اگر «از زیرِکار در رفتن» یکی از رشتههای المپیک بود، قطعاً مقام اول را کسب میکردم?.
من عاشق نوشتن و یادگیری هستم امّا همیشه تمام تلاشم را میکنم که "نوشتن" را به یک وقت دیگر موکول کنم.
در یک دوره زمانی، آنقدر کارهایم را به تأخیر انداختم که فرصتهای طلایی زیادی را از دست دادم. همین موضوع باعث شد کم کم استرس و اضطرابم افزایش پیدا کند و حتّی کار به جایی رسید که از هر نوع کاری بیزار شدم.
بعد از حالات افسردگی که به سراغم آمد، تصمیم گرفتم که یک تغییر اساسی ایجاد کنم.
با خواندن مقالات آموزشی مثل «چگونه صبحها با انگیزه بیشتری بیدار شویم؟» یا «چگونه خواب با کیفیتتری داشته باشیم؟» شروع کردم.
بعد از یادگیری و انجام دادن کارهایی که توی مقالات مختلف نوشته شده بود بازهم تغییر مثبتی در من ایجاد نشد. رُک بگویم حقیقتاً نتیجه اصلاً آن چیزی نبود که میخواستم.
بعضی از اساتید میگفتند: "فقط عمل کن" یعنی خودکارم را بردارم و شروع کنم به نوشتن و در جهنم افکار منفی گرفتار نشوم.
ایکاش واقعاً همینقدر ساده بود.
این نکاتی که در وبلاگها و کتابها نوشته شده بود برای من کارآیی نداشت.
در نهایت، با گذشت زمان و یادگیری هرروزه و امتحان کردن چیزهای جدید، قدم به قدم، امید در ذهنم بیشتر شد. توانستم با خودم صلح، و ذهن منتقدم را آرام و ساکتتر از همیشه کنم. امّا چطوری؟
این پل از دو قسمت تشکیل میشود:
اول اینکه قبل از تمام شدن همهی انرژیها دست از نوشتن برمیدارم.
وقتی کمی شور و شوقِ نوشتن در ذهن باقی بماند، آغازِ نویسندگی در روز بعد خیلی آسانتر به نظر میرسد چون داشتن شوق، ما را به حرکت و تلاش بیشتر وادار میکند.
اکنون، صبحها بعد از صدای آلارم که مرا از خواب بیدار میکند، میدانم که یک طرح کلی از متن دارم و باید به صورت پیشنویس، بنویسم و یا قرار است که پیشنویس نوشته شده را ویرایش کنم.
دیگر فرقی نمیکند که یک مقاله 300 کلمهای برای پست وبلاگ است یا یک محتوای ویژه برای فروش محصول، دقیقاً میدانم که باید چه کارهایی را انجام دهم.
ارنست همینگوی (نویسنده برجسته معاصر آمریکا و برنده جایزه نوبل ادبیات) میگوید:
"بهترین راه همیشه این است که وقتی خوب پیش میروید و میدانید قرار است چه اتفاقی بیافتد، دست بکشید."
وقتی یک مقاله جدید شروع میشود...
همیشه یک یا چند روز قبل از اینکه اولین پیشنویس را بنویسم، ایده را انتخاب میکنم. در حین پیادهروی این ایده را در ذهنم مرور میکنم و سپس کاملاً از آن رها میشوم.
ساختن پلها عملکرد مثبت را افزایش میدهد، به این دلیل که مغزِ ما به پردازش و تثبیت ایدهها حتّی زمانی که روی آن ایده تمرکز نداریم ادامه میدهد. به این حالت تفکر پراکنده گفته میشود و آخرین زمانی که تفکر پراکنده به سراغتان میآید در خواب است.
بعد از اینکه با یک ایده میخوابم، صبح روز بعد میدانم که باید چه چیزی در یک مقاله اضافه، ویرایش و یا حذف شود و ساختار کلی محتوا را شکل میدهم. داشتن چنین نقطهی شروعی تفاوت بسیار زیادی ایجاد میکند.
با چنین شروعی در صبح، دیدن صفحهی سفید، کمتر کلافگی ایجاد میکند و اشتیاق به نوشتن بیشتر میشود.
پیادهروی و خوابیدن بهترین ابزارها برای افزایش عملکرد بهتر است.
قصد دارید یک کتاب یا دوره آموزشی بنویسید؟حتّی نوشتن یک متن خبری یا راهاندازی وبلاگ؟
خب این عالی است!
ابتدا هدف خود را تعیین امّا بعد فراموشش کنید. به جای تفکرِ بیش از حد روی هدف و ایده، فعالیت خود را آغاز و بیوقفه روی کار اصلی تمرکز کنید.
من واقعاً به نوشتن محتوای یک وبلاگ معمولی فکر نمیکنم، هیچوقت موفقیت را تجسم نمیکنم. فقط به این فکر میکنم که اثری خوب (محتوای سبز) به جا بگذارم.
این محتوا قرار است تبدیل به اولین پست من در ویرگول شود و بعد از آن انتشار پستهای بعدی...
حالا خیلی بی سر و صدا و آرام، از کارهایم لذت میبرم و مهارت نوشتن خودم را تقویت میکنم.
جمله به جمله، پست به پست.
بله، وبلاگها و وبسایتها اینگونه رشد میکنند.
چه درحال نوشتن یک کتاب یا دورهی آموزشی باشم چه بخواهم یک پست وبلاگ بنویسم، هر روز یک قدم برمیدارم، آهسته و پیوسته روی کارهای پیش رو تمرکز میکنم.
آیا نوشتن مانند کارهای روزمره دیگر خستهکننده است؟
من هم مثل بسیاری از مردم، انجام کارهای روزانهی خانه مثل ظرف شستن را دوست ندارم.
تجربه به من ثابت کرده است که هرگاه خودم را ملزم به انجام کاری تکراری کنم، مقاومتم دربرابر انجام آن کار بیشتر میشود.
خوشبختانه، راهحل این موضوع سادهتر از آن چیزی بود که تصور میکردم:
فقط به خود نگویید که "باید" بنویسید. به جای آن، نوشتن را "انتخاب" کنید. کمی انگشتان خود را ماساژ دهید و بگوید:
- امروز میخواهم بنویسم.
- از اینکه میتوانم امروز بنویسم خوشحالم.
- انتخاب میکنم که روزم را با نوشتن شروع کنم.
هر چقدر که از بایدها دورتر شدم، نوشتن لذت بخشتر و جذابتر شد.
اکنون نوشتن، به یکی از فعالیتهای مورد علاقهی روزانه من تبدیل شده است و حتّی یاد گرفتهام که چالشهای اینکار را با تمام وجود بپذیرم.
به احتمال خیلی زیاد تا کنون بارها دیدهاید که افراد مشهور از جمله بازیگران سینما، ورزشکاران یا خوانندهها یکسری از عادتهای عجیب و غریب دارند که ویدئوی آنها گاهاً توسط دوربینهای خبرنگاران یا طرفداران شکار میشود.
به عنوان مثال اکثر بازیکنهای فوتبال هنگامی که از اتوبوس باشگاه خود پیاده میشوند و به سمت رختکن میروند، هدفون را روی گوشهایشان میگذارند و به موسیقی خاصی گوش میدهند.
برخی از بازیگران نیز انگشتر یا اکسسوری خاصی را با خود به همراه دارند که برایشان نماد شانس است. برخی میگویند که اعتقاد به این چیزها خرافه است. اینکه چقدر این موضوع صحت دارد مهم نیست، همهی آنها یک هدف واقعی را دنبال میکنند: ایجاد یک حالت، برای بالاترین حد تمرکز، این حالت تمرکز به آنها کمک میکند تا در اوج بمانند.
اعتقاد به یک عادت میتواند خیلی ساده باشد:
قبل از نوشتن قهوه بنوشید، یک آهنگ مورد علاقه گوش کنید یا شطرنج بازی کنید. فقط عمیقاً اعتقاد داشته باشید که این عادت میتواند برای شما مفید باشد.
نویسندگی در گذشته برای من بسیار عجیب و سخت بود، احساس میکردم کلمات به نویسندهها الهام میشود و سپس نوشتن را شروع میکنند امّا خوشبختانه اشتباه میکردم.
انگیزهی نوشتن و الهام کلمات بعد از انجام کار میآیند.
کامپیوتر را روشن کنید، لیوان چای یا قهوهی تازه را روی میز بگذارید و به آرامی روی صندلی خود بنشینید. حال ذهن شما به حالت نوشتن در میآید.
اعتقاد به یک عادت به تنهایی کار خاصی را انجام نمیدهد بلکه در کنار دو اصل دیگر یعنی ساختن پل (بدانید چه کاری قرار است انجام دهید) و بخواهید که بنویسید (نه اینکه به اجبار بنویسید) بهترین کارایی را دارد.
حتّی زمانی که انگیزه خود را از دست میدهید، در اعماق وجود خود احساس نوشتن را خواهید داشت، زیرا وقتی مینویسید بیشتر احساس زنده بودن میکنید. فقط به خودتان فرصت بدهید و کمی راه بروید.
من به طور مداوم با منتقد درونم مبارزه میکردم تا اینکه دیگر توانی برای جنگیدن نداشتم.
امّا اکنون وقتی منتقد درونیام سعی میکند جلوی نوشتن من را بگیرد، با او همراه میشوم. معمولاً این منتقد میگوید که اگر شکست خوردی چه؟ یا اگر دیگران به بدترین شکل تو را نقد کردن چطور؟
سپس به واکنش بدنم توجه میکنم. به دنبال منبع تنش جسمی میگردم، انگار که سینهام را فشار میدهد! شاید هم قرار است سردرد شوم!
حالا من این منتقد را کوچک میشمارم.
وقتی ترسهایم را میشناسم و واکنش بدنم را مشاهده میکنم، منتقد درونی من آرام میگیرد. به جای استفاده از انرژی برای مبارزه با او، از انرژی خود برای نوشتن استفاده میکنم.
میدانم آنچه که میخواهم بنویسم، برایم ارزشمند است، بنابراین دست به کار میشوم.
نمیتوان گفت که نوشتن آسان است.
نویسندگی پر از چالشهای مختلف است. حتّی گاهی سخت میشود.
امّا نوشتن به من کمک میکند تا با خودم ارتباط برقرار کنم.
به من میآموزد که افکارم را به شکل یک فرمول منظم دربیاورم. بنابراین، هر سختی را از این شغل میپذیرم. و من برای نوشتن احساس خوشبختی میکنم.
و این شروع سفر من به دنیای نویسندگی است❤.