در پست قبلی ما با دوران کلاسیک و تاثیرات اون بر بازیگری آشنا شدیم حالا میخوایم به نقطه شروع اصلی بازیگری یعنی قرن هفدهم بپردازیم.
در بطن هر سیستم آموزش بازیگری به نحوی تعاملاتی میان بدن، تخیل و احساسات وجود دارد.
روان-بدنی عبارتیست به معنای زمانی که حوزه های روانی درونیمان و حالت های بدنی بیرونیمان کاملا با هم در تعاملند. اگرچه عملکرد بدن و تخیل همین حالا هم در حاله ای از ابهام هست در قرن هفدهم این ابهام خیلی بیشتر بود.
در قرن هفدهم دانش پزشکی محدود بود در حدی که درباره تفاوت میان سیستم قلبی و سیستم عصبی دانش چندانی وجود نداشت دانشمندان به آموزه های یکی از طبیبان یونان باستان یعنی جالینوس(Galenvs) اقتدا میکردن.
جالینوس معتقد بود هر یک از اعضای بدن ما یکی از اخلاط چهارگانه رو جذب میکنه. این خلط در اون عضو تصفیه میشه و بدن در خارج کردن فضولات کمک میکنه.
این اخلاط چهارگانه عبارتند از:
1.خون(که مربوط به کبد هست و با خصلت های خوشبینانه از قبیل: شجاعت، عشق و سخاوت شناخته میشه)
2.صفرا(که مربوط به کیسه صفرا و با خصلت های تند خویی از قبیل: خشم، پرخاشگری و انتقام جویی شناخته میشه)
3.بلغم(که مربوط به طحال و با خصلت خونسردی از قبیل: نا امیدی، بزدلی و آرامش شناخته میشه)
4.سودا(که مربوط به مغز و ریه و با خصلت افسردگی از قبیل: حرص، تنبلی و ژرف اندیشی شناخته میشه)
اگه همه اخلاط چهارگانه در تعادل باشن، ما در وضعیت یوکریژا(eukrasia) قرار داریم و اگر نا متعادل در وضعیت دیسکریژا(dyskrasia) .
ما تمایل داریم در وضعیت یوکریژا باشیم.
اخلاط چهارگانه بر نوع هیجاناتی که ما تجربه میکنیم اثر میذاره.
هیجانات خود به دو دسته تقسیم میشه:
هیجانات شهوانی و هیجانات عصبی
وقتی ما یک چیز رو واقعا بخوایم هیجانات شهوانیمون بر انگیخته میشه در این صورت ما احساس لذت و شور و شوق میکنیم.
وقتی یه چیزی رو واقعا نخوایم هیجانات عصبیمون بر انگیخته میشه در این صورت احساس ترس و اضطراب میکنیم.
کلمه هیجان از واژه لاتین patior آمده که به معنای رنج بردن یا تحمل کردن هست.
پس اگه ما در مورد چیزی احساس هیجان داریم نوعی درد رو داریم تجربه میکنیم.
در این صورت نظر کواینتیلیان که میگه بازیگری خطرناک هست میتونه درست باشه:
"با برانگیختن آگاهانه هیجانات -یعنی بازیگری- بدن و روحمون رو در شرایط بالقوه بحرانی قرار میدیم"
زمانی که نمایشنامه نویس آگاهانه تغییرات شدید هیجانی رو در نمایشنامه نوشت کار بازیگر از حیث روانی خطرناک تر هم شد!
چون بازیگر مجبور بود بین حالت های متضاد و شدید بلافاصله تغییر موضع بده.
پس حالا این سوال مطرح میشه که چطوری هیجانمون رو کنترل کنیم؟
ضمن اینکه وظیفه بازیگر اینه که هیجانش کف دستش باشه.
هملت در قرن هفدهم که احتمالا در آن زمان بهترین شیوه بازیگری بود به این نکته اشاره میکنه:
دقت کنید در میان طوفان تاثر و هیجان، حرکات و حالاتتان از حد اعتدال خارج نشه و هرگز تکلف آمیز نشون داده نشه
گذشته از این زیاده از حد اعتدال نیز خمود و جمود نباشه. عقل و درایت رو با عمل همپایه کنید.
به خصوص دقت کنید که از متانت و وقار و زیبایی طبیعی دور نیفتیم
(هملت، پرده سوم، صحنه دوم)
پس هیجانات ما باید درگیر و از هر حیث زیبا شناختی متناسب باشه یعنی نه باید خیلی شدید و نه خیلی کم باشه.
یکی از کسانی که بیشترین تاثیر رو بر تفکر قرن هفدهم گذاشت، فیلسوف و دانشمند فرانسوی "رنه دکارت" بود.
دکارت که از هر حیث فردی استثنائی بود معتقد بود 6 هیجان اصلی وجود داره:
حیرت، نفرت، شهوت، عشق، شادی و غم
این شش هیجان اصلی درست مثل رنگ های اصلی میتونند با هم ترکیب بشن و دیگر هیجانات رو بوجود بیارن.
دکارت اقدام به بررسی دوپارگی بین بدن و ذهن کردو در سال 1649 رساله هیجانات روح(The Passion of the Soul) را نوشت
میراث او به دوگانگی دکارتی مشهور شد.
بنظر دکارت ما برای اینکه زنده بمونیم، بدنمون (ماشین متحرک) به محرک های حسیمون از قبیل: گرسنگی، تشنگی، درد، گرما و خوشی واکنش نشون میده.
این ها محرک های روزمره ای هستند که ما کنترلی رو اونا نداریم.
از سوی دیگه ذهنمون کاملا مستقل از بدنمون عمل میکنه و صرفا درگیر فرآیندهای عقلانی هست.
بر خلاف محرک های حسی؛ ما(ظاهرا) کاملا بر ذهنمون کنترل داریم.
ذهن ما مثل روح در یک ماشین در بدنمون قرار داره.
(البته دانشمندان تصور میکردند که ممکن بود یک عنصر میانجی یعنی ناخودآگاه وجود داشته باشه)
بنابر این ذهن ما شخصیت ما بود.
و این منجر به جمله معروف دکارت شد:
"من فکر میکنم، پس هستم"
به این ترتیب ما از قرن هفدهم عبور میکنیم و به قرن هجدهم که همزمان با آغاز روان شناسی بود میرسیم.
نظر شما در مورد قرن هفدهم و تاثیر اون بر بازیگری چیست؟