همزمان با جنگ جهانی دوم، دورانی که انسان در آن قرار داشت پایان یافت و عصر جدیدی اندک اندک جای آن را گرفت. ما هنوز در کوران انتقال از یک دوران به دوران دیگر هستیم، یک پا اینجا و یک پا آنجا. همچنان که این دو دوران از یکدیگر فاصله میگیرند، ما فشار بیشتری حس میکنیم، و این فشار همچنان ادامه خواهد داشت تا ما هر دو پای خود را محکم به عصر جدید بگذاریم. وقتی میگوییم در حال گذر از عصری به عصر دیگر هستیم، یعنی روش درک ما از جهان، و درک واقعی ما از آن، در حال دگرگونی اساسی و بنیادی است. عصر ماشین به شکلگیری مفهوم و تصوری مکانیکی از جهان منجر شد (راسل لینکلن ایکاف، 1981)
تصور مکانیکی بر رویکردهای تقلیلپذیری پدیدهها و جبرگرایی استوار است. به عبارت دیگر در عصر ماشین برای شناخت هر پدیدهای میتوان آن را به اجزای تشکیلدهندهاش تجزیه کرد و سپس با کشف روابط علی-معلولی میان اجزا نسبت به تغییر یا پیشبینی رفتار آیندۀ پدیده مورد بررسی اقدام نمود.
میتوان گفت در این عصر شاهد سلطۀ نگاه علوم تجربی و آزمایشگاهی، که در آن اثرات محیط بر پدیدهها نادیده انگاشته میشوند، هستیم. این نگاه به پشتوانۀ قدرتمند ثروت و هژمونی فلسفی دنیای غرب، و البته پیشرفت و موفقیت های مادی حاصل از انقلاب صنعتی، به تمامی حوزههای معرفتی بشر از جمله علوم اجتماعی تسری پیدا کرد. به مرور اعمال نگاه تقلیلگرایانۀ مهندسی ماشینی در حوزۀ مدیریت و اقتصاد امری بدیهی و مسلم انگاشته شد و بنابراین تمامی جوامع بشری فارغ از زمینۀ تاریخی، فرهنگی و اجتماعی خود ملزم به پیروی از فرمول ها و دستورالعملهای از پیش تعریف شده برای شناخت رفتار و پیشبینی پدیدههای اجتماعی مرتبط با خود - همچون سازمانها - شدند.
جهانبینی رایج قادر به حل مسائل پیچیدۀ اجتماعی در جوامعی که از زمینه متفاوت برخوردار بودند، نبود و لذا اندک اندک شاهد ظهور شیوۀ نوینی در درک و شناخت پدیدهها بودیم. این شیوه که با نظریات افرادی همچون چستر بارنارد، نوربرت وینر، برتالانفی، بولدینگ و استفورد بیر نضج یافت و در دیدگاههای افرادی همچون راسل ایکاف و جمشید قراچهداغی به بلوغ رسید، بر ضرورت مواجهه با پدیدههای جهان هستی به عنوان سیستم تأکید داشتند.
مُراد از اعمال نگاه سیستمی به پدیدههای مختلف در جهان هستی، اجتناب از رویکرد تقلیلپذیری و جبرگرایی است. به عبارت دیگر در منظومه فکری جدید ما با روشی در درک و شناخت مواجهیم که بر اساس آن پدیدههای اجتماعی و غیرماشینی صرفاً از طریق تجزیه و تحلیل اجزاء و روابطشان شناخته نمیشوند. در این فضای فکری جدید، قائل به وجود روابط و اثرات پیچیده و متقابل میان اجزا و کل هستیم و معتقدیم نمیتوان پدیده مورد بررسی را فارغ از محیط و بستری که در آن قرار دارد، شناخت. در این نگاه ما در پی فرموله کردن روابط میان اجزاء و کل سیستم نیستیم و امکان مداخله پارامترهای غیرقابل سنجشی همچون باورها، عواطف، هیجانات، انگیزهها و اساساً عوامل انسانی بر خروجیها و نتایج سیستمهای اجتماعی را انکار نمیکنیم.
بنابراین ما به عنوان متخصصان حوزه مدیریت سازمانی، خود را با پدیدههایی مواجه میدانیم که سعی داریم تا جایی که امکانپذیر است، پرده از ابعاد ناشناخته و پیچیدۀ آنها برداریم و از مداخلۀ ماشینی و غیرانسانی در آنها اجتناب کنیم. لازمۀ این امر مجهزشدن به معارف اجتماعی، روانشناسی، تاریخی و فرهنگی مرتبط با یک جامعه است. متأسفانه به دلیل غفلت از ضرورت این امر بنیۀ دانش تولید شده در حوزه مدیریت سازمانی که بر مبنای معارف مزبور به بررسی و شناخت سازمانهای ایرانی بپردازند بسیار اندک است ولیکن به هر جهت پیبردن به ضرورت این امر خود نقطه قوت و امیدی برای اصلاح رویکردهای ماشینی و ابزاری به سازمانهاست.