ویرگول
ورودثبت نام
تهمتن
تهمتن
خواندن ۱۱ دقیقه·۵ سال پیش

مزخرف [کافه] بازار

http://vrgl.ir/oU9qJ

این نوشتار، تحلیل محتوایی گفتمان بازار آزاد در ایران با رویکرد تبار‌شناسی فوکویی و مراجعه به نوشتار بالا از آقای آرش شاکری است. دانستن این موضوع ضروری است که واژه‌ی زخرف در عربی به معنای پوشاندن و اندود کردن محتوا و کلام بی‌معنا و بی‌ارزش با رویه‌های زرق و برق دار است. بنا‌براین مزخرف یعنی چیزی که اصل بی‌ارزش آن توسط ظاهری فریبنده پوشانده شده است. مثل بدلیجات آب طلا. خوشگل و بی‌ارزش!


توهم آزادی

فوکو بین افکار عمومی اسم دهن پر کن و الحق در بین متفکرا هم ایده‌پرداز مهمیه. یکی از تمثیل‌های اصلی‌ای که فوکو (۱۹۷۷) بکار برده، زندان و تغییر ماهیت زندان و زندان‌بانه. قضیه بطور ساده اینه که حالت سفت و سخت و بسته‌ی زندان، کم کم باز‌تر و غیر‌قابل تشخیص‌تر می‌شه. فضای زندان از کوچیک به بزرگ تبدیل می‌شه و هدف تنبیه بیشتر بجای اینکه زجر باشه، کنترل و کنترل و کنترل می‌شه. روابطی (مثل کار و تجارت) توی زندان بر‌قرار می‌شه تا زندانیا دور هم بیشتر حال کنن و اونجا بمونن تا عذاب بکشن و بخوان عصیان کنن. زندان بان هم جای اینکه یه جای خاص و دور از دسترسی باشه، همون وسط؛ همراه همه‌ست تا همه همیشه ببیننش و در عوض وجود متمایزشو کمتر احساس کنن. یه پارادوکس عجیب که همیشه یه عذاب وجدان مراقب رو همراه خودش میاره.

این اون چیزیه که از آزادی، اطراف خودمون به شدت می‌بینیم. در رها‌ترین حالت‌های خودمون، در حالتی که بند اسارت مخدر و الکل هستیم، احساس رهایی می‌کنیم و بعدش عذاب و عذاب و عذاب. نظارتایی که از خونواده تا آژان احساس می‌کنیم. عکسی که نباید منتشر شه تا حرفی که نباید پخش شه... از این مثال‌های قابل لمس اطرافمون زیاده و با کمی رعایت جانبه انصاف و اخلاق و مراجعه به خودمون کلیشو می‌تونیم به یاد بیاریم.

این توهم آزادی باید حتما و حتما و حتما قابل درک «بلافاصل» (immediate) (بوردیو، ۱۹۸۴) باشه. یعنی همونی که آدما تو نگاه اول می‌یننو درک کنن. نه نیاز به عمیق شدن داشته باشه، نه نیاز به شک. همون مَثَل عقل مردم به چششونه. چیزایی که سریعا توجه چشم رو جلب کنه. چیزایی که تمایز ایجاد کنه. چیزایی از جنس تفاوت با تمام محدودیت‌ها و محرومیت‌های فرا‌گیر.

‍آخرش دوباره زنگ زدم منیره پلاک رو پرسیدم که فهمیدم همون ساختمون بزرگه‌س. وقتی وارد شدم همچنان شک داشتم، با خودم گفتم لابود ساختمون تجاریه و داخلش چند تا شرکت مختلف هستن. صندلی‌های رنگی، فضای شاد، آدم‌هایی که همه تی‌شرت پوشیدن و … تو همین فکرا بودم که بالاخره ارسطو اومد رفتیم اتاق مصاحبه. یه سری اتاق شیشه‌ای بود که هر کدوم یه میز کوچیک و چند تا صندلی رنگی فانتزی داشت.

تطبیق

جای جای این نوشته پر از ایماژِ (تصویر خیالی‌ای که کم کم تبدیل به واقعیتی دروغی می‌شه) آزادیه. تأکیید به اینکه اینجا با همه جا‌ها فرق داره و آزاده:

اتاق‌های جلسات که شیشه‌ای بود و از بیرون داخلش دیده می‌شد با همون صندلی رنگی‌های فانتزی، هر طبقه یه اتاق استراحت که دو تا تخت داشت، آشپزخونه و کمد وسایل تحریر و سیم و کابل و غیره. غیر از راهروها جایی دوربین نداشت، همه چیز کلا آزاد بود و هیچ کنترل و نظارتی حس نمی‌کردی.
فضا کاملا دوستانه و بر مبنای اعتماد بود، خبری از اون میزهای مدیریتی و آدم‌های کت و شلواری نبود، شبیه به چیزی بود که معمولا از فضای کار شرکت‌هایی مثل گوگل می‌بینی. مهرناز یه دوربین عکس فوری هم داشت که عکس می‌گرفتیم و بعدا با اون عکس‌ها استوجیت بازی کردیم.
برعکس خیلی از شرکت‌های دیگه حتی چک و سفته و تضمین و از این چیزا هم کسی ازم نخواست. خلاصه این بود فرایند استخدام تا آنبوردینگ.


حالا در عین حال و از زبون همین آقای شاکری در این مدت یه سال می‌شنویم که:

وظیفه منتور شامل پیگیری این فرایند می‌شه که فرد چیزی رو ignore نکنه یا از روی اون رد نشه. همچنین اوایل که وارد شرکت می‌شی فضا بزرگه و طول می‌کشه تا جا بیافتی یا با همه آشنا بشی. اوایل برای ناهار هم با نیروی تازه‌وارد می‌ریم که زیاد حس تنهایی نداشته باشه. یه سری جلسات یک‌به‌یک هم همیشه داریم که اگه مشکلی کمبودی ناراحتی چیزی بود راحت بگه و برطرف کنیم. باصطلاح فاز طرف رو بگیریم.
در انتهای دوره منتورشیپ هم یه پروژه‌ آموزشی می‌دیم انجام بده و طی پروژه کیفیت کد رو بسنجیم و best practiceها رو بگیم و استایل‌گاید‌هایی که توی همه پروژه‌های شرکت رعایت می‌کنیم رو آموزش بدیم. وقتی دوره منتورشیپ تموم شد فرد وارد تیم خودش می‌شه و از اونجا به بعد ممکنه مسئول رشد و ارتقاء شخص دیگه‌ای باشه.
معمولا توی همه‌ی تیم‌ها (فنی و غیرفنی) یک نفر تیم‌لیدر هست که هفته یا دو هفته یک بار با اعضای تیم جلسه داره. این تیم‌لیدر مسائل و مشکلات انسانی افراد رو باهاشون صحبت می‌کنه و راهنمایی می‌کنه. غیر از مسائل فردی، هماهنگی‌های گروهی رو هم انجام می‌ده، از رزرو اتاق جلسات گرفته تا رهبری جلسات دیلی و پلنینگ و رترو و …
یه رول Tech Lead هم داریم (که ممکنه توی تیم‌لیدر جمع بشه) که داخل تیم در مورد تصمیمات فنی نظر می‌ده، اینکه چه لایبرری استفاده بشه، دیزاین چجوری باشه و غیره که البته برای این مسائل جلسات تشکیل می‌شه و همه‌ی اعضای تیم نظر می‌دن اما نظر نهایی با Tech Lead هست.
فرایند رشد و ارتقاء اعضای هر تیم به عهده‌ی تیم‌لیدر هست. اینکه بچه‌ها رو راهنمایی کنه به چه سمتی برن و چه چیزایی میتونن بخونن یادگیری داشته باشن تا بعدا بتونن ارتقا بگیرن.
(یه مورد رو اوایل نمی‌دونستم و توی تلگرام جواب دادم داستان شد! شانس آوردم اون زمان عین محتوای حرفاش رو توی ورکبل گذاشته بودم و لااقل داخل شرکت شبهه‌ای باقی نموند!!)

از این قبیل نمونه‌های متضاد توی این متن بسیار زیاده. تمام المان‌های سنتی از مدیریت و کنترل با تی‌شرت و مدل‌های موی متفاوت‌تر در جریانه. اما به نظر آزادیم!


کالا شدن خیلی هم خوبه!

بازار بی‌رحمه. بر‌خلاف تصاویر شاعرانه و رومانتیک و سانتیمانتال که از فیلم‌ها و سریال‌ها قرض گرفتیم. همه‌ی پیکسلایی که باهاشون می‌خوایم خودمون رو فریاد بزنیم، بازار شوخی با پول نداره. همه‌ی این آزادی‌ها برای همین یه جمله‌ست. ما یه مشت ابزاریم دست بازار:

هر بار سر یه چالشی کسی غر می‌زد مهتدی یه جمله معروف داشت که «پول می‌گیریم همین کارهای سخت رو انجام بدیم» (نمی‌دونم جدی می‌گه یا شوخی، ولی جمله مورد علاقه‌م شده هر جا بخاطر چالشی بودن کار کسی غر بزنه منم می‌گم).

مهم نیست چقد کار نشدنی‌ای بخوان. مهم نیست «ما» چه وضعیتی داریم. پولمونو می‌دن، کارشونو می‌کنیم. دست آخر هم در کمال متانت و آزادی مثل یه دستمال ممکنه بندازنمون دور:

بعد از یه ماه و نیم این تیم دیسش خورد (مطمئن نیستم این «دیس» از چی میاد یا مخفف چیه، بین بچه‌ها به این معنیه که ترکید و اینا).
یک هفته بعد از رفتنم خبرش اومد که دیسِ رسید هم رسید! ماجرا این بود که به اندازه کافی سود‌آوری نداشت و رقابت با رقبایی که بعضا با رابطه و ضابطه جلوی فعالیت ما رو می‌گرفتن سخت بود.

تفرعن (خود خفن پنداری)

یکی از اتفاقایی که در این فرآیند توهم آزادی ما زندانیا تو این قفس‌های طلایی می‌افته، چیزی به اسم «باز‌تأییده» (reaffirmation) (بوردیو، ۱۹۹۰). یعنی خودمون خودمونو تأیید می‌کنیم و خیلی هم با خودمون حال می‌کنیم. جدا از تعریفای شخصی آقای شاکری از خودشون که خب اختیار خودشونه برای میزانی دلخواه از افتادگی که جای پرداخت و نقدش اینجا نیست (مثل تضاد تأکید‌هایی که بر زیست شهرستانی و کم‌امکاناتشون دارند با این فکت که بعد از مهاجرت به کلان‌شهر تهران و قبل از به دست اوردن این شغل موفق به خرید یا اجاره‌ی یه منزل در یکی از نقاط رو به رشد تهران شدن که البته باز هم می‌گم جایگاه این نقد به شخص ایشون نیست)، به شدت تأکید روی این موضوعه که: هر کی توی این فضا هست «حتما خفففففنه»؛

هدف اینه آدم غیرخفن رو نگیریم. اینو می‌دونیم که با سیستم فعلی امکان ریجکت اشتباه هست، ولی مطمئنیم که امکان اکسپت اشتباه خیلی کم و ناچیزه.

این یه چوب دو سر طلاء خیلی «خفنه»! این نه تنها تفرعن و باز‌تأییده خودشون و تو سر بقیه زدن با تأکیید به ضعف دیگرانه ؛

اگرچه باز هم ریجکتی معمولا بخاطر ضعف فنی هست. کسی که واقعا دانش فنی بالایی داره، اون قدر اعتماد به نفس داره که احساس نیاز به چنین رفتارهایی نداشته باشه.

بلکه داره خیلی واضح و روشن نقدی رو بهمون یاد‌آوری می‌کنه که اتفاقا همه‌ی اونایی که از بازار آزاد هم تلاش دارن تا درِ آکادمی‌های علمی رو ببندن روش تأکید دارن! جایی نباید آموخت و رشد کرد. بازار وقت برای این کار نداره. شما باید خفن باشی و کار راه بندازی!:

معمولا باید یک نقطه درخشان پیدا بشه که فرد برای مصاحبه تایید بشه، حالا یا تو شبکه‌های اجتماعی حرفه‌ای یا سوابق کاری فرد توی شرکت‌های مطرح یا نمونه‌کارهایی که قابل رویت باشه و کیفیتش خوب باشه، یا رتبه خوب در مسابقات معتبر (حداقل پوزیشن فرانت به همین شکل بررسی می‌شه).

چیزی که داریم می‌بینیم، فک نکنید محدود به ایران یا فضای بازار معمولا انحصاری ایرانه. تقریبا مو به موی این اتفاقا کپی برداری شده از شرکت‌های بزرگ دنیاست. همونا که یه روزی پارتیشن کردناشون و جدا کردناش نشونه‌ی با کلاسی بود، امروز اشتراک و قاطی بودن و شاید فردا هم انزوا و تک سلولی بودنشون! همونا که همینطور چندین مرحله‌ی مختلف و عجیب‌ غریب استخدامی دارن و تهش به شخصی‌ترین مظاهر اون توهم آزادی هم رحم نمی‌کنن:

بعد از ارسال رزومه، ورکبل لینک شبکه‌های اجتماعی رو از داخل رزومه در میاره و یه سری لینک‌های دیگه هم تا جای ممکن از داخل همین شبکه‌ها استخراج می‌کنه
تا پروفایل‌های شخصی اینستاگرام و فیسبوک و غیره.

دست آخر اینو بدونید که این محتوا‌ها به طور اتفاقی منتشر نمی‌شن. به طور اتفاقی جواب به برخی سوال‌ها (هر چند در خام‌ترین شکل ممکن) داده نمی‌شه. ممکنه که ناخود‌آگاه این اتفاق بیافته. اما تصادفی نیست:

معمولا چهارشنبه‌ی آخر هر ماه یه مراسم دورهمی کل شرکت هست به اسم چهارشنبگان. همه‌ی بچه‌ها میان پایین و یه سری سوال جواب با حسام داریم و بعدش هم پذیرایی و جوجه و بازی و غیره. سوال‌جواب‌ها معمولا حول مسائل محصولیه، چی شد رسید رو ترکوندیم؟ چرا ویدیو توی بازار که مخصوص اپ اندروید هست؟ به کاربر فعلی ضربه نمیزنه؟ مسئولیت‌های اجتماعی شرکت چیه؟ اینکه حقوق بالا می‌دیم به استارتاپ‌ها ضربه نمی‌زنه؟ و اینجور مسائل. بازی‌ها هم کنسول و بوردگیم و غیره.


منابع:

Bourdieu, P., & Nice, R. (1984). Distinction: social critique of the judgement of taste. London: Routledge & Kegan Paul.

Bourdieu, P., & Passeron, J.-C. (1990). Reproduction in education, society and culture. London: Sage.

Foucault, M. (1977). Discipline and punish: the birth of the prison. New York: Vintage Books.

کافه بازاربازارنقدفلسفه
حتی اگه همه چی بد باشه که هست، اینکه بدونی اتفاقا چه‌طور اینقد بد رفم می‌خورن هم حالتو بهتر می‌کنه...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید