نامه دوم
با دردی که از دوری تو در سینهام میسوزد،
قدمهای خسته ام را همچنان جلو میبرم.
هر شب زیر آسمان تاریک،
صدای نالههایم به دستان باد میسپارم و
خسته شده از تنهایی، به خاموشی شب میگویم:
"آیا عشق هنوز در این دنیا وجود دارد؟"
زمین تحت پایم لرزیده است،
همچنان دستانم به دنبال تو میگردد،
اما تو در غروب غم، به من پاسخی نمیدهی.
نگاهم به آسمان خیره شده است،
آنجا که میلاد آرزوهایم را بر دل ستارگان نوشتهای.
عشق به تو،
مانند نغمههایی از یک قلب سوخته است.
در هر تپهای از این دوری،
نالههایم از درون میجوشد و به آسمان فرو میریزد.
آیا میشنوی صدایم؟ آیا هنوز در وجودت جا دارم؟
از غزلهای بیوفایی
بر روی صحنهٔ این عشق، خسته شدهام.
فریادهای تنهایی در گوشم مینوازد و من در فریاد دلم،
به خاموشی شب میگویم:
"آیا هرگز به من برمیگردی؟"
من همچنان در انتظار حضورت هستم،
در این خزانهی غم عزیز حسینی.
تو که با نگاهت به جوانان عشق آموختی،
آیا برای من نیز یک پنجرهٔ عاشقانه باز خواهی کرد؟
با عشق و انتظار،
[عزیز حسینی]