«تردید»
«تردید»
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

پیرامون هدایت و مخالفان فرهیخته­‌اش!


سال‌های زیادی از مرگ و زندگی صادق هدایت می­‌گذرد اما نام و یادش در افواه مردم مثل دم و بازدم یکسره می‌گردد؛ خاص و عام او را می­‌شناسند و منکر و مقبل حسرت قلمش را می‌­خورند. هدایت یک آدم بی­ آزار رنج کشیده بود که از بد روزگار می­‌نوشت و همین سبب حسادت و دشمنی خیلی­‌ها با او شد؛ اگر نوشتجاتش را در کفن پیچیده با خود به دیار باقی می­‌برد امروز این همه دشمن نداشت؛ ایضا دوست و بالاخواه. هدایت هر‌که بود و هر‌چه بود آن مایه قیمت داشت که به فرانسه و انگلیس و آلمانی ترجمه و خوانده بشود؛ مایه حیرت است که نویسنده‌نما‌های درباری و پا‌منبری­ های دو‌زاری به ضرب دگنک و قرتی قرشمال­‌گری‌های ایدئولوژیک سرشان را بی‌که درد‌بکند دستمال می­‌بندند و پا در کفش بزرگان می­‌نهند. لابد به سودای آن­‌که با تاختن بر استخوان نام‌داران اسم و رسمی به‌ه­م‌ بزنند؛ آغا‌محمد‌خان هم از همین نمد برای خودش کلاه بافت تا نامش را ازیاد نبرند،که دست بر قضا رنج بی فایده برد و گر‌چه نامش بسیار می‌برند اما نه جز به تف و لعن و نفرین!

خاص و عام شاهدند که برای خود هدایت بینوا فرقی نمی‌­کرد مثل منی مجیزش را بگویم یا خوارش بدارم و همین هم از او آن هدایت رشک ‌برانگیز را ساخت؛ همین بی تفاوتی فصل ممیز هدایت از هله‌هوله‌های میرزا‌بنویس و قلم‌انداز‌های پر‌طمطراق شد. هدایت به اعتراف دوست و دشمن زمین‌گیر آزردگی روحی بود و خودکشی‌های مکررش برهان قاطعی بر این سخن که برای خوشایند عمر و زید نمی‌نوشت. اصالت و صداقت مگر کم‌چیزی است!؟ کدام یک از قلم‌بدستان را با وی از این‌ حیث قیاس توان کرد؟ از روزگار خود هدایت تا امروز، در میان فوج بی­کران میرزا‌بنویس ­ها که مثل خر‌مهره بازار را پر‌کرده ­اند کدامشان را می­‌توان «صادق تر از هدایت» دانست؟

علی ای‌حال، هیچ­‌کس منکر ضعف‌های گاه­ و­ بی‌گاه قلم هدایت نیست؛ او نه آن اسطوره ‌ای­ است که مریدان دو‌آتشه­ می­‌پرستند و نه آن ابلیسی که منکران بی‌انصاف لعنت می­ کنند. او که در برخی نوشته‌هایش مرز‌های زمان و مکان را در‌نوردیده، در برخی سخت لنگیده است. با این همه، آنقدر ارج و قرب دارد که در گیر‌‌و‌دار زمان نامش از دهان نیفتد و پیوسته داغ به دل مرتجعان بگذارد.

در زندگی زخم‌هایی هست که روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد...
در زندگی زخم‌هایی هست که روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد...


آدمیزاد شیر خام خورده است. هدایت هم در دوره‌­ای از زندگی­‌اش دم به تلۀ ایدئولوژی داد؛ البته بسیار زودتر از در وحل‌ماندگانی که هنوز هم به خود نیامده­‌اند از آن مرتبت عبور کرد؛ «پروین دختر ساسان»،«مازیار»،«آخرین لبخند»، «سایۀ مغول» و«آتش پرست» محصول دلدادگی او به ناسیونالیسم رمانتیک هستند. البته هدایت زمانی کوتاه هم داو بر سر اسبِ «توده»­ بست اما با پیش آمدن قائلۀ آذربایجان، خیلی زود رشتۀ امید از ایشان برید.

هدایت با «بوف کور» و «سه قطره خون» پدر داستان نویسی نوین فارسی شد. شأنیتش هم این بود که این شیوه را به تعالی رساند ورنه بودند کسانی که جلوتر از او طبع آزموده‌بودند. البته هدایت بوف­ کور یکسره پوست انداخته و به جرگه مدرنیست ها پیوسته‌بود و از این حیث حسابش با همه جداست. از همین روست که زبان و بیان و فضای داستان بوف‌ کور با هیچ یک از قصه­‌های دیگرش قابل قیاس نیست.

هدایت از جهاتی شبیه نیماست. نیما هم اشعار سست دارد اما نیما کجا و ما؟ قرآنِ وحیِ منزل هم متشابهات دارد که اگر مته به خشخاش بگذاری می‌­شود فتیله ­اش را پیچید. مگر بناست به نام نقد، با هر چه که هست مخالفت کرد و سر خیک عقده را وا کرد؟ نقد اسباب و لوازم دارد! برخی مثل خاله‌خانباجی‌های قجر دهان به لعن وی گشوده‌اند! خوب است از آقایان بپرسیم چطور است که کتاب‌هایش را به دست طبع نمی سپارید اما این همه لشکر برای یک تن مرده بی جان ردیف کرده­‎‌اید؟ مگر در مصحف عزیز ننوشته «الذین یستمعون القول ویتبعون احسنه»؟ کاسه های داغ­تر از آش­ شده ایدکه چه؟

اگر زبان و بیان هدایت این همه بی ارزش و قلمش این اندازه فشل است چه نیاز به این همه انکار؟! پس چرا این قدر قلم رنجه کرده، پشتش حرف ردیف نموده ،کتابهایش را جمع و مجوز نشرشان را لغو نمودید؟ نه! درد شما نقد نیست! شمایان هنر را قدر نمی­‌نهید! وگرنه در قیمت بوف کور همین بس که نویسنده ای چون برتون محامدش شمرده­ و بی هنرانی چون شما مطاعنش گفته‌اند­­! «خر چه داند قیمت نقل و نبات؟»

شما فسیل­‌شدگان لیقه بسته، تنها زمانی هنر را بر­‌می­‌تابید که آلت دست مطامع و لفافه دروغ­‌ها و شعار‌­های رنگ‌ و‌ رو‌رفته‌تان بشود و الا این همه بگیر و ببند برای یک «بوف کور»؟ هنر و اندیشه را به اهل خود وا‌گذارید «ان کنتم صادقین»؛ خود خواهند‌ساخت و نقد خواهند‌کرد! عجالتا بساط اختناق ممیزی­تان را جمع کنید که هر صناعت و هنری را در نطفه خفه‌نکند، آنوقت برای «نابغه»‌هایتان سوق عُکاظ دایر‌کنید تا نقد‌بازی‌کنند!

این میرزا‌بنویس‌ها نام بلندشان را روی رمل بیابان نوشته‌اند و گذر زمان خوب از خجالتشان در‌خواهد‌آمد! برخی از این ها در میان اهل کتاب و قلم اصلا آشنا نیستند و اگر اسم و رسمی ازشان مانده به لطف هوچی­‌گری‌های تلویزیونی و قیل و قال­ در جراید است. بسیاری شان فرق اکسپرسیونیسم و امپرسیونیسم را هم نمی‌­دانند و لب به نقد کسی که در جهان هنر مدرنیستی شهره خاص و عام است باز می­‌کنند. مشکل هدایت این است که پیش‌گام بود؛ او که در روزگار خودش هم فهمیده‌نشد چون یک مدرنیست تمام عیار بود، هنوز هم به درستی فهمیده نشده‌است. حتی مارکسیست‌های توده ای و دوستان فرنگ‌رفته­ و دست به قلمش مثل جمالزاده هم تا مدت‌ها نفهمیدند بوف کور چه‌جور اثری است؛ از همین رو جمالزاده در دارالمجانین هدایت را به سخره گرفت. خب معلوم است که وقتی کسی چیزی را نفهمد از در مخالفت در می­‌آید و خودش را راحت می­‌کند و اصلا هم دنبال اصل مطلب را نمی­‌گیرد. مگر مهدی حمیدی شیرازی و همپالگی­ هایش می‌­دانستند کار نیما چه کار ارزنده ایست که آنگونه سقطش می­‌گفتند؟ هدایت هم از این رَویه مستثنی نیست! اما امروز نیما را بیشتر می‌خوانند و می‌شنوند یا حمیدی و رهی و رعدی و بهار و ناتل را؟ بماند که هر یک از این ها برای خود کسانی بودند و قیاسشان با نو‌کیسگانی که مطمح نظر مایند ظلم است!

همه این قلم اندازان جریان فخیمۀ ادبیات پایداری و ناقدان از تهی «سرشار» جمله با‌هم به اندازۀ پست‌ترین کار هدایت استواری فرم و عمق محتوا و کلهم اجمعین اندازه این یک نفر به تنهایی خواننده ندارند! کسانی که اگر پشتیبانی جریانات سیاسی را نداشتند نوشته‌هایشان خوانده‌نشده به تاریخ می‌پیوست! کسانی که دست بالا به اردو و عربی ترجمه می‌شوند! بایدشان گفت:

«برو این دام بر مرغی دگر نِه که عنقا را بلند‌ است آشیانه!»

اگر با حلوا حلوا دهن شیرین می ‌شد که آقایان اکنون می‌بایست با رهنمود‌های فاضل‌مآبانه، شب شعر‌های مفصل، نهادسازی‌های عریض و طویل و حوزه‌های به اصطلاح هنریشان دسته دسته تولستوی و چخوف و امثال ذلک تحویل مملکت بدهند! نه اینکه منتهی‌الآمال‌شان چند قلمدان­‌میرزای بی ­محتوای ادا‌دربیار باشد که ایده هایشان همه نخ نما شده و نوشتجاتشان را از روی دست این و آن کپیه گرفته‌­اند و ته ته هنرشان این است که با هیئات سیاسی بقچه­ کشان بروند و بیایند تا لابد به تاسی از پیشنیان در بهشت شداد را نشانمان بدهند. علی ای‌حالٍ بایدشان گفت:«گرد سم خران شما نیز بگذرد».آری آقایان. الخالدُ مَن یُذکر؛ با این حساب از همین اکنون که نفس می‌­کشید شما مردگانید و نام ­آشنایانی چون هدایت، زندگان!

دست آخر باید گفت: «در زندگی زخم هایی هست که روح را آهسته در انزوا می­‌خورد و می‌تراشد. این درد­ها را نمی­‌شود به کسی اظهار کرد... و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آن­ را با لبخند، شکاک و تمسخر‌­آمیز تلقی بکنند...»

1401/8/28

تردید

بوف کورصادق هدایتمعرفی کتابداستاننقد
«تردید»یگانه راهِ «اطمینان‌بخشی» است که انسان در مسیر دستیابی به«حقیقت»می‌تواند طی‌کند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید