علی هم انسانی بود ولی
نور خدا بود ز وی منجلی
هرکه عشق به دیدار الهی یافت
خاک پای علی را سرمه خواست ...
چشم ها دیدند جسم او را...
اما درک ها نفهمیدند روح علی را ...
گوش ها شنیدند صدای علی را ...
اما هوش ها نفهمیدند زخم کهنه صدای علی را....
چشم ها دیدند لبخندهای علی را
اما هرگز ندید چشمی گریه های پنهانی او را...
تا سر در چاه فرو می برد
چاه هم از او شرمنده میشد
می گفت کاش داشتم زبانی
تا می ریختم بر آن زخم ها مرهمی ...
با هر قدم زدن آن نور ابدی
چه مقتدرانه می شد صلابت لا اله الله مستولی
چو علی می گذاشت پا بر روی خاک ...
بوسه می زد خاک بر کف آن دو پای پاک ...
در آن سیاهی مفرط نیمه شب ها
ناگاه دیدم ستاره ای درخشید از دوردست ها
باور آن نور در اوج تاریکی های ظلمانی
بود برایم تصوری فوق رویائی...
کردم شروع زندگی جدید را با ذکر یا علی
فراموش کردم آن شب های تاریک و ظلمانی ...
یاد علی کرد زندگی ها را روحانی
به برکت نام علی شد نوشته هایم نورانی...