صدسال تنهایی کتابی؛ سخت برای خوانندگان سرسخت
صدسال تنهایی داستان پر پیچ و خمی است و برای خواندنش می بایست هوشیار بود؛ در غیر این صورت بسیار محتمل است که به کلی از خواندنش منصرف شوید. گابریل گارسیا مارکز در تمام داستان هایش دوست دارد با مخاطب کشتی بگیرد، او را در هزار توی شخصیت های متعدد گیر بیندازد، در مرز ناپیدای میان واقعیت و رویا شگفتزدهکند و طوری امور فرا واقعی را با جزئیات پر زرق و برق و بیان قاطع توصیف نماید که شنونده بی هیچ تردیدی آن را واقعیت مسلم بینگارد؛ این بارزترین مشخصه نوشتههای اوست.
اگر رئالیسم تداعیگر نام نویسندگان بزرگ روس و امپرسیونیسم تداعیگر نویسندگان فرانسوی باشد بیشک نام رئالیسم جادویی با جهان سوم و آمریکای لاتین پیوند خوردهاست. با این حال مارکز، خود از پذیرش این نام پرهیز میکرد و بارها گفتهبود که تنها و تنها به سبک رئالیسم مینویسد و البته خود را رئالیست چندان موفقی هم نمیدانست. شاید این یک بام و دو هوا دقیقا مثل کتابهایش گیج کننده باشد اما باید اذعان کرد که مارکز درست می گوید. او فقط و فقط واقعگراست اما واقعیتی که در سرزمینهای جنوب قاره آمریکا جریاندارد نوع خاصی از واقعیت است؛ واقعیتی که در آن میان اتفاقات حقیقی و رویاها مرز روشنی وجود ندارد؛ درست مثل داستانهای کوچه بازاری و افسانههای عامیانه که ما بارها آن ها را شنیدهایم؛ داستانهایی که در آن برخی مردمان دُم دارند، جنها در حمام عروسی میگیرند و آل زائوی تنها و نوزادش را آزار میدهد.
سرزمین داستانهای مارکز سرزمین شگفتیهاست؛ جایی که در آن هزاران نفر از مردم را قتل عام می کنند، آن ها را با واگن های قطار حمل کرده به دریا میریزند و این اتفاق را از اذهان مردم به شکل بسیار مرموزی پاک میکنند؛ به نحوی که هیچ کس آن را به خاطر نمیآورد؛ حتی کسانی که در آنجا بودهاند وعزیزان خود را در آن حادثه از دست دادهاند.
مارکز عمیقا سیاسی مینوشت؛ او که به لحاظ ایدئولوژیک به جریان چپ تعلق داشت بنیانگذار یک سبک تمام انتقادی شد. رئالیسم جادویی جداَ یک مکتب ادبی استعمار ستیز است. اغراق در بازآفرینی عنصری است که نویسنده در این سبک به وسیله آن حقایق را به نحوی تاثیرگذار و بهیادماندنی به تصویر میکشد!
تمامی داستان های مارکز، چه در این کتاب چه در دیگر داستان های درخشانش در دنیای خیالی دهکده "ماکوندو" جریان دارند یا به نوعی با آن در ارتباطند، شخصیت ها نیز یا همرزمان و دوستان، و یا فرزندان و نوادگان و بستگان سرهنگ "آئورلیانو بوئندیا" هستند.
این مکتب را می توان رئالیسم اسطوره ای یا خرافی نامید چرا که نویسندگان رئالیست جادویی دنیایی را به مخاطب ارائه مینمایند که در آن هیچ امری ناممکن نیست و هر حادثهای را که بتوان در عالم خیال تصور کرد در آن رخ میدهد؛ آنها با این ترفند واقعیت را به سخره میگیرند و از این منظر میتوان گفت متعلق به جریان پست مدرن ادبی هستند. آنها وقایع عادی را با انعکاس رویاگونه و از رهگذر مضمون های الهام گرفته شده از افسانههای عامیانه و قصههای پریان و اسطوره های بومی مینویسند.
درباب رئالیسم جادویی میتوان بیش از اینها نوشت اما بهتر است آنرا رها کنیم و به داستان بپردازیم:
این کتاب ماجرای زندگی پر فراز و نشیب و مرگ چندین نسل از خانواده بزرگ«بوئیندیا»است؛ "خوسه آرکادیو بوئیندیا" و "اورسولا ایگوآران" به همراه فرزندانشان "آئورلیانو" و "خوسه آرکادیو" در دهکده نوپایشان روزگار میگذرانند. داستان از جایی آغاز می شود که متعلق به صفحات میانی کتاب است، وقتی سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در جوخۀ اعدام منتظر مرگ خود ایستاده و روزی را به یاد میآورد که پدرش او را میبُرد تا یخ را بشناسد. آمدن "ملکیادس کولی" و فروختن آهن رباهای مغناطیسی بزرگش به خوسه آرکادیو بوئیندیا آغاز ماجرای بلند ماست. خوسه آرکادیو بوئندیا مرد خلاق خیال پردازی است که میکوشد مادهای را کشف کند که به کمکش بتوان مس را به طلا تبدیل کرد؛ او با این که شکست میخورد اما هر کاری از این دست انجام می دهد تا مردی ثروتمند شود. در این داستان ما پیوسته بزرگترها را به خاک میسپاریم و آن ها را در صفحات گذشته دفن میکنیم، با کودکان قد میکشیم و شاهد رنجها و شادیهای شخصیتهای بیشمار داستان میشویم تا جایی که در صفحات انتهایی، پس از صد سال زندگی با تباری که محکوم به تنهایی بودهاست به راز نام گذاری این داستان پیمیبریم.
از نکات مهمی که در حین مطالعه این کتاب میبایست حتما رعایت شود همراه داشتن قلم و کاغذ است؛ فرزندان "اورسولا" و "خوسه" به رغم تعداد پرشمارشان، با یکدیگر همنامند و ممکن است با یکدیگر اشتباه گرفتهشوند. از سویی آنقدر شخصیت فرعی در این داستان هست که ممکن است برخی فراموش شوند. نکته دیگر اینکه بهتر است این رمان در طی مدت زمان کوتاهی با پیوستگی و مداومت خوانده شود تا رشته اصلی سیر داستان در گیر و دار اتفاقات فرعی از دست خواننده خارج نگردد.
به عنوان نکته آخر، به شخصه ترجمه کاوه میرعباسی را پیشنهاد میکنم، این کتاب به دلیل توصیفات اروتیک و اشاره به تنانگی، پیوسته در معرض سانسور بودهاست اما نسخهای که با ترجمه جناب میرعباسی چاپ شده علاوه بر این حسن که مستقیما از زبان اصلی برگردان شدهاست، تمامی موارد مذکور را داراست؛ از همین روی بعید مینماید که سانسور و یا اصلاح شدهباشد.
امید که این نوشتار شما را به خواندن کتاب بینظیر مارکز ترغیب نماید.
پ ن: درتهیه این نوشتار از کتابهای «مکتبهای ادبی جهان» نوشتۀ خانم مریم حسینی و «مکتبهای ادبی» دکتر شمیسا استفاده شدهاست.
«تردید»