قبل از پست لینکداین علی بدیعی هم نیت داشتم درباره این موضوع بنویسم، منتها وقتی بعضی نظرات زیر پست علی را دیدم که آی با استارتآپها کار نکنید که چنین و چنان هستند و نمیشود رویشان حساب کرد، تصمیم گرفتم متنی بنویسم و آنچه باید پیش از کار در یک استارتآپ در نطر گرفت را بیان کنم.
در اکثر مواقع از تو تواقع میرود که با ۵۰ درصد فراتر از توان و ظرفیتت کار کنی چرا که همبنیانگذاران معمولا توقع دارند تو هم به اندازه آنها تعهد کاری داشته باشی، و اگر آنها ۱۵۰ درصد توان میگذارند، احتمالا از تو هم بخواهند که همان طور کار کنی. هر چند این موضوع در فضاها و فرهنگهای مختلف، متفاوت است.
بنابراین بهتر است قبل از ورود بدانی قرار است با چه کسی و برای چه کسانی کار کنی. چه چیزهایی برایشان ارزشمند است و به دنبال چه اتفاقی هستند. به یک درک خوبی از چشماندازهایشان برسی تا بتوانی توقعات خودت و آنها را تنظیم کنی.
تعارض آنچه در تئوری میخوانیم و آنچه در عمل پیشمیآید و خروارها پارادوکس که در دنیای مدیریت وجود دارد، در استارتآپ یک اتفاق روزمره به حساب میاد. از صبح که استارتآپ فعالیت خود را شروع میکند، ایدههایی را تست میکند و بعضی اوقات راهکارهایی که در صدها مورد مطالعاتی شدهاند در فضای استارتآپی هیچ موفقیت و دستاوردی به وجود نمیآورند.
بنابراین اگر کسی هستید که در چنین شرایطی در مقابل شکست یا بنبست کوتاه نمیآید و با تفکر طراحی و روشهای تجربهمحور و چابک راه حل را طراحی و اجرا میکند، به سمت دنیای استارتآپ بروید.
در استارتآپ به این دلیل که فاصلهای با مدیران و تیم رهبری تقریبا وجود ندارد، احتمال بیشتری برای تجربه مدیریت و راهبری خارقالعاده وجود دارد و میتوانی در این فضا چند برابر کار در سازمان بزرگ مدیریت و حل مساله یاد بگیری.
در استارتآپ همیشه سعی کن که یک قدم به عقب برگردی و با خودت بررسی کنی که کدام رفتارها برای الگو برداری مناسب هستند و از کدام رفتارها باید دوری کنی.
استارتآپ چه در زمانی که در جستجوی مدل کسبوکار معتبر است و چه در زمانی که مدل خود را پیدا کرده و فروش و سازمان خود را توسعه میدهد، محیطی فراهم میکند که افراد با تجربیات کم، اما شایستگی بالا فرصت پیدا میکنند که وارد جایگاه مدیریت بشوند و اعتباری که در سازمانها باید سالهای برای به دست آوردنش تلاش کرد را در زمان کوتاهی کسب کنند.
ضرب المثل و قصهای است که روزی جوانی با یک سطل ماست کنار دریا نشسته بود و کاسه کاسه ماست به دریا میریخت.
پیرمردی از او پرسید:
داستان ما استارتآپیها هم واقعا همین است، با یک سطل ماست کنار دریای بازار نشستهایم و تلاش میکنیم که دوغ درست کنیم.
منتها با یک تفاوت کلیدی، ما با تخریب نوآورانه، واقعا با یک سطل ماست هم میتوانیم دریایی از دوغ درست میکنیم.