معنایی که در فرهنگ لغات برای ترس پیدا خواهید کرد، این معنا خواهد بود: “احساس ناخوشایندی که در رویارویی با خطر، همراه با درد، ایجاد میشود.” احساس ترس در مغزمان، ایجاد میشود. حسی است که زمانی که برای اولین بار درگیر ترس شدیم مثلا” زمانی که با حیوان گرسنه یا وحشی در جنگل مواجه شدیم، در ما ایجاد شده است. اما بسیاری از افراد در چنین شرایطی قرار نگرفتهاند، اما غریزهمان به طور غیر مقتضی، در برابر ترس عمل میکند.
ترس چیزی نیست جز یک احساس و هیجان که آن را در ذهن خود میپرورانیم و مشکل از آنجا شروع میشود که این احساسات و هیجانها بر زندگی ما اثر نامطلوب میگذارند. ترس، احساسی است که هر انسانی آن را میشناسد. انسانها از آن به عنوان احساسی ناخوشایند یاد و از آن دوری میکنند،
چرا که این احساس بنا بر طبیعت خود زمانی ظاهر میشود که خطری درونی یا بیرونی فرد را تهدید میکند. این احساس به شکل علایم مختلف جسمی و روانی ظاهر میشود، مانند تپش قلب، تنگی نفس، احساس گرگرفتگی، سرخ شدن صورت، ترشح زیاد عرق و غیره.
ترس یک واکنش احساسی به تهدید یا خطر است. ترس را از اضطراب، که معمولاً بدون وجود تهدید خارجی رخ میدهد، باید جدا دانست. علاوه بر این ترس با رفتارهای خاصِّ فرار و اجتناب مربوط است، در حالی که اضطراب ناشی از تهدیدهایی است که مهارناپذیر و اجتنابناپذیر تلقی میشود. ترس معمولاً با درد ارتباط میدارد.
مثلاً کسی از ارتفاع میترسد، چه، اگر در افتد، آسیب جدی خواهد دید یا حتی خواهد مرد. بسیاری از نظریهپردازان، چون جان برودس واتسن و پال اکمن، پیش نهادهاند که ترس یکی از چند احساس بنیادین و فطری است (نظیر شادمانی و خشم).
ترس از سازوکارهای بقاست و معمولاً در پاسخ به یک محرک منفی خاص روی میدهد. ما از انجام بعضی کارها وحشت داریم چون میترسیم با شکست مواجه شویم. این ممکن است به خاطر شکستهایی باشد که واقعاً در گذشته تجربه کردهایم یا حتی واقعاً چنین شکستی را تجربه نکردهایم ولی از این که ممکن است شکست بخوریم میترسیم.
بیشتر مواقع، ما از چیزی میترسیم که حتی یکبار با آن روبرو نشدهایم. آیا احمقانه نیست؟ حقیقت این است که ما میتوانیم انواعی از شکستها را در ذهن خود تصور کنیم. آنگاه باور میکنیم این شکستها به حقیقت خواهد پیوست و حتی برای رسیدن به هدف تلاش هم نمیکنیم. و همینجاست که دچار خطا شدهایم، چون به خاطر یک احتمال حتی از تلاش کردن میترسیم و موفقیت بدون تلاش و کوشش معنایی ندارد. مارک تواین، سخن جالبی در این زمینه دارد: «من در زندگی خود، سختیهای زیادی را تحمل کردهام در حالی که تعداد کمی از آنها واقعاً رخ داده اند». منظور این است که بسیار از این مشقات در ذهن او بودهاند.
هر چه تعریف شما از موفقیت سختگیرانهتر باشد ترس بیشتری به آن اضافه کردهاید. پس اجازه ندهید تعاریفی که خود ساختهاید شما را محدود کند. بدتر از همه این است که به دیگران اجازه دهید این تعاریف را برای شما بسازند. تعاریف خود را بسازید. میتوانید آن را سختتر کنید تا احساس شکست به شما دست بدهد یا آن را ساده سازید تا احساس موفقیت کنید.
با این روش شما ترس کمتری نسبت به اهداف خود در زندگی خواهید داشت. حال اگر بدانید که چه کاری میخواهید انجام دهید، شکست نخواهید خورد. اکنون با این باور، تصور کنید چه کارهایی میتوانید در زندگی خود انجام دهید.
سعی کنید هر شکستی را مانند یک موفقیت ببینید. این کار ساده است چون هر شکستی که خوردهاید به شما نشان داده که چه کاری را نباید انجام میدادید یا روش جدیدی در مقابل شما گشوده است. پس در حقیقت یک موفقیت کسب کردهاید. بنابراین به هدف خود نزدیکتر شدهاید. به خاطر داشته باشید، گذشته با آینده یکسان نیست
و شکست دیروز، مساوی با عواقب ناگوار آینده نیست. فقط به دلیل این که دیروز یا همین ۵ دقیقه پیش شکست خوردهاید، بدین معنا نیست که قرار است این شکست دوباره تکرار شود. تنها کاری که باید انجام دهید، این است که از اشتباه خود، چیزهای جدید یاد بگیرید و روش خود را عوض کنید. گذشته، همان افکار شما بوده برای رسیدن به موفقیت در آینده. نترس باشید.
در حالت ترس، فعالیت طبیعی مغز در رابطه با محیط (مانند دیدن، شنیدن، بوییدن، لمس کردن، چشیدن، حس تعادل در ایستادن و راه رفتن و غیره) به شدت تحت تاثیر قرار میگیرد و سهم بیشتر فعالیت مغز و بدن، متوجه روبهرو شدن با موضوع خطر و حفظ امنیت میشود. به این معنا ترس در چارچوب روبهرو شدن با خطر، نقشی بسیار حیاتی بازی میکند و در حقیقت ترس، به حکم زنگ خطری است که انسان را متوجه موضوع خطرداری میکند تا به دنبال آن،
انسان عملی را صورت دهد که به رفع خطر بینجامد. به همین دلیل، بعد از دور شدن از موضوع خطرزا، این احساس نیز توسط سیستمهای جسمی و روانی به طور طبیعی خنثی میشود و کارکرد اندامها و حواس، به شکل طبیعی خود بازمیگردد. بنابراین ترس یک احساس حیاتی، لازم و حفظکننده زندگی است.