وقتی کوچیکیم با کنجکاوی، جسارت و شادی به دنبال چیزایی میریم که بهشون علاقه داریم. زندگی بیدردسر و سرگرم کنندهست. وقتی کوچیکیم از ذوق اینکه فردا چی در انتظارمونه شب خوابمون نمیبره. بعد یه چیزی تغییر میکنه. زندگی جدی میشه. دیگه بازی نیست. همه چیز بر اساس نمرههای امتحانها، اهداف و موفقیت اندازهگیری میشه. کنجکاوی، جسارت و شادمانی که هر روز باهاشون وقت میگذرونیم میره و جاش رو به همرنگ جماعتشدن، شک و نگرانی میده. توی زندگی گیر میکنیم، تعلل میکنیم، دیگه از زندگی لذت نمیبریم. از همه بدتر نمیدونیم چمون شده. خیلی تنبلیم؟ احمقیم که پیش نمیریم؟ برای موفقیت ساخته نشدیم؟
این سوالها باعث میشه که دنبال راهکار و ابزارهایی بریم که با تنبلی مقابله کنیم، انگیزهمند بشیم. خب منم از این قاعده مستثنا نبودم رفتم و گشتم و استراتژیها رو پیدا کردم. استراتژیهای خوب، گام به گام، تضمین شده. البته شما هم همه جا این استراتژیهارو میبینین. خصوصا توی اینستاگرام رنگی پنگی بلاگرهای موفقی که سطح موفقیتشون از موفقیت ما خیلی فاصله داره و اون موفقیت، انگیزه و استراتژیها رو با عکسای قشنگشون، با کپشنهای پربارشون به ما میفروشن.
به این ترتیب من خودسازی خودم رو با ورودم به اینستاگرام شروع کردم. ساعتهای بی شماری رو صرف تلاش برای خودم کردم تا به جایی برسم که فکر می کردم باید باشم. یه بلاگر تمام عیار! مثل بقیه! یا حداقل کسی شبیه اونها...
با این حال، با تمام کارهایی که انجام دادم، چیزهای ارزشمندی به دست اوردم که به بقیه آدمها نشون بدم...با تمام وجود، احساس میکردم یک آدم کسلکنندهی توخالی هستم؛ کسی که داره تقلید میکنه تا کس دیگهای باشه یعنی یه ورژن کپی پیست از بقیه.
من باز هم تقلا میکردم و توی کشمکش با خودم و دنیا بودم. هرروزم پر از تعلل و عقب موندگی بود تا اینکه یه روز در پی تلاشهای بیثمرم فهمیدم که:
من ایدههای دیگران رو از موفقیت، انگیزه و زندگی صحیح خریده بودم و با این کار همه بینشم رو از دست دادم که چه کسی هستم و عقل خودم به من چی میگه. اون لحظه فهمیدم که مشکل اطلاعات و استراتژی های بیشتر یا بهتر نیست چون همینطوریش چقدر از اون چیزایی که یاد گرفتم استفاده میکنم؟ تقریبا هیچی.
از خودم پرسیدم که چرا تفریح نمیکنم؟ اگر کارم، زندگیم برام سرگرمی بود بهتر عمل نمیکردم؟
صَرف اینکه چقدر این سؤالات منو تغییر دادن کار سختیه.
من شروع کردم به پرسیدن سؤالات مختلف از خودم. و به جای اینكه سؤال كنم كه چطور می تونم باهوش تر و با اعتماد به نفس تر باشم و یا كمتر تعلل كنم، به این بیشتر علاقه مند شدم كه بفهمم چه چیزی باعث می شه سرگرمی و كنجكاوي كه با اون متولد میشیم از بین بره و جدیت و ترس از اینکه کافی نیستیم به زندگیمون بیاد؟
پاسخی که دوباره به اون برگشتم این بود که در مقطعی از زندگی، من اعتقاد داشتم که اون چیزی که جامعه از اهمیت نتایج به من گفته مهم و تنها اصل درست زندگیه.
در نتیجه خودم و چیزهایی که میخواستم رو متوقف کردم تا به اون چیزی که جامعه ایدهآل و درست میدونه برسم.
وقتی به "نتیجه" قدرت بیشتری نسبت به شادی و سلامت روانمون میدیم همیشه احساس تنش میکنیم. شروع میکنیم به ترسیدن و شادی و کنجکاوی خودمون رو از دست میدیم؛ یعنی دقیقا چیزهایی که مارو به سمت جلو هدایت میکنن. درحالی که ترسیدیم شروع میکنیم به کمتر خطا کردن، توی یک خط صاف ایمن باقی موندن، به طوری که از موانع و شرایط سخت دور باشیم. کارهامون رو به تعویق میندازیم که مبادا خطا کنیم، خرابکاری نکنیم و از محدوده امنمون خارج نشیم.
افراد زیادی توی دنیا هستن که معتقدن این نوع سرمایه گذاری اجباری باعث میشه تا ما بهترین نتیجه و بهترین خودمون رو بدست بیاریم. این آدمها معتقدن که فشار آوردن به خودمون چیزیه که ما رو به سطح بالاتری ارتقا میده.
اما وقتی مجبور به انجام کاری میشیم یا وقتی احساس میکنیم مسئله مهمی رو همین الان باید حل کنیم، دیگه به طور طبیعی رفتار نمیکنیم. عملگرایی با زحمت پیش میاد. تشویش رو احساس میکنیم و غرق میشیم. مثل آدمهای کتک خوردهای میشیم که از جریان اصلی بیرون افتادن. یعنی میدونیم که چیکار باید بکنیم، فقط این که نمیخوایم اون کار را انجام بدیم.
با گذشت زمان ، من یاد گرفتم که بین سرمایه گذاری جسمی (تلاش ، کار) و سرمایه گذاری روانی (که رسیدن به نتیجه براش لازمه) تفاوت و تمایز قائل بشم.
من یاد گرفتم که هرچه بیشتر کار کنم و کمتر از نتیجه نگرانی داشته باشم، روند کار بیدردسر و سرگرمکنندهتر می شه. من راهحلهای خلاقانهای برای انواع مشکلات پیدا کردم. به تعویق انداختن رو کنار گذاشتم و نتایج بهتری نصیبم شد.
به سادگی با فراموش کردن نتیجه، زندگی کردن در لحظه و صرفا با فکر یک قدم جلوتر رفتن، من به تفریح در عین انجام کارهام پرداختم. و هرچند وقت یکبار که دوباره در مورد نتیجه نگران میشدم و سعی میکردم چند قدم رو یکباره بردارم، تعلل، عملکرد ضعیف و نبودن هیچ لذتی نصیبم میشد.
خب با این تفاسیر شما چطور میتونین خودتون رو متقاعد کنین که موفقیتهای اجباری از سمت جامعه مهم نیستن؟
در واقعیت، لازم نیست که خودتون رو متقاعد کنین. من ازتون نمیخوام که با این پست موافقت یا مخالفت کنین. نمیخوام که چیزهایی که میگم رو به خودتون بقبولونید یا برعکس. چیزی که ازتون میخوام اینه که به خودتون نگاه کنین. این تنها چیزیه که مهمه
بینش من نسبت به مسائل، بیمعنی و بیفایده ست اگر شما رو در جهتی که خودتون رو بتونین ببینین قرار نده
بهرحال همه این رو میدونیم که خیلی وقت ها موفقیت برای آدم شادی میاره، ثروت و پول امنیت میاره و شرایط تجربههای ما رو دیکته میکنه.
اما اگر این موفقیت برعکس اتفاق بیوفته چی؟
چه میشه اگر شادی موفقیت بسازه؟ امنیت ثروت و پول بیاره و افکار و احساسات ما شرایط رو تعریف کنه؟
وقتی اینطور به زندگی نگاه کنین میبینین که تعلل شما از درون به بیرون رخ میده و نه برعکس. زمانی که"نمیخوام انجمش بدم" به "یالا انجامش بده" تبدیل بشه. بجای قدرت بخشیدن به فکری که شما رو ناتوان میکنه، فکری بکنین که شما رو توانا کنه و با اون فکر مقابل مقابله کنه. باید بهتون بگم این یه جنگ به تموم معناست و عملگرایی شما از همین افکار شما میاد نه قدرت ارادهتون.
اگر وارد این جنگ شدین لازمه اینو بهتون بگم:
رفیق، سرعتت رو کم کن. تو و وضعیتت کاملا طبیعیه. یکم استراحت کن. اینقدر به خودت شک نکن. اینقدر خودت رو برای موفقتر بودن هول نده. تو همینجوری اوکیای و همین که تا اینجا اومدی کافیه. این دنیا به تو هم نیاز داره؛ نه فقط اون کسی که سعی میکنی باشی.
وقتی یه عالمه شک به خودت داری، انتظارات زیادی از خودت داری، بیشتر درگیر کشمکش فکری میشی و بینشت رو نسبت به خودت و زندگیت از دست میدی.
همه توی زندگیشون تعلل میکنن، همه تصمیمات ضعیف میگیرن و همه حداقل توی یک مقطعی، از زندگیشون لذت نمیبرن. تعلل کردن تو، تو رو تعریف نمیکنه، تعلل کردن مشکل تو نیست، یک بخش طبیعی از آدمیزاد بودنه.
انسانها فکر میکنن. ما ذاتا موجودات متفکری هستیم و گاهی اوقات چنان درگیر فکرمون میشیم که از اون چیزی که میدونیم غافل میشیم.
بذارین افکار شما حل و فصل بشه و شما به طور خودکار راه خود را به سمت روشنی ، جهش و خرد پیدا میکنین. در نتیجه جواب این نیست که بیشتر تلاش کنین، بیشتر جستجو کنین، خودتون رو بیشتر مورد ضرب و شتم قرار بدین.
برعکس خودتون رو همونطور که هستین در آغوش بگیرین. داستانی رو که در مورد تعلل، نتایج و تعریف میکنین عوض کنین، اینها فقط داستان هستن.
درعوض، فقط بذارین کارها همونطور که هستن باشن.
بعد تغییر رو میبینین. وقتی استراحت میکنین یا یه اتفاق خنده داری میوفته یهو متوجه میشین شادی رو حس میکنین و از زندگی لذت میبرین. بعد متوجه میشین هیچوقت پتانسیلی رو از دست ندادین، تنبل نیستین و لازم نیست جدی باشین.
این پیام من، برای بیدار شدن شما از کابوسیه که برای خودتون تعریف کردین. شک و تردید وجود دارن تا بهشون فکر بشه، بهشون محل ندین.