و درحالی که هیچکی نبود با صورت جلسهای مواجه شدم که عنوان پایاننامم بدون اطلاع خودم از عنوانش تصویب شده بود! همهی اینارو گفتم که بدونید صرفا تصویبش اینقدر با مشکل مواجه شد! یک سال و دوماه هر روز روی این پایاننامه کار شد و علاوه بر خودم حداقل ده نفر دیگه هم درگیر این موضوع بودن و کمکهایی میگرفتم ازشون. حجم و داستانای کار در این حد زیاد بود که انتهای کار رابطهم متلاشی شد! اضافهوزرنم برگشت. کبدم وضعیت خطرناکی پیدا کرد و ... اما حالا «کار» این وسط از اینجا شروع شد. وزارت ورزش و جوانان به دلیل تأکید عالیترین مقام کشور در فروردین ماه ۹۸، اطلاعیهی حمایت از طرح پایاننامههایی رو که در موضوع آسیبشناسی کنکور کار کرده باشن به دانشگاه تهران ارسال کرده بود. ما هم خوشحال که ایول اینهمه سگ دو زدیم، یه چیزی بهمون میدن!
رفتم معاونت پژوهشی دانشکده. نمیدونستن پروتوکل این آگهی چیه! سه روز طول تا کشید تا بهم یه نامه دادن و بعدش خودشون تماس گرفتن با وزارتخونه و فهمیدن اون نامه اصن به درد نمیخوره فقط کپی صورت جلسهی تصویب پروپوزال رو میخواستن و خود پروپوزال که اونارم باید دستی میگرفتم میبردم اونجا خودم. رفتم سراغ صورت جلسه! کاشف به عمل اومد که پروپوزال من توی کارتابل آموزش ثبت نشده! فروردین ماهه! من ترم شیشم! کارای میدانیمو کردم! مدلسازیمو کردم! درفت پایاننامم آخراشه. و پروپوزال من ثبت نشده!!!!!! چند روزی درگیرش بودم تا بلاخره اون صورت جلسه رو قاطی یکی از پوشههای مدیر گروهی (که دو بار در این بین عوض شده بود) پیدا کردم که دستنویس روی عنوان خط کشیده بودن و عوضش کرده بودن، بخاطر همین دیگه یادشون رفته بود تایپ کنن مجددا و نداده بودن به تحصیلات تکمیلی و ما بقی داستان! ما با چیزایی که اونا میخواستن رفتیم وزارتخونه. اردیبهشت شده بود. حدودا ۱۸ ۲۰ اینای اردیبهشت بود.
وزارتخونه پروندهی من رو تشکیل داد و بعد سه هفته گفتن که گرنت بهت تعلق میگیره، منتهی باید تأییدیهی موسسهی ایرانداک رو بیاری برامون! حالا ایران داک چیه؟ ایرانداک یه موسسهی زیرمجموعهی وزارت علومه کهه دولت برای مستندسازی علمی توی ایران مثلا راهاندازی کرده. مام گفتیم باشه. از اونجایی که توی ایران هر چیز اینترنتی و تلفنی تهش یه پیگیری حضوری لازم داره، من پاشنهی کفشو میدم بالا همیشه و کار آخرو اول میکنم. پاشدم رفتم چهارراه ولیعصر که ساختمون ایرانداک اونجاست. در و تشکیلات اصلیشو بسته بودن و یه در توی کوچهی پشتش داشت! تا اونجا رفتم و بهم گفتن که اینجا اطلاعات سری هست و اجازهی ورود ندارید!!! یعنی موسسهی اصلی اسناد علمی کشور به طور کل درش اجازهی رفت و آمد نیست!!! خلاصه منو مجبور کردن که از همون جا با موبایل خودم زنگ بزنم به پشتیبانیشون و اونا هم بعد کلی کلنجار رفتن آخرش این خبر خوش رو بهم دادن که ما با دانشگاه تهران همکاری نمیکنیم!!!!
حالا شما حساب کنید که مهمترین دانشگاه کشور که دولتیه(!) با یه سازمان زیرمجموعهی نهاد خودش کار نمیکنه! و معنی این چیه؟ معنیش اینه که به قول خودشون تمام پنجاههزار دانشجوی دانشگاه مادر کشور یا مادر دانشگاههای کشور نمیتونن از حمایتهای دولت در هیچ زمینهای استفاده کنن! چرا؟ چون مصوبهی همین دولت که هم دانشگاه مال خودشه هم اون موسسه، تأیید اعتبار کارهای علمی توی کشورو سپرده به اون موسسه!
رفتم معاونت آموزشی دانشگاه تو خیابون نصرت! منتظر معاون معاونت بودم! (این هم خودش داستانیه که اونجا همه معاونن). از ساعت ناهارشون گذشته بود ولی نمیومدن. تا اینکه یه خانومی که بعدا فهمیدم رئیس دفتر همون معاون معاونه :))) اومد گفت کارتون! وسط لابیها! گفتم با دکتر فلانی کار دارم. گفت میدونم میگم کارتون! گفتم یه مشکل سازمانی باید با خودشون مطرح کنم. جیغ کشید که اول باید با من مطرح کنی و من همه چیو میدونم و از این حرفا! گفتم که باشه! داستان فلان و بیساره! گفت که آقا از این خبرا نیست. این اصن به ما ربطی نداره برو معاونت پژوهشی! این وسط دنبال بقیهی داستانا رفتم دانشکده یه سر و یکی از وروودیای دانشکده جوریه که از جلوی مدیرکل آموزشمون رد میشه. دیگه اینقد رفتم و اومدم سلام علیک داریم با هم. بهش گفتم رفتم اونجا و اینارو گفتن و اینا. تازه بهم گفت که جریان از چه قرار بوده. مثه اینکه از دو سال قبل، دانشگاه تهران با ایرانداک سر سهم کپیرایت از پایاننامههای دانشگاه تهران به اختلاف میخورن و دانشگاه برای پول کمتری که میگرفته دیگه پایاننامههاشو اونجا ثبت نمیکنه. ایرانداک هم میرن از سر انقلاب یه سیدی میخرن که توش ۲۰ هزار عنوان پایاننامهی دانشگاه بوده و دیگه دعوا بالا میگیره و دو سه ساله که این ماجرا ادامه داره. خلاصه بهم گفت که ما هر هفته میریم جلسه و سر این موضوع به توافق نمیرسن.
به هر حال، من بین دوتا معاونت آموزشی و پژوهشی و دفتر اسناد و کتابخونهی مرکزی دانشگاه تهران هی جابجا میشدم. این فرآیند با تحمل دعواها و داد و بیدادایی که نیابتی سر من خالی میکردن از همدیگه ادامه داشت تا اینکه توی شهریور ماه به من گفتن که یه نامه رسیدگی شخصی بزن به معاون کل آموزشی دانشگاه و شرح ماوقع بده. منم نامه زدم و دو سه روز بعدش یکی از کارمندا با من تماس گرفت. متن نامه رو نخونده بود و هی میپرسید قضیه چیه؟ من هم هرچی توضیح میدادم متوجه نمیشد و میگفت من الان باید چیکار کنم؟!! آخرش و صرفا از روی رفع مسئولیت گفت باشه پس من دوباره نامه میزنم به ایرانداک. حالا هرچی من میگفتم که خانم محترم ایرانداک کارهای نیست، دانشگاه باید اینو تأیید کنه از تو پورتالی که ایرانداک بهشون داده. ولی گوشش بدهکار نبود! وسط شهریور من دیگه دفاع کردم! یعنی گرنتی که باید برای انجام پایاننامه میگرفتم رو هنوز نگرفته بودم و دفاع کردم.
این وسط هم اگه کسی برای خنده خواست دفاعم رو ببینه که این کوفتی چطور شروع شد و با چه جنجالی تموم شد اینجا میتونه ببینتش:
بعد از دفاع دوباره زنگ زدم به ایرانداک که چی شد پس؟ بهم گفتن که اینجا یه نامه دادن که شما خطاب به معاونت آموزشی دانشگاه تهران نوشتی! یعنی اون کارمند عزیز در دانشگاه تهران نامهی خودم رو به صروت فیزیکی رو نوشت کرده بوده به ایرانداک! من هم دوباره رفتم معاونتهای مختلف تا اینکه آخر سر تونستم برم پیش خود معاون پژوهشی دانشگاه حضورا. ایشونم آخرش لطف کردن(!) و تماس گرفتن با کتابخونه گفتن که استنثناء مال ایشون رو تأیید کنید. تا آخرش من خودم رفتم پیش مسئول طبقهبندی اسناد کتابخونه و ایشونم یه زنگ زدن به ایرانداک رمز فراموشی گرفتن و پروپوزال من رو تأیید کردن.
ایمیل تأییدیه رو پرینت گرفتم و بردم وزارتخونه. تا مهرماه ۹۸ بازم خبری نشد و هرچی هم زنگ میزدم جواب نمیدادن. حضوری دوباره رفتم و اون خانومی که مسئول بودن در این ماجرا باز هم حضور نداشت. به سختی گفتم من میخوام برم تو و ببینم اصن پروندهی من کجاست. بعد از چندتا پاسکاری بلاخره بهم مسیر کارتابل کارمو نشون دادن که تازه وقتی اردیبهشت ماه گرنت برای من تعیین شده، اولین رونوشت نامه از کار من آخرای شهریور بوده! و همه اونجا متعجب بودن که چرا! بهم گفتن ببین تو هنوز حتی قراردادتم نبستی. اون موقع هنوز من قرار بود ویزا بگیرم و برم به ترم ژانویهی دانشگام برسم. بهشون گفتم که داغ یه گرنت موند رو دل من، من اصن نیستم. همینجوریشم یه ترم عقب افتادم! فقط رفتم پرسیدم حالا پول این گرنت چقدره! گفتن نمیدونیم. گفتم مگه ممکنه اصن یه جایی گرنت تعیین کنه و ندونه! گفتن آره منتهی پارسال برای کارشناسی ارشد ۳ میلیون بوده!
گذشت، مملکت و زندگی شخصیم همزمان به فنا رفت. دو سه ماه همهچی در حالت تعلیق بود تا باز توی دی ماه چندبار زنگ زدم. دفعهی اول جواب دادن و گفتن تا هفته دیگه خودمون بهت زنگ میزنیم بیای برای قرارداد. اون هفتهی دیگه از دیماه تبدیل شد به ۲۰ اسفند تقریبا. هر روز زنگ زدم و جواب ندادن تا خودشون زنگ زدن و گفتن بیا برای قرارداد! وسط شیوع قرنطینه. گفتن فلان و بهمان مدرک به اضافه حساب بانک ملی! که من نداشتم! صبح با هزار بدبختی خودمو رسوندم به شعبهی بانک ملی نزدیک ساختمون شمارهی دو وزارتخونه. یک ساعت و ربع با تمامی امراض مختلف دست و پنجه نرم کردم تا برام یه حساب باز کنن و تهش متصدی گفت حالا اجباری بود توی این اوضاع! گفتم آقا چی بگم ۱۱ ماه پیش میخواستن یه پولی بهم بدن تازه گفتن پاشو بیا!
حسابو باز کردم و رفتم سراغ وزارتخونه. خانم مسئول باز نبود! «پیش پای من» رفته بود جلسه! ۴۵ دیقه بعدش اومد. با این سوال شروع کرد. آقای تهمتن خان شما مگه نمیخواستی بری خارج؟! گفتم یه مشکلی برام پیش اومد کنسلش کردم! گفت وا یعنی چی؟! گفتم یه مشکل شخصی دیگه. گفت مگه میشه؟ گفتم یه قول و قراری داشتیم کنسل شد! ازون خندهها که همه جدیدا تحویلم میدن (اینم خودش داستانیهها) گفت بهتر!
یه قرارداد پرینت گرفت و گفت گالینگور پایاننامهت رو هم باید با یه مقاله برامون بیاری! (حالا در نظر بگیریم که این قرار داد باید قبل از انجام پایاننامه و کمک خرج اون بسته میشد و نسخهی پایاننامهی گالینگور و اینا خبری نباید میبود برای پرداخت)
سه تا قرارداد جلوم گذاشتن گفتن امضا بزن. خوندم. نوشته شده بود که این قرارداد از تاریخ ۹۸/۸/۱۴ تا ۹۸/۱۲/۲۸ بسته شده و ما به ازا انجام پایاننا.مه برای اونجا پرداخت میشه! گفته بودن توی صفحهی اولش باید ذکر بشه که این پایاننامه به «هزینه»ی اونجا انجام شده! پایاننامهای که ۱۷ شهریور ماه تموم شده بود!
مبلغش چقد بود؟! دو میلیون تومن!!! دو میلیون تومن برای پایاننامهای که ۱/۵ پول پرینت ۳۰۰ ۴۰۰ تا پرسشنامهش شده بود. ۴ نسخه ازش با وجود مصوبهی وزارت علوم که نباید دیگه چاپ بشه، چاپ گالینگور شد هر کدوم ۱۱۳ هزار تومن. دو میلیون تومن بابتش میخواستم بهم بدن!
امضا کردم و تاریخ زدم. نسخهی اولو دادم. گفت چرا تاریخ زدی؟! پاره کرد و یکی دیگه داد که تاریخ نزنم و معلوم نباشه ۲۰ اسفند تازه باهام قرار دادی رو بستن که سر تا پاش ایراد داره و همونم دارن ۴ ماه بعد از تاریخ روی قرارداد میبندن! قراردادها رو دادم و گفت تموم شد دیگه. برو مقاله رو با یه نسخهی گالینگور شده که صفحه اولش اینو نوشتی بیار! گفتم پول چی؟ گفت برو هنوز تأمین اعتبار نشدیم! گفتم سال تمومه قراردادم که به خودم ندادین هر سه نسخهشو گرفتین! کی پولو میدین؟! گفت هر موقع دادیم میریزیم تو حسابت.
اومدم بیرون و رفتم تو رستورانی که برام خیلی عزیزه ناهار خوردم و برگشتم خونه...