ویرگول
ورودثبت نام
نقطه اصلی
نقطه اصلی
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

بدون عنوان

هوای فردا بستگی داره کی کجاست، کی تو دل کیه، شاید ابریه، شاید نیست.

ما خیلی وقته که درگیر معانی هستیم، معنی غم، شادی و هر چیز دیگه. دارم به این فکر می‌کنم که غم، دوری از شادیه یا شادی، دوری از غم؟ یا شایدم تعریف دیگه‌ای دارن، نمی‌دونم، پس غمگین بودن توی یه فضای شاد چیه یا شاد بودن توی یه فضای غمگین؟ اینجوری که غم و شادی باهم داره اتفاق می‌افته. «سکوت تو را فرا می‌خواند.» این جمله چطور؟ بهش فکر کردی؟ شاید فراسوی سکوت نه شادی وجود داشته باشه و نه غم، تنها آرامش باشه.

فکر تکراری شدن اذیتم می‌کنه، اینکه آرامش هم تکراری بشه، همیشه تنوع طلب بودیم، گرچه بی‌نهایت طلب، خودمم نمی‌دونم می‌خوام چی بگم، دوست دارم بگم ولی نمیشه، انگار ورقه امتحان جلوی روته و داری جواب‌هارو مرور می‌کنی با خودت اما... اما هیچ پاسخی روی کاغذ ارائه نمی‌دی.

بدیهیه که همه به دنبال شادی هستن ولی غم پیشه‌ها هم زیادن، متمارضین به غم، اینکه خودت رو توی یه دنیای پر از غم غرق کنی چرا باید حس خوبی بده؟ شاید نتیجه ضعف‌ها باشه، فرار از واقعیت! فرار به دنیای دروغین و ملتمسانه که منتظر تغییری از جانب هرکس یا هرچیز هستی، در صورتی که تغییر اصلی باید از درون اتفاق بیوفته.

درسته از درون، اما درون نابود شده چی میشه؟ اصلا خود امید رو می‌تونه ببینه چه برسه به کور سوی امید؟ به نظرم توی این موارد دل مثل تاریکی نمیمونه که یه شعله بتونه روشنش کنه، دل آن سوی سیاه چالست، هیچ نوری نخواهد وجود داشت.

غمشادی غمحقیقت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید