ویرگول
ورودثبت نام
taraneh dehghani▶
taraneh dehghani▶
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

نیمه تاریک نور



به قبرستان میروم ...

آهسته و بی صدا

طوری که صدای نفس هایم, خواب برهنگان بی صدا را برهم نزند ...

بوی مرگ می آید...

پرنده ها هم ساکت اند....

انگار از شدت وحشت لال شده اند ...

تنها صدای آنجا صدای مرگ است ...

مرگ با هیبیتی عظیم, با سکوتی سنگین

و صدای هوهوی جغد شوم ...

همچون تیری آلوده شده به زهر نگاهش

در قلبم فرومینشیند ...


شب تاریک تاریک است و ماه کامل

و من هربار با نگاه به ماه دیوانه تر میشم....!!!


اما من مرگ را دوست دارم

و مهربان‌تر از آن ندیدم

چون اینهمه روح از قفس آزاد می‌کند,

روح هایی ک از این زندگی سخت و مشقت بار

با دستان پر از عشق مرگ نجات میابند!!

در قبرستان راه میروم....

بر روی چشم های مردگان پراکنده شده

چشم های بسته هر کدام در گوشه ای افتاده

دست های مردگان را میبینم...

ک بی صدا و بی حرکت بر روی هم افتاده

دست های پراکنده شدن از هم جدا شده

همچو موجودات آنجا

از هیبت مرگ ساکن شده ....


پاهای مردگان از هم جدا شده ...

تکه تکه شده ....

راه میروم به آرامی بر روی تکه های اجساد مدفون شده ....

اما ناگهان

چشمی باز میشود ...

خیره به من

از شدت وحشت

با صدایی خفه در گلویم جیغ میکشم

نگاهی ک در آن مردمک هایش بیشتر از حالت طبیعی باز شده است

نگاهش هیجانی است که شبیه آن را فقط در نگاه مرموزانه معشوقه ای دیده ام...

این چه راز مبهمییست?!

ک رها شده ام درون آن بی حتی نشانه ای

....!!!

ناگاه چشم های مردگان

یک به یک

باز میشوند

همه خیره به من

احاطه کرده اند مرا

گم شده ام انگار درهیاهوی صداهایی خاموش ...

ناگاه به یکباره

در می آیند دست ها به حرکت "

و من حیران تر از همیشه ...

به دنبال راهی برای فرار از این محبس , بی مقصد میدوم و میدوم و میدوم ...

میخاهم فرار کنم که

پاهایم ناگاه در جای خود, میخکوب میشود

من فقط می میبنم, دست هایی را , که از عمق آن نگاه های مرموز زبانه کشیده اند... چه سخت پاهایم را گرفته اند ....

جوری می فشارند ک انگار می‌خواهند مرا با خود به درون زمین بکشانند....

همه وجودم را در دستانم فرو می ریزم

و با دست هایم, پاهایم را از چنگال مرگ بیرون میکشم...

تمام وجودم را گذاشته ام

آه.... بالاخره از چنگالش رها میشوم

آخرین دست را از ازخود جدا می کنم که رها شوم

در همین هنگام,در اوج درد فریادی میکشم

ک سنگ های آنجا شکافته می شود.شود.شود.

در اوج فریاد دل خراش

صداهایی همهمه آلود می آید ...

می آید صدای خنده ...

هر لحظه عمیق تر دل گزا تر ...

قهقهه ای نفرت انگیز ک در بادهای سرد آنجا میپیچد

همه جا انعکاس دارد ...

با هر صدای قهقهه, دیوانه تر میشم دیوانه ....

آن صدا هنوز انعکاس س س س س س دارد

آنچنان در کابوس آن صدای قهقهه فرو رفتم که نفهمیدم, دست ها مرا درون زمین می‌کشانند....اما امااین پایان این درد نبود ....

با هر رفتن درون زمین, صدای شکسته شدن استخوان هایم را می میشنوم که ناگاه در صدای قهقهه ها

گم میشود...

گویی احساس میکنم در درون تیغ اره ای بزرگ تکه تکه میشوم و درون زمین جای میگیرم

فریادددددد میکشم

در توهم زنده زنده مردن

به سبک تلخ تکه تکه شدن

تمام استخوان هایم درون زمین جای میگیرد....

هنوز هم بوی مرگ می آید ....

پرنده ها ساکت اند

از شدت وحشت لال شده اند

شب تاریک تر از قبل است

و ماه کامل ...

صدای هوهوی جغد شوم غم انگیزتر از همیشه

در بادها میپچد .‌..

اما فقط

تمام دست ها خون آلود شده است ...

خون آلود خون آلود ... ... .


داستانی مرموز با تصویر سازی

همراه با زبانی ساده

حس و حالی دردناک اما عمیق و پر از رمز و راز و مبهم آلود

سبکی ک طرفداران خودش را دارد...

این سبک تا حدودی شبیه به نوشته های صادق هدایت

و احمد شاملو است اما با زبانی رساتر و تصویر سازی ک مخاطب را به راحتی درون خود غرق میکند.

برای کسانی که علاقه مند سبک مرموز و عاشقانه و داستان هایی ترسناک هستند معنایی جذابی دارد ...

داستان در حول محور عشق می‌چرخد

به صورت بسیار غیر مستقیم و فقط با اشاره ای کوتاه

ریز در مورد عشق سخن گفته

داستانی ک هرگز کلیشه ای نیست

و اندوه عشق رو به زیبایی به تصویر کشیده است

آدمی ک عاشق میشود با هر بار نگاه به ماه دیوانه تر میشود

درون عشقی کشنده قرار گرفته است

او حتی مرگ ها رو هم دوست میدارد

زیرا از شدت عشق رنج دیده است

آدم های اطراف ما دقیقا همان کسانی که اطراف ما هستند

با تمثیلی خیلی ظریف به مردگان تشبیه کرده کسانی که با ما کاری ندارند و درد آن فرد را درک نکرده اند..

اما ناگهان چشمانی که او را میبیند چشمان معشوقه ایست فریبنده, اما این این عشق عشقی سمی است

و با دست های آن معشوقه و غرق شدن در کابوس عشق آن, زندگی خود را تباه و تا مرز نیستی می کشاند.

حواسمون به انتخاب افراد زندگیمون باشه

عشق به وقت و به موقع هم برای هر انسانی می آید

با کمک خدا و دوری از عشق های سمی ...

این متن, تمثیلی از نیمه تاریک عشق بود, عشق که زیباترین آفریده خداوند و همچون نوری مسیر زندگی را روشن تر از همیشه میکند اما همین عشق همانند روی دوم یک سکه, روی دیگری نیز دارد, که نیمه تاریک این نور, نام نهاده میشود, پوچی عشق های واهی ,

در مقابل پاکی عشق راستین قرار میگیرند ...

به نظر شما یک عشق واقعی و سازنده چه ویژگی هایی دارد?!



داستان کوتاه عاشقانهژانر داستان مرموزانهداستان ترسناکعشق بیهودهصادق هدایت
می نویسم تا بمانم, حتی اگر اثری از من نماند.... (کارشناس تولید محتوا)اینستاگرام :taraneh_dehghaniiiتلگرام :taranehdeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید